شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۸

صد سال شرایط قومی- بورژوایی قدرت سیاسی در ایران!


اکبر تک دهقان
16 آبان 1388- 7 نوامبر2009

فرهنگ سیاسی ملی حاکم بر جامعه ایران، از سوی نیروهای ارتجاعی وابسته به دوره های سپری شده شکل گرفته، نه عقلانی و انسانی، و نه جدید و شهروندی، بلکه دارای ماهیت و ساخت و بافت قومی- بورژوایی است؛ در رأس حاملان و مبلغان این فرهنگ سیاسی بدوی، رژیم پهلوی، بخش اعظم نیروهای به اصطلاح ملی، و دستگاه مذهب شیعه قرار داشته اند.

فرهنگ سیاسی حکومت پهلوی- که اپوزیسیون ملی- ارتجاعی آن را هم – بجز دایره کوچکی در گذشته- در بر میگیرد( جبهه ملی)، نه انعکاس سیاسی- فرهنگی و حقوقی پیدایش ملت ایران در مقطع شکل گیری جامعه بورژوایی در قرن نوزدهم، بلکه بر تقدیس و رجوع به فرهنگ سلطه گری قوم پارس( نژاد آریا؟!)، نظامات برده داری دوران باستان، و ادغام آن در ارتجاع سیاسی بورژوازی عصر امپریالیسم متکی بود. نیروهایی که قادر به کنده شدن از دوران باستان نگشته، و در کورش و داریوش بعنوان الگوهای سیاسی درجا زده بودند، در خود-آگاهی و شیوه موجودیت سیاسی کنونی خود هم، قادر به گذار به دوران کشور- ملت نشده، همچنان وابسته به ساختارهای فکری و سیاسی قوم فروپاشیده پارس باقی ماندند- حتی زمانی که به نیابت از سوی امپریالیسم، بر مناسبات قدرت در ایران چنگ انداختند. این همچنین دلیلی است بر اینکه، چرا اینهمه نقاط تماس و همکاری میان این نیروها، برعلیه پیشروان جامعه جدید، یعنی نیروی چپ و روشنگران مستقل و آزاده، وجود داشته است- طوری که اکثریت قریب به اتفاق قوم پرستان پارسی، با وجود تحصیل و 30 سال سکونت در غرب، علیرغم کشف " نواندیشی دینی" و" اصلاح طلب" شدن، هنوز از جنایات رژیم اسلامی علیه کمونیستها و مبارزین، حمایت میکنند. نگاهی به ادبیات ضدکمونیستی عناصر افراطی لیبرال در داخل*1 و خارج- آنجایی که ضمن فحاشیهای ضدکمونیستی، کف بر دهان آورده، بند پاره میکنند- نشان میدهد، ارتجاع قومی سلطنت طلب و نوع لیبرال و یا اسلامی نزدیک به آن، تا چه میزان به فرهنگ هزاره های گذشته و نه به جامعه "کشور- ملت"، مربوط هستند.

خصلت قومی شرایط قدرت بورژوایی حاکم- که لایه های فوقانی طبقه متوسط در هر 3 رژیم دیکتاتوری، آن را نظیر"موهبتی الهی" در هوا قاپیدند- شاهدی است بر اینکه، چرا طبقات حاکمه، در سرکوبگری علیه توده مردم و نیروهای مبارز، اینهمه با بیرحمی و درنده خویی عمل کرده، تصوری از حقوق انسان، بجز " حقوق" برده گان دوران هخامنشیان و صحرانشینان دوران محمدتاجر نداشته اند. آیا متن قرآن این " مانیفست وحشت"*2، " احادیث" ثبت و روایت شده، قانون اساسی کنونی سلطه گران، قانون خانواده و قانون قصاص در قرن بیست و یکم، بیان و بازتاب همان نظامات بربرمنشانه علیه برده گان هزاران سال قبل تاریخ خاورمیانه نیست؟ آیا اساساً انسان موضوع بحث در این اسناد و قوانین، انسان شهروند است؟ و در عهد بربریت، میتوانست انسان شهروند وجود داشته باشد؟

نگاهی به وضعیت ایران در مقایسه با کشورهای دیگر، از جمله افغانستان، عراق، پاکستان و همه کشورهای آفریقا و آمریکای لاتین و آسیا، سطح عقب مانده گی فرهنگی شرم آور این جامعه و قبل از همه " نخبگان " الدنگ آن، و فرهنگ سیاسی ضدبشری ولایت فقیه و امام زمان آن، نشان میدهد، که در نظام قدرت کشور- ملت ایران، عنصر قومی و باستانی نقش اصلی را داشته، شیوه زندگی، عادات، تصورات و سلطه گری بدویت قومی، بر ملت و عنصر ملی- که پدیده ای جدید است- مسلط است. از این زاویه - و تنها از این زاویه- برچیدن رژیم قاجار در سال 1304- نه فقط بلکه در عین حال- بمثابه غلبه کیفیت فرهنگی- سیاسی شرایط قدرت قوم مضمحل شده اما منتخب امپریالیسم، قوم پارس، بر قدرت رو به زوال قوم غالب در سده های اخیر خاورمیانه یعنی قوم ترک را هم، بازتاب میداد. اگر قدرت گیری نقش امپریالیسم آلمان و بوِیژه آلمان نازی در سیاست داخلی ایران در دوره رضاخان را به بحث بالا اضافه کنیم، در اینصورت، به جابجایی قدرت به نفع یک قوم" آریایی"، در جهانی که امپریالیسم " سفید" با توسل به عامل نژاد به تجدید تقسیم جهان مشغول بود، بهتر پی میبریم. جایگزینی رژیم پهلوی با رژیم اسلامی نیز غلبه کیفیت حقوقی- سیاسی مناسبات قدرت قوم عرب صحرانشین دورانهای گذشته را، بر نظامات سیاسی- فرهنگی درهم تنیده با قوم پارس دورانهای گذشته را منعکس ساخت.

نگاهی به ادبیات سیاسی روزمره عناصر رژیم اسلامی، سلطنت طلبان، لیبرالها و ملی گرایان مرتجع، در داخل و خارج، در نوشته ها و سخنرانیها، و در انبوه سایتها و بحثها و وبلاگها، بروشنی ماهیت قومی- بورژوایی منازعات قدرت میان آنها را به نمایش میگذارد. آنها هیچ یک، از موضع شهروند و عنصر سیاسی یا فرهنگی یک جامعه کشور- ملت امروزی برخورد نکرده، بلکه با تکیه بر افتخارات پوچ و نداشته قومی، با تکیه زدن بر این یا آن ستون ریخته کاخ پادشاه و مسجد شیادان سمبل اهداف سیاسی امروز خود، و حسرت خوردن و گریه و زاری برای گرد و غبار بر جای مانده از استخوانهای سلطه گران عصر برده داری، با آویزان شدن به کورش و داریوش و محمد و علی و اخیراً بابک خرمدین، به هزینه کشور، به هزینه تباهی زندگی چندین نسل از مردم، به جنگ یکدیگر میروند. آنها حتی در مقایسه با بورژوازی " ملی" در ترکیه، پاکستان، افغانستان و کشورهای عربی هم، بمراتب بدبخت تر، احمق تر، بی ریشه تر و هیچ و پوچ تر هستند؛ علیرغم مالکیت بر انبوهی از مدارک آکادمیک، مدارج استادی و پیشکسوتی، چاپلوسی و دلالی، که مدام با تکرار عنوان " دکتر" و " مهندس"، در زیر هر تکه کاغذ سفیدی هم، گوش فلک را از شدت بدویت خود کر میکنند.*3

در جامعه ایران پس از شکست انقلاب مشروطیت و از سال 1293 شمسی تا سال 1357، آنجا که قدرتهای حاکم، ناسیونالیست و باستان پرست معرفی شده اند، جز مریدان قوم فروپاشیده پارس نبوده، به این اعتبار، بهیچوجه جزئی از کاراکتر سیاسی ملت ایران- که نباید و نمیتواند مبانی قومی داشته باشد- محسوب نمیشوند. فرهنگ و مناسبات سیاسی ملی در این کشور، هنوز قادر نشده است، بمثابه یک نیروی مستقل از اقوام فروپاشیده دورانهای قدیم، پای به عرصه قدرت بگذارد؛ شکست همه جنبشهای انقلابی- دموکراتیک از دوران مشروطیت تاکنون، شاهدی بر تسلط قدرت مخرب نیروهای ضد ملی، یعنی قومی، بر طبقات پیشرو جدید، و سطح مداوماً در حال تنزل خود-آگاهی ملی- دموکراتیک در جامعه ایران است.

اگر از کشور ایران بمثابه یک پیکره سیاسی، اقتصادی، فرهنگی در جهان امروز نام ببریم، دراین صورت فقط طبقه کارگر و زحمتکشان روستایی، کمونیستها، و جناح چپ طبقه متوسط شهری، نیروهای ملی بمعنای علمی و زمینی آن محسوب شده، همه احزاب و جریانات فکری دیگر، در جایگاه جریانات ارتجاعی- قومی قرار میگیرند؛ نظیر سلطنت طلبان بمثابه وابسته گان به قوم پارس و ستایش کننده گان شیوه سلطه گری آن، مجاهدین و نیروهای اسلامی حاکم( علیرغم تفاوت سیاسی جدی) به قوم عرب عربستان عهد بدویت، جریانات متعدد منتسب به آذربایجان، کردستان، بلوچستان و خوزستان، که جدیداً شکل گرفته اند هم، نیروهایی قومی، آنچنان که خود به آن اذعان دارند، به حساب آمده، به دوران جامعه شهروندی تعلق ندارند. فرهنگ سیاسی ملی ایرانی- آنچه که از قرن پانزدهم، در فرهنگ جوامع در حال رشد بورژوایی اروپا، ادغام گردیده، حیات مستقل آن در عملکرد طبقات محافظه کار ایران خاتمه یافت- تنها در مبارزات توده های مردم و نیروهای انقلابی، بازتاب و زمینه ظهور و گسترش داشته، و همواره هم در نقطه مقابل سلطنت، ملی گرایی قومی و دستگاه مذهب، قرار گرفته است. *4

چپ انقلابی ایران- از سنت سازمان فدایی در دوران انقلاب بهمن- همواره سلطنت و مذهب، همچنین گروههای قومی جدید در این کشور را، پدیده های ماقبل سرمایه داری تلقی کرده، که در شرایط ظهور امپریالیسم و سلطه ناقلان این فرهنگ سیاسی در ایران، به روبنای سیاسی-حقوقی سرمایه داری ارتجاعی ایران راه یافته، و یا نظیر رژیم اسلامی، حتی کاملاً در آن ادغام شده اند.

ممکن است برخی به این موضوع اشاره کنند، که اگر راز صد سال ترور و دیکتاتوری در ایران، از این زاویه همچنین و با دقت علمی، قابل توضیح است، پس چرا تاکنون هیچ بحثی، حداقل اشاره وار هم پیرامون آن صورت نگرفته، بلکه هرکس موضوع را از زاویه خاصی مطرح کرده است؟ پاسخ اینجاست که شناخت ماهیت و شیوه کارکرد قومی شرایط قدرت در این کشور طی 100 سال، تنها زمانی عملی بود، که قوم گرایی و تلاش برای تجدید سازمان قومی جامعه بورژوایی، به یک پدیده همگانی تبدیل میگشت؛ یعنی هم آنچه هم اینک از سوی دهها جریان در داخل و خارج با شدت و حدت به جریان افتاده است؛ طوری که جناحهای درونی رژیم هم، برای کسب پشتیبانی بمنظور دستیابی به اهداف اسلامی خود، به موضوع " اقوام " متوسل شده اند. فراموش نکنیم، محافل خارج از کشوری، که تحت پوشش " حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، تا مرز جدایی و تشکیل کشور مستقل"، جدایی استانهای کشور را بمثابه یک " حق" برای دسته جات باندسیاهی قوم پرست به رسمیت میشناسند، و حتی خواهان انجام رفراندوم در این استانها هستند نیز، در این رابطه حداقل، به طیف نیروهای مدافع شرایط قومی قدرت سیاسی تعلق دارند.

خواننده این متن، اگر با دقت بحث بالا را دنبال نماید، خواهد دید، که چنین نگاهی به کیفیت قدرت سیاسی در ایران، بهیچوجه نافی دانش بطور کلی و دانش و پراتیک مارکسیسم- لنینیسم بطور خاص نیست، که شناخت جامعه و تاریخ را از نقطه عزیمت مبارزه طبقاتی آغاز میکند. بلکه برعکس، نگرش بالا، از موضع پیدایش فرماسیون اقتصادی- اجتماعی سرمایه داری آغاز کرده، به سوال چرایی اینهمه جنایت و آدمکشی، از سوی قدرتهای حاکم علیه شهروندان میپردازد؛ اینکه شرایط قدرت سیاسی در ایران، بخشی از ساختار قدرت امپریالیسم در جهان است، بهیچوجه توضیح نمیدهد، چرا جان انسان در ایران قرن بیست و یکم، با شتر و گوسفند سنجیده شده، مردم را در خیابان شلاق زده، و انسانی را 3 بار بر بالای دار کشیده، در آخرین لحظه به پایین آورده، و برای بار آخر او را دار میزنند. نیاز امپریالیسم به نفت ایران توضیح نمیدهد، که چرا یک نسل کامل از مردم این کشور، بدلیل مخالفت با " ولی فقیه"، " محارب با خدا" و " مفسدفی الارض" تشخیص داده شده، به جوخه اعدام سپرده شدند؟ در حالیکه در هیچیک از کشورهای تحت سلطه امپریالیسم و یا مستعمره کامل، در بدترین وضعیت هم، چنین احکامی و چنین جهنمی حاکم نشده است.

موضوع فقط بر سر قدرت بورژوازی و سلطه طبقه سرمایه دار بر شئونات کشور نیست؛ موضوع بر سر ویژه گیهای شرایط قدرت در ایران است، که حقوقی در سطح حقوق قبایل آمازون هم، برای مردم ایران برسمیت نمیشناسد. شهروند کشور ترکیه، پدیده ای ضدبشری، بربرمنشانه و غیرقابل تصور انسان، یعنی سنگسار انسان را نمیشناسد؛ در حالیکه طبقات صاحب ثروت و رفاه و خیل نماینده گان ملی، ملی- اسلامی، حتی نماینده گان فرهنگی و هنری غیرمذهبی آنها، 30 سال با این بدویت ساختند و چیزی- حداقل چیز محسوسی- علیه آن نگفتند. شرایط قدرت فقط در حوزه دولت و دربار باقی نمانده، بلکه خود، عامل بازتولید همه عناصر و شرایط قدرت در حوزه های زندگی فردی و اجتماعی، خانواده، دوستیهای شخصی، محیط کار و کوچه و خیابان، مناسبات صنفی، حتی مناسبات درونی و بیرونی احزاب سیاسی چپ اوپوزیسیون هم هست.

برای طبقه کارگر و کمونیستها، که بحکم شرایط تاریخی ظهور آنها، باید در یک کشور- ملت پیشرو و بمثابه شهروندان آزاد قرن بیست و یکم زندگی کنند، راهی بجز مبارزه انقلابی و آشتی ناپذیر، با همه نیروهای ارتجاع عصر کهن، شاه و شیخ و خان- امروزه در هیئت لیبرال دموکرات، اصلاح طلب، جمهوریخواه، فدرالیست و جدایی طلب- وجود ندارد. همه جریانات سیاسی متعلق به " تمدن باشکوه" پارسی، ترکی و عربی، و همه وابستگان به دوره های سلطه گری اقوام عصر بربریت، قبل از هر چیز، در ضدیت با کمونیسم، کارگران، زنان و جوانان، آنهم نوع افراطی و فاشیستی آن، به یک شیوه عمل میکنند. برای ایجاد یک شرایط قدرت دموکراتیک و مبتنی بر تجارب و اندیشه های دوران جدید، راهی جز به گورسپردن هر سطحی از امتیاز طلبی قومی قدیم و جدید- که همه ساختارهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کشور را در خود بلعیده اند- وجود ندارد. جامعه باید از تأثیرات سیاسی- فرهنگی کثافات هزاران ساله " تمدنهای باشکوه" نحس پاک شود، تا شهروند ایرانی، از حقوق یک انسان آزاد در این جهان، برخوردار شود.
-----------------------------

توضیحات

*1- محفل شبه روشنفکری ضدکمونیست از نوع اسلامی- سلطنتی، تحت عنوان " دانشجویان و دانش آموختگان لیبرال دانشگاههای ایران"، یکی از جریانات تازه به دوران رسیده لیبرالیسم ارتجاعی ایرانی است؛ که به شیوه افراطی تلاش میکند، کم کاری(!؟) رژیمهای پهلوی و اسلامی اشان علیه کمونیستها را جبران کند! این گروه تصور میکند، اگر قادر شود در دروغگویی و تحریف علیه کمونیستها، هر چه بهتر و بیشتر به آموزش گوبلز عمل کرده، از رژیمهای سلطنتی و اسلامی در این زمینه سبقت بگیرند، و مهملات خود را در سایتهای رسوا و بی ارزش اکثریتی های جنایتکار و سلطنت طلبان جنایتکار تر منتشر سازند، به این طریق، قادر به توقف رشد کمونیستها، از زیر خاکستر قتل عامهای دهه 60 خواهند شد! اینکه رژیمهای سلطنتی و اسلامی آنها، طی 100 سال، همه توان سرکوب جهنمی خود را علیه کمونیستها بکار گرفته، خود اما در نهایت مفتضح و له شده، راه سقوط پیمودند، هنوز به عقل این مدیران خیالی کارخانجات ورشکسته بورژوازی نکبت ایران نرسیده است؛ کارخانجاتی که تنها و تنها از طریق سیاست اعدامهای دسته جمعی، بچنگ آورده، و حفظ کرده اند.

*2- روشنگران بورژوازی اروپا در قرن 19، با کنایه به " مانیفست کمونیست"، از قرآن، بعنوان " مانیفست وحشت " نام میبردند. این مانیفست وحشت اما، از سوی احزاب مثلاً بورژوازی ملی ایران، یعنی جبهه ملی، نهضت آزادی، اصلاح طلبان کنونی، حزب توده، چندین جریان کوچک ملی- اسلامی دیگر، و سازمان اکثریت، بمثابه مانیفست یک جامعه سرمایه داری و در اشتیاق آزادی و عدالت، در سال 1357 به مردم حقنه، و با درنده خویی غیرقابل تصوری هم، به مناسبات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی روز مبدل گشت. جریانات نامبرده، هنوز هم از خمینی، این بنیانگذار کوره آدم سوزی اسلامی، بعنوان " امام"، " امام خمینی"، " آیت الله " و " مرحوم امام" نام میبرند و شرم نمیکنند و شرم نمیکنند، و شرم نمیکنند.

3- امروزه بخشی از مردم، چه بسا در بسیاری از کشورهای غرب حتی اکثریت مردم، از این موضوع مطلع هستند که ایرانیان در خارج، از دو گروه تشکیل شده اند:

گروه اول- کسانی هستند که خود را نه ایرانی، بلکه پرزر/ پرزرین ( به آلمانی: Perser, Perserin ) ، پارسی ( مرد/زن)، معرفی میکنند. از این رو، بعضی از مردم آلمان، در برخورد با یک ایرانی، باید اندکی فکر کنند: از او چگونه سوال کنیم، که دلخور نشود! آیا او یک ایرانی معمولی است و یا یک پرزر؟ یعنی یک ایرانی غیرمعمولی!!

اینکه فردی خود را پرزر معرفی میکند، البته با برخی محاسبات سیاسی، هر چند بسیار مسخره و مضحک، توام است. او از اینکه یک پرزر خوانده شود، کیف میکند، خیلی ساده! فکر میکند که عنوان او یک عنوان اروپایی است! و گویا به یک " تمدن " بزرگ و باشکوه مربوط است! و این احساس کودکانه به او لذت میبخشد؛ از این طریق او مثلاً از ایران آخوندی فاصله میگیرد! البته به بهای سقوط به بدویتی در 2500 سال قبل! چه کنیم، دنیای این بورژوازی بدبخت و تکیده و پهلوی آخوندی، و خرده بورژوازی ضمیمه آن، همین قدر است. او در خانه و کشور خود و تا فرودگاه مهرآباد، ایرانی است. بعد از حدود 4 ساعت در فرودگاه فرانکفورت آلمان، خود را، نه ایرانی، بلکه با یک عقبگرد جهشی به 2500 سال قبل، یک پرزرPerser میشود! بتصور او جامعه و تمدن 2500 سال قبل بهتر از امروز بود! چگونه چنین چیزی میتواند درست باشد؟ در کجای این تصورات بدوی، ذره ای حقیقت علمی نهفته است. خود او، دیگران را امل و دهاتی و قدیمی معرفی کرده، هزار چیز به آنها میبندد، اما تبدیل شدن به عضوی از قوم بدوی پارس 2500 سال قبل را، یک ارزش و افتخار تلقی میکند. این فرهنگ سیاسی عقب مانده و عمیقاً ارتجاعی، در میان ایرانیان خارج، فرهنگ مسلط است، و اینکه تا چه حد ضد ملی است، نیاز زیادی به اثبات ندارد.

آن گروه از ایرانیان مقیم آلمان، که با تحقیر دیگران و بی اعتنایی به سایر ایرانیان، خود را Perser معرفی میکنند، دست به چاپلوسی علیه ایرانیان در نزد آلمانیهای محافظه کار زده، عمدتاً به عناصر و جریانات نژادپرست نزدیک میشوند. ایرانیانی که از چنین تجربه ای در زندگی روزمره مطلع هستند، کم نیستند. این عناصر راست افراطی و ضد ملی، نقش مهمی در ایجاد صفبندیهای قومی در خارج از کشور بازی کرده، ایرانیان غیرفارس زبان را مرتباً به درون خود کشانده، و تصورات قومی از خود و ایران در خارج از کشور را به یک پدیده همگانی تبدیل ساختند.

کسی که خود را به قوم سپری شده پارس متعلق میداند، تصوری از ملت و حقوق ملت ندارد. او از " ایران" و نه ملت و شهروند صحبت میکند. ایران او، مرغزار و چراگاه و چمنزار و قلمرو یک پادشاه و اسبهای او است، و مردم آن هم، برده و نیمه برده و رعیت محسوب میشوند.

کسی که یک پرزر Perser است، با صدای بلند اعلام کرده، که او جزء ملت ایران نیست. برای اینکه، ملت نمیتواند قومی باشد؛ حال نوع پارسی یا نوع ترکی و یا عربی! ملت یک ساختار سیاسی و جدید است، و هیچ ربطی به اقوام و زبانها و تاریخ ندارد. ملت موضوع توسعه اقتصادی- اجتماعی جامعه، تکامل جامعه از فئودالیسم به سرمایه داری است و قومیت و نژاد و زبان، در هیچ حوزه ای به عناصر مشخصه ملت مربوط نیست. زبان یک قرارداد است. میتوان آن را بر اساس یک قانون تغییر داد.

*4- همه اشکال قومی- سیاسی جدید در ایران، جزئی از همان ساختارهای سیاسی – فرهنگی ای هستند، که سلطنت و اسلام هم، نماینده گان قومی گونه های قدیمی تر آن هستند. موضوع بحث در پاراگراف مربوط به این توضیح، بویژه نتیجه گیری سیاسی از آن را، در رابطه با نیروهای واقعی کشور- ملت دوران بورژوازی، تشکیل میدهد: در ایران، تنها طبقه کارگر و تولید کننده گان روستایی، کمونیستها و طیفی از عناصر و جریانات نزدیک، نیروهای واقعی دوران کشور- ملت محسوب شده، نیروهای دیگر، در صف نیروهای ارتجاعی- قومی قدیمی و یا جدید قرار میگیرند. استخراج این حقیقت از تاریخ سلطه گری دهه های اخیر، و در رفتارها و موضع گیریهای سیاسی هر روزه این جریانات، بهیچوجه مشکل نیست؛ اما درک آن، و تأمل در استناجات سیاسی ناشی از آن، برای جنبش کارگری ایران دارای اهمیت است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر