یکشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۸

بیاد جانباختگان سی سال مبارزه، این شجاع ترین و آگاه ترین شهروندان کشور!



بیش از 28 سال از آغاز نسل کشی رژیم اسلامی در سال 1360 و 21 سال از جنایت بزرگ، سازمانیافته و از قبل طراحی شده سال 1367 گذشت. شهروند امروزی، بویژه زندانیان و مبارزین سالهای فوق، هنوز از درک و هضم این بربرمنشی رژیم مشترک بازاریان، آخوندهای هیتلرمنش، بخش لمپن و دریده جامعه، اصلاح طلبان کنونی، لیبرالهای سلطنت طلب، لیبرالهای ملی، لیبرالهای ملی- اسلامی، و طیف توده ای- اکثریتی عاجز است. تنها، فکر کردن عمیق و شرح ددمنشی های این پست ترین جانیان تاریخ ایران، برای دقایق و ساعاتی، انسان را درهم کوفته، روح را فلج میسازد.

در شرایط پس از اوج گیری مبارزات مردم در مقطع 23 خرداد 88، بار دیگر و در ابعادی وسیع، نسل جوان امروزی برای سرنگونی عامل همه این تبهکاریها، به میدان آمده است- سکون ظاهری کنونی، نباید کسی را به اشتباه دچار سازد. گردونه مقاومت توده ای پس از 30 سال به چرخش افتاده، فراز و نشیب های آن، به خصلت عام همه جنبشهای اجتماعی بزرگ تعلق داشته، درعین حال از ویژه گیهای جامعه ایران- پراکنده گی، یأس، سرخورده گی و بی تفاوتی سیاسی، فقدان احزاب سیاسی مبارز، و عادات عقب مانده - نیز رنج میبرد.

در شرایط کنونی، جریانات لیبرال غیرمذهبی و مذهبی ( انواع اصلاح طلبان )، مانع اصلی رشد مبارزات مردم هستند. آنها مردم را فریب دادند، و از فداکاریهای آنان بمثابه وسیله ای برای چانه زدن با جناح حاکم استفاده میکنند. اصلاح طلبان حکومتی و غیرحکومتی، از این معامله با همدستان خود، فقط و فقط برای حفظ امتیازاتی که از طریق کشتارهای دسته جمعی دهه 60 و 8 سال جنگ جنایتکارانه ایران و عراق بدست آورده اند، استفاده میکنند. این تصور که گویا اصلاح طلبان و لیبرالهای غیرمذهبی و مذهبی، بهتر از جناح حاکم هستند، اشتباهی فاحش و تصوری بکلی نادرست است؛ حداقل در دهه 60 که اصلاح طلبان کنونی، افراطی تر و جانی تر از جناح حاکم عمل کرده، عامل اصلی ادامه جنگ 8 ساله بوده اند. همه جناحهای لیبرالیسم ایرانی، جریاناتی فاشیستی، ضدکارگر و ضدکمونیست افراطی بوده، حتی همین امروز هم، از همه جنایات گذشته خود و رژیم اسلامی، با صراحت دفاع میکنند. رژیم اسلامی، قبل از همه تجسم قدرتگیری کامل لیبرال- فاشیسم ایرانی است.

نسل جوان کشور، بویژه زنان و دانشجویان، باید از این حقیقت آگاه شوند، که هرگونه نزدیکی به فاشیستهای مذهبی نظیر رفسنجانی، موسوی اردبیلی، محمدی گیلانی، موسوی تبریزی، لاریجانی ها، کروبی، مجاهدین انقلاب اسلامی و نظایر آنها، و نوع جدید لیبرالیسم ایرانی، یعنی دانشجویان و دانش آموختگان لیبرال و یا تحکیم وحدت، جز شکست کامل مبارزات این نسل، نتیجه ای نخواهد داشت. نسل جوان کنونی، باید خود را تمام و کمال، تا جزئیات شیوه مبارزه سیاسی، عادات شخصی و شیوه زندگی، با تاریخ انقلاب بهمن و شجاع ترین شهروندان این کشور هویت یابی کند - با آنهایی که در یک چرخش تاریخی هولناک، برای جلوگیری از تثبیت رژیم اسلامی، به پا خواسته، از همه چیز خود گذشتند. هنوز و برای همه نسلهای آتی، کار بزرگ و فداکاری توصیف ناپذیر نسل انقلاب بهمن، تنها ارزش فرهنگی قابل ذکر در تاریخ این جامعه باقی خواهد ماند.

نسل جوان کنونی، دارای حزب انقلابی و سراسری خود نیست؛ این در عین حال به این معناست، که هم اینک یک پیوند ملی جدی بین اعضاء ملت ایران- بمثابه شهروندان مستقل، آزاد، دارای حقوق، و جدا از طبقات ستمگر- موجود نیست- هرچند طبق قوانین رژیم اسلامی و موازین قرآن لعنتی، مردم ایران، نه شهروند، بلکه برده و غنیمت جنگی محسوب میشوند. در مقابله با این وضعیت، باید هر چه بیشتر کمیته ها و ارگانهای مخفی، نیمه مخفی و علنی شکل گرفته، از پیوند آنها به یکدیگر، یک جبهه سیاسی مبارز و مؤثر ایجاد شود. تأسیس" جبهه کار و آزادی" و یا هر عنوان مشابه دیگر، میتواند بخش پیشرو جامعه را از یک ابزار سیاسی مهم برخوردار ساخته، از تبدیل شدن آن به سیاهی لشگر اصلاح طلبان فریبکار ممانعت بعمل آورده، بر خلاء بزرگ و خطرناک فقدان پیوندهای ملی نیز غلبه کند. در اینصورت مسیر مبارزات مردم در شرایط کنونی، از امکانات واقعی سرنگونی رژیم اسلامی برخوردار خواهد بود.

بمناسبت سالگرد جنایت بزرگ تابستان سال 1367، و در ارجگذاری بر زندگی و مبارزات زندانیان سیاسی مقاوم، جانباختگان، اعضاء خانواده و بستگان آنها، متن زیر از یک سایت خبری انتخاب شده است. امید که رجوع مداوم به شرح زندگی حماسه آفرینان و مدافعین ارزشهای انسانی در سال 67 - که آخرین سنگر باقی مانده از انقلاب بهمن را تشکیل میدادند- دریچه ای به سوی شناخت خود، وظایف خویش و پیشروان جامعه، انگیزه گیری و تقویت مبارزه انقلابی علیه رژیم اسلامی ایجاد گردد.

اکبر تک دهقان، 7 شهریور 1388- 29 اوت 2009

pouyane50@yahoo.de http://www.j-shoraie.blogspot.com/
***********

به یاد شیدا بهزادی و همسر با وفایش سعید طباطبایی


بانو صابری

این متن در سوگ شیدا بهزادی و سعید طباطبایی است. شیدا دانشجوی زمین شناسی دانشگاه اصفهان بود و سعید مهندس برق. عکس مربوط به دومین سالگرد تولد دختر آن ها شیرین در نوروز ۱٣۶۵ است.


بالاخره یک بار خواهرم نوشته ای را به شیشه کابین ملاقات چسباند. در آن یک تکه کاغذ خواهرم به من اطلاع داد که بعد از مراجعه مکرر خا نواده اش به آنها گفته اند که در ۱۹ شهریور ماه یعنی ۴۰ بعد از دستگیری شیدا خود را در سلولش حلقه آویز کرده است ...

------

شیدا بهزادی و همسرش سعید طباطبایی در ۱۲ مرداد ۱٣۶۵ دستگیر و به انجمن توحید ( کمیته مشترک سابق ) آورده شدند. من که خود همراه با دختر دو سال و ۴ ماهه و پسر ۴ ماهه ام در ۹ مرداد دستگیر شده بودم و در انفرادی بسر می بردم با شنیدن صدای شیدا که به دخترش شیرین می گفت: « شیرین منو خسته کردی دستت را از دهان من بیرون بیار » متوجه حضور شیدا شدم. ( شیرین عادت داشت که موقع خواب انگشتانش را به هم برساند و آنها را در دهان شیدا بگذارد ). صدای شیرین شیدا همراه با لهجه اصفهانی مرا در آن غمکده آرامش می بخشید و غم غربت را و نگرانی را برای زمانی هر چند کوتاه از من می ربود. هر از گاهی هر کدام بچه ها را بهانه میکردیم و سخنی می گفتیم و به این ترتیب حضور خود را اعلام میکردیم. در هر سه نوبت که اجازه رفتن به دستشویی را داشتیم صدای کلش کلش دمپایی شیدا در راهرو زندان باز صدای آشنایی بود که مرا و اندیشه مرا به بیرون زندان می برد. همراه با نگرانی که برای بودنش و بودنمان در آنجا داشتم، یک جور روحیه گرفتن بود شنیدن صدای آشنا در آن سیاهچال شور بود، شوق بود، امید بود. یک بار هم در صف رفتن به حمام توانستم از زیر چشم بند دمپایی هایی آشنا را ببینم. زمان در آن سیاهچال از دست آدم بدر می رود بخصوص اگر مجبور باشی تمام مدت ظاهر سازی کنی تا بتوانی کمی این وضع را برای بچه هایت عادی جلوه بدهی. نمی دانم که از چه روزی دیگر صدای شیدا را نشنیدم؛ حدس زدم که یا آزاد شده یا شیرین کوچکش را توانسته به خارج از زندان بفرستد و دیگر بهانه ایی نیست که صدایش را بشنوم.

در جا به جایی ها از هر کسی دیدم از شیدا می پرسیدم ولی کسی خبر مشخص و موثقی نداشت. من به زندان اصفهان منتقل شدم و در اولین ملاقاتی که داشتم از وضیعت سعید و شیدا پرسیدم. گفتند هنوز زندان هستند همان تهران. بالاخره یک بار خواهرم نوشته ای را به شیشه کابین ملاقات چسباند. در آن یک تکه کاغذ خواهرم به من اطلاع داد که بعد از مراجعه مکرر خا نواده اش به آنها گفته اند که در ۱۹ شهریور ماه یعنی ۴۰ بعد از دستگیری شیدا خود را در سلولش حلقه آویز کرده و فقط چند عکس به خانواده اش نشان داده اند.

پیگیری پرونده شیدا نتیجه ای نداد بلکه ابهامات بیشتری را بوجود آورد، و درد و رنج این خانواده و دوستانش را افزون کرد. سعیید همسر شیدا مرتب از درون زندان اعتراض خود را به مرگ مشکوک شیدای نازنین اعلام کرد ولی بی نتیجه. سعید در بیدادگاه های رژیم به سه سال زندان محکوم شد، ولی رژیم مستبد خمینی این را هم بر نتافت. سعید در زندان گوهردشت در تابستان ۱٣۶۷ به خیل عظیم جانباختگان پیوست، و خانواده و دوستانش را در غم و ماتم فرو برد و از همه مهمتر شیرین نازنین که در میان فامیلی پر مهر و محبت بزرگ شد ولی نه مهر پدر دید نه ذره ای از عشق مادر.در میان شعرهای عباس که در ساک لباس هایش جا سازی شده بود شعری بود که نوشته بود برای شیدا سروده است.


یاد و خاطره ُ شیدا و سعید ماندگار باد.

---------------


برای شیدا




نام ترا به کوه می گویم


با صدای من


کوه ها نام ترا می خوانند


قله ها نشان ترا دارند



***

از درخت نشان تو می جویم


درخت در اندوه توست

***


با قایقران


آواز تو می خوانم


ترانه ماهیگیران


معنی نام توست

***


با خزر


از تو می گویم


قایقها ایستاده اند


دریا طوفانی است


***


طلایی گیسویت


خونین است شیدا


خورشید داغدار توست.



***



در قلبم ستاره ای دارد


بالهایش گلگون


غمت در دل می ریزد


ستاره خونین عشق


تویی شیدا.



آذر ۶۵ کمیته مشترک (عباسعلی منشی رودسری)*
------------


* عباسعلی منشی رودسری سراینده شعر، خود نیز از جانباختگان تابستان ۱٣۶۷ می باشد.

------------
اخبار روز:
www.akhbar-rooz.com
http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=23527
آدينه ۶ شهريور ۱٣٨٨ - ۲٨ اوت ۲۰۰۹

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر