سه‌شنبه، آذر ۲۵، ۱۴۰۴

تبلیغات چی سلطنت طلب و عقده گشایی علیه «مرا ببوس»!!

چگونه میتوان بعنوان فردی سیاسی از یک شعر و شاعر آن انتقاد کرد؟ حتماً هر مطلع ساده‌ای خواهد گفت: باید به شعر و ادبیات مسلط بود و از نگاه یک هنرمند و شاعر موضوع را شناخت و نقد کرد. حال اگر شاعر و شعر او مضمون دفاع از رژیم وحشی تروریستی ساواک را حمل کند چه باید کرد؟ احتمالاً در اینجا دیگر از توصیه دوست مطلع ما کاری ساخته نیست! از اینرو، منتقد به غریزه سیاسی خود مراجعه کرده و از پیگیری فنی موضوع صرفنظر میکند. به چنین «هنرمندی» باید بمثابه تبلیغات چی سخیف یک رژیم ضدبشری برخورد کرد و نباید عنوان «شاعر» موجب انجام هیچگونه تعارفات غیرضروری شود.

لیبرال راست، ضدکمونیست افراطی و شبه هنرمند «رسول کمال» در سایت مسعود فتحی (سایت عصر نو)*۱، که فعالیت اصلی آن تبلیغ سیاست های رسمی اتحادیه اروپا برای ایران و ارگانی برای ائتلاف «حزب چپ» با سلطنت طلبان («حزب مشروطه») است، لاطائلاتی را با دزدی از عنوان یک شعر و آهنگ خاطره انگیز تحت عنوان «مرا ببوس»*۲ منتشر کرده است. شعر و ترانه ای که نگارنده در اینجا و هزاران زندانی سیاسی در زندان های حکومت های امروزه دلخواه مسعود فتحی و رسول کمال با امید به پیروزی حقیقت بر زشتی و درنده خویی رژیم های پهلوی و اسلامی سرداده بودند.

در ابتداء شعر ترانه - سرود مشهور «مرا ببوس» که در ترانه ای بهمین نام و با اندکی تغییر در اصل شعر استفاده شده بود. انتخاب علائم دستوری نظیر خطاب و نقطه و کما در زیر از وبلاگ بازسازی است.


 حیدرعلی رقابی (آذر ۱۳۱۰آذر ۱۳۶۶، تهران)

مرا ببوس! مرا ببوسبرای آخرین بار،

تو را خدا نگهدار که میروم بسوی سرنوشت.

بهار ما گذشته،

گذشته ها گذشته،

منم به جستجوی سرنوشت!

در میان طوفان، همپیمان با قایقران ها،

گذشته از جان، باید بگذشت از توفان ها،

به نیمه شب ها دارم با یارم پیمان ها،

که بر فروزم آتش ها در کوهستان ها،

آه، شب سیه گذر کند.

ز تیره راه گذر کند.

نگه کن ای گل من!

سرشک غم به دامن،

برای من میفکن،

دختر زیباامشب بر تو مهمانم.

در پیش تو می مانم.

تا لب بگذاری بر لب من،

دختر زیبااز برق نگاه تو،

اشک بی گناه تو، روشن سازد یک امشب من.

مرا ببوس! مرا ببوسبرای آخرین بار،

تو را خدا نگهدار، که میروم بسوی سرنوشت...


اصل صحنه اجراء ترانه «مرا ببوس» توسط حسن گلنراقی در اتاقی در ایستگاه رادیو ایران . این ترانه - سرود فقط همین یکبار و در همین صحنه اجراء و ضبط شده است!

https://youtu.be/o-eUlEodVCM


حسن گلنراقی (۱۳۰۰۱۳۷۳ تهران)

و شعر پوک و سراپا ریاکارانه مرتجع ساواک پرست، رسول کمال و «سردبیر» نحس تر از او مسعود فتحی، که با هدف تخریب خاطرات مقاومت چندین نسل از مبارزین ضد دیکتاتوری، بی‌اعتبارسازی سنت های مبارزاتی مردم ایران وآبروتراشی برای رژیم ضد بشری پهلوی سرهم بندی شده است:

تاریخ درج در سایت سلطنت طلب اصلاح طلب «عصر نو»: ۱۷ آذر ۱۴۰۴ - ۸ دسامبر۲۰۲۰

رسول کمال

05/12/2025

http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=67150

مرا ببوس

پیشکش به خسرو سبزه وار
طغیانِ شرف وُ شجاعت

مرا ببوس
مرا ببوس
برایِ بهاری که می آید
نه برای
آن شکسته قامت های خزانِ گذشته

این به اصطلاح شاعر، دهها هزار تن از مردم ایران و بویژه نسل جوان را «شکسته قامت های خزان گذشته» میخواندهزاران انسان پرشور و امیدواری که نخواستند به بردگی پهلوی و اسلامی تسلیم شوند و سنت ایستادگی و دفاع از ارزش های انسانی را زنده نگهداشتند، «شکسته قامت» نبودند و نشدندجریان نحس لیبرال راست ایرانی که خود این به اصطلاح شاعر به آن تعلق دارد، نه فقط راست قامت نبودند بلکه با هر دو رژیم وحشی اسلامی و پهلوی همدستی کردند و ثروت و مقام بهم زدند.

برای زایشی دوباره

برای شکفتنِ گُل باغچه های زیبای عشق
مرا ببوس.
نه برای آخرین پیمان
و

نه آن شبِ سیاه

جانباختگان شجاع مردم ایران هم بسیار بیش از این شاعر برای زندگی و زایشی دوباره و نه دست و پازدن تحقیرآمیز در جهنم اسلامی و پهلوی جنگیدند.

مرا
با آغوشِ گرمِ وطن
و
شادیِ سرنوشت
مردم ایران با وطن خود بیگانه نیستند و کسانی که امروز به مردم لگد میزنند زندگی‌شان در خارج از کشور فراخوان به تهاجم نظامی به ایران و جهنم ساختن «وطن» مردم ایران است و آن‌ها باید ردای ریاکاری را کنار بگذارند و اعتراف کنند که در پشت تهاجمات جنایتکارانه ارتش های اسرائیل و آمریکا به «وطن» ایران در سال جاری قرار داشتند.

مرا ببوس
ای دُختِ زیبا
برای پیوندِ دستِ کودکان
زیرِ باران وُ برف
زیر پتویِ گرم وُ سرخِ یلدا وُ
کنارِ کوچه هایِ یاس وُ انگور

خودگنده بینی مسخره یک لیبرال راست/راست افراطی که فکر میکند زندگی و باران و برف و زیر پتوی گرم را او برای اولین بار کشف کرده و گویا که مبارزین شجاع نسل های گذشته از درک زیبایی های زندگی روزمره ناتوان بودند!! بهترین هنرمندان و توانا ترین شاعران و نویسنده گان ایران نظیر نیما یوشیج، احمد شاملو، غلامحسین ساعدی، امیرپرویز پویان، علی اشرف درویشیان، صمد بهرنگی، سعید سلطانپور و ناصر زرافشان همه به طیف چپ انقلابی ایران تعلق داشتند، از زندگی انسان گفتند و نوشتند و یک کارمند بی مقدار اتحادیه اروپا در موقعیتی نیست که به تاریخ و تلاش بزرگ آنان لگد بزند. این به اصطلاح شاعر از بکار بردن «دختر زیبا» پرهیز میکند و آن را به «دخت زیبا» تبدیل میکند تا شک و شبهه ای در وابستگی ایدوئولوژیک او به سنت سیاه و کاستی - نژادی ساسانیان بدوی باقی نماند!!

مرا ببوس

در کوچه های خلوت وُ شلوغِ دیوانگی
میانِ عطرِ بی خیالی
با من
دیگر نه گریستن
و
نه اندوهی
حتا
اگر ابرِ تیره تن پوشی شود
برنگاهِ آفتاب
شراره های شور وُ آتش است همه جانم
و
کمندِ سیاهِ گیسویت
با من
تمامی بودن هاست
مرا ببوس
مرا ببوس
توای هم خونِ من
ای پریزاده ی هرچه های بیزاری
از این زنگیِ مست
و
کرشمه ی آبیِ رقص
برنگاه تیره ی بیرق ها
مرا ببوس
توای شیرینی پگاه وُ خنده ی ستاره ها
مرا ببوس
ای آمده از ناکجایِ خواب‌ها
ای پریزاده
یا
شهزاده ی آرزوها

مهمل باف شکم سیر، آویزان به رانت «حقوق بشر» در اتحادیه اروپا و تحقیرکننده مبارزین شجاع مردم ایران، در آخر کار نمیتواند پنهان کند و یادش نمی‌رود که نگاهی هم به باند جنایی پهلوی بیندازد و از اشتیاق خود در به آغوش گرفتن بازجویان و شکنجه گران «شهزاده» نحس خود هم بگوید!!

وکیل خراسانی خسرو علیکردی احتمالاً نظیر برخی دیگر در فضایی که جیره خواران پیمان ناتو و اتحادیه اروپا نظیر مسعود فتحی و مصطفی مدنی ایجاد کرده اند، به سلطنت طلبان رسوا متوهم گشته بود. مرگ خسرو علیکردی هم مشکوک بنظر میرسد و در این موضوع چیز زیادی بجز شرایط سیاسی و اقتصادی رقت بار کنونی ایران قابل برداشت نیست. اینکه کسی در شعری به بهانه مرگ او جنایات پهلوی خون آشام را سفیدشویی کند و مردم ایران و تاریخ مبارزاتی نسل های گذشته کشور را لگدمال کند، سندی است بر اینکه طیف چپ باید در برخورد به این موضوع و نظایر آن با احتیاط برخورد کند و ازکشیدن چک سفید «حمایت» برای هر قربانی شرایط کنونی کشور پرهیز کند. باید هر فردی از طیف چپ انقلابی/چپ مبارز به این موضوع آگاه باشد که شبه روشنفکرانی نظیر مسعود فتحی و رسول کمال هموارکننده راهی بجز حکومت شکنجه و اعدام بعدی نیستند.

اکبر تک دهقان

۱۶ دسامبر ۲۰۲۵- ۲۵ آذر ۱۴۰۴

--------------

توضیحات:

۱- مسعود فتحی مجری سیاست تبلیغاتی اتحادیه اروپا برای ایران در سایت «عصر نو»، به جریان بی‌ریشه، و محفل دو تا سه نفره «اکثریت - جناح چپ» تعلق داشت. این جریان که فقط دو نفر یعنی مصطفی مدنی و مسعود فتحی از عناصر مثلاً مهم آن بودند، حدود سه ماه پس از انشعاب بزرگ در سازمان فدایی در خرداد ۱۳۵۹ از سازمان «اکثریت» جدا شدند، دقیق تراخراج شدند؛ چون هم از توبره میخوردند هم از آخور!! در زندان رژیم اسلامی در بند مجرد ۶ واحد ۳ زندان قزلحصار در سال ۱۳۶۱، فقط یک نفر از این جریان زندانی بود که از پیوستن به فعالیت مقاومت در زندان با بقیه زندانیان سیاسی چپ مبارز و مجاهدین خودداری کرد و کوتاه پس از آن به بند دیگری منتقل شد!!

جریان جناح چپ اکثریت هیچگونه فعالیت سیاسی/تشکیلاتی مشهودی در جامعه نداشت و بعلت ناچیز بودن توانایی سیاسی و تشکیلاتی آن نمی‌توانست هم داشته باشداین اولین بار نبود که مصطفی مدنی در یک محفل کوچک دو یا سه نفره فعالیت میکردپیش از آن هم در سال ۱۳۵۲ او در محفلی کوچک از میان دانشجویان همشهری خود در دانشگاه تهران «فعالیت» میکردیعنی کتاب‌های چاپ علنی از کتابفروشی های مقابل دانشگاه تهران را در رابطه ای صرفاً شخصی روخوانی میکردند.

جریان جناح چپ اکثریت در سال ۱۳۵۹ قادر نشد خود را تحت عنوان «وحدت» به سازمان چریکهای فدایی خلقاقلیت تحمیل کندبه این دلیل ساده که کمیته مرکزی سازمان دست به نظرخواهی از اعضاء و هوداران تشکیلاتی به این منظور زد و اکثریت نیروی سازمان از پیوستن این محفل متشکل از دو یا سه نفر محفل باز هیچکاره به سازمان جلوگیری کردند.

در روز ۳۰ خرداد ماه سال ۱۳۶۰ ایلغار نهایی رژیم اسلامی علیه سازمان های سیاسی مخالف مبارز آغاز شدجریان جناح چپ اکثریت هیچگونه امکانی برای بقاء نداشت و دستگیری اعضاء آن مساوی اعدام آنان بود. سازمان فدایی - اقلیت نیز بشدت با بحران بقاء تشکیلات و جان سالم بدر بردن از شرایط هولناک ترور مواجه بود. در درون سازمان چندین نفر از اعضاء فعال و اصلی آن نظیر حیدر تبریزی و پرویز نویدی با خط و مشی سیاسی حاکم بر تشکیلات دست به مخالفت زدند. آن‌ها بطور غیرمستقیم نظیر سازمان «راه کارگر» خواهان قطع فعالیت‌های تشکیلات و عملا حتی انحلال سازمان بودند.

مصطفی مدنی و مسعود فتحی که طی روابط محفلی باقی‌مانده از گذشته از وضعیت تشکیلات سازمان فدایی - اقلیت مطلع بودند دوباره برای پیوستن به سازمان دست به تلاش زدند. الحاق آن‌ها به سازمان فدایی - اقلیت تنها راه جان سالم به در بردن آنها از شرایط ترور هولناک بویژه در تهران بود. آن‌ها استعفاء بخشی از اعضاء سازمان فدایی - اقلیت نظیر حیدر تبریزی را فرصت مناسبی برای نرم شدن مواضع کمیته مرکزی سازمان نسبت به خود تشخیص دادند و به این ترتیب طی کنگره اول سازمان فدایی - اقلیت در آذرماه ۱۳۶۰ که تحت شرایط امنیتی بسیار خطرناک در تهران برگزار گشت، به سازمان فدایی - اقلیت پیوستند. با اینکه مصطفی مدنی و افراد همراه او از لحاظ نظری به مواضع سیاسی گروه مستعفی حیدر تبریزی نزدیک‌ تر بودند تا مواضع رهبری سازمان فدایی - اقلیت تحت احمد غلامیان لنگرودی (رفیق هادی) و عباس توکل!!

مصطفی مدنی و همسر او از جناح چپ سابق اکثریت در اولین فرصت به کردستان ایران/عراق و مقرات سازمان فدایی اقلیت منتقل گشتندمدنی که استعدادی جز محفل بازی و ایجاد دسته بندی در تشکیلات نداشت به حرفه همیشگی خود روی آوردبویژه اینکه یار غار/همشهری او در دوران دانشگاه تهران از دهه ۵۰، یعنی «یوسف راه کارگر» (علی دماوندیهم در کردستان عراق بود!! یک سال پس از او، تنها عضو شناخته شده دیگر جناح چپ اکثریت یعنی مسعود فتحی و خانواده او هم بترتیبی به عراق منتقل میشونداز این پس دو نفر فوق به مرکز ثقل همه فعالیت‌های ضد تشکیلاتی در مقرات سازمان فدایی اقلیت در شرایط مبارزه مسلحانه تبدیل شدند و با کمک فعالانه «یوسف راه کارگر» بتدریج تشکیلات فدایی اقلیت را به درگیری مسلحانه درونی در روز ۴ بهمن سال ۱۳۶۴ در روستای گاپیلون سوق دادنددر این وضعیت، سازمان فدایی اقلیت زیر فشار شرایط شکست انقلاب بهمن و سلاخی همه اعضاء و نیروی بدنه آن بشدت تضعیف شده و بلحاظ نظری و سیاسی نیز تحت فشار تبلیغات انحلال طلبانه هر روزه و نفرت انگیز جریان قومگرای افراطی و تروتسکیستی نهیلیستی کومله (عبدالله مهتدی، ابراهیم علیزادهقرار داشت.

*۲اصل شعر «مرا ببوس» بطور کامل که با اندکی تغییر به ترانه تبدیل شده بود:

مرا ببوس، مرا ببوس

برای آخرین بار، تو را خدا نگهدار که می‌روم به سوی سرنوشت

بهار ما گذشته، گذشته‌ها گذشته، منم به جستجوی سرنوشت

در میان طوفان هم پیمان با قایقران‌ها

گذشته از جان باید بگذشت از توفان‌ها

به نیمه شب‌ها دارم با یارم پیمان‌ها

که بر فروزم آتش‌ها در کوهستان‌ها

شب سیه سفر کنم، ز تیره راه گذر کنم

نگه كن ای گل من، سرشک غم به دامن، برای من میفکن

دختر زیبا امشب بر تو مهمانم، در پیش تو می‌مانم، تا لب بگذاری بر لب من

دختر زیبا از برق نگاه تو، اشک بی گناه تو، روشن سازد یک امشب من

ستاره مرد سپیده دم، چو یک فرشته یارم، نهاده دیده برهم،

میان پرنیان غنوده بود.

در آخرین نگاهش نگاه بی گناهش، سرود واپسین سروده بود.

بین که من از این پس دل در راه دیگر دارم.

به راه دیگر شوری دیگر در سر دارم

به صبح روشن باید از آن دل بردارم، که عهد خونین با صبحی

روشن‌تر دارم…‌ها

مرا ببوس

این بوسه وداع

بوی خون می‌دهد


حیدرعلی رقابی، ۱۳۲۹، تهران، دفتر شعر «آسمان اشک» 

تهیه آهنگ «مرا ببوس» از مجید وفادار؛ در آواز اصفهان، با ویولون پرویز یاحقی، پیانوی مشیرهمایون شهردار.

-----

حیدرعلی رقابی (آذر ۱۳۱۰آذر ۱۳۶۶، تهران)؛ فعال سیاسی و از طرفداران دولت ملی محمد مصدق بوددر مورد حیدرعلی رقابی برخی اطلاعات منتشره متناقض و ناقص است و نگارنده در اینجا تلاش میکند اندکی این اطلاعات را مرتب کند.

حیدرعلی رقابی (هاله) که پیش از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، سازمان «سربازان جبهه ملی» را رهبری می‌کرد، و فردی پرکار بود، به سمت مسئول «کمیته نهضت مقاومت ملی» دانشگاه تهران برگزیده شده بود.

هاله در اثر فعالیت های خود در «نهضت مقاومت ملی» به زندان می‌افتداو که مسئول کمیتهٔ تشکیلات نهضت مقاومت ملی دانشگاه تهران در سالهای ۳۲ و ۳۳ و ۳۴ بود با وساطت حسن شمشیری (از طرفداران دولت ملی مصدق و مالک چلوکبابی معروف در تهراناز زندان آزاد می‌شود با این شرط که ایران را ترک نماید.

بیژن ترقی دربارهٔ نسبت خود با حیدر رقابی، و همچنین چگونگی سرودن شعر و اجرای «مرا ببوس» می‌گوید: «رقابی طبعی حماسی و مبارزه‌جو داشت و خیلی زود در ردیف طرفداران دکتر مصدق و جبهه ملی درآمده، پیوسته در کنار سیاسیون، استعداد شاعری را به کار منظومه‌های وطنی و حماسی گرفته، با شور و هیجان در میتینگ‌ها با صدایی رسا و کلماتی آتشین اشعار خود را از پشت بلندگوها به گوش هم‌رزمان خود می‌رساند

حیدرعلی رقابی پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷، بعد از ۲۴ سال دوری از کشور، به ایران بازگشت و به تدریس در دانشگاه مشغول شد. ولی پس از «انقلاب فرهنگی» مانع از ادامه کار او در دانشگاه شدندده سال بعد از این بازگشت، او به دلیل بیماری سرطان طحال در بیمارستان (UCLAکالیفرنیا بستری شدبا وخامت حالش، و با توسل به برادرش جهانگیر رقابی، در آخرین روزهای زندگی دوباره به ایران بازگشت و ۲۳ آذر ۱۳۶۶ در تهران درگذشتآرامگاه او در گورستان ابن  بابویه در شهر ری است.

اولین پخش ترانه «مرا ببوس» در یک فیلم با صدای پروانه نمازی در سال ۱۳۳۵ و سپس در سال ۱۳۳۶ از رادیو تهران با صدای حسن گلنراقی اما تحت نام مستعار پخش شد . معروفیت حسن گلنراقی در جامعه فقط به دلیل همین یک ترانه است!

حسن گلنراقی (۱۳۰۰- ۱۳۷۳ تهران) فرزند یک تاجر بازار و شغل خود او هم خرید و فروش بلور بوده استگلنراقی بعلت مخالفت پدر با آواز خوانی فرزند خود، در‌واقع بطور محرمانه ترانه - سرود «مرا ببوس» را در محل ساختمان مرکزی رادیو ایران ضبط کرده است. دوستان او از خواندن این ترانه توسط او مطلع شده و او را برای شنیدن صدایش به ساختمان رادیو دعوت میکنند. در همین اولین ملاقات هم او این ترانه را اجرا میکند و همین یکبار هم ضبط میشود. حسن گلنراقی فقط دو ترانه خوانده و تنها با «مرا ببوس» مشهور شده است.

حسن گلنراقی در اواخر عمر دچار بیماری آلزایمر می‌شود و در تهران فوت میکند. گلنراقی در گورستان قدیمی امامزاده طاهر در مهرشهر کرج آرمیده است.

بنابه روایت رایج، حیدرعلی رقابی پس از اجبار به تعهد دادن به سفر به خارج از زندان پهلوی در سال ۱۳۲۹ آزاد شد. او شب آخر را در سال ۱۳۳۳ در تهران با دوست دختر خود گذراند و این شعر را به این مناسبت سروده است.

در جامعه پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ اما این ترانه از سال ۱۳۳۵ مضمونی سیاسی در ارتباط با افسران اعدام شده توده‌ای کسب کرداساساً دلیل سیاسی تلقی شدن این ترانه از سوی بخش مبارز جامعه هم همین بود، بویژه اینکه شعر و لحن آهنگ هم از روحیات سیاسی و مبارزاتی شاعر آن تأثیر گرفته و همین احساس را هم به شنونده منتقل میکرددر میان زندانیان سیاسی در هر دو رژیم تروریستی لیبرال های راست/راست افراطی/فاشیست آریایی، این ترانه هزاران بار خوانده شد و مطمئناً همراه کننده هزاران زندانی سیاسی در آخرین لحظات زندگی قبل از اعدام آن‌ها هم گشته بود.

ــــــــــــــــــــــ

جمعه، آذر ۱۴، ۱۴۰۴

درگذشت رفیق علی اسحاق، از فعالین سابق سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت


علی اسحاق، فعال در سازماندهی اعتراضات کارگران، زندانی سیاسی سابق و از اعضای پیشین سازمان چریک‌های فدایی خلق (اقلیت)، پس از سال‌ها تحمل آسیب‌های جسمی و روانی برجا‌مانده از شکنجه‌های دوران حبس، روز ۱۳ آذر در بیمارستان رجایی کرج درگذشت. بر اساس گزارش‌ها، علت مرگ او نارسایی قلبی اعلام شده است.

اسحاق پس از آزادی از نخستین دوران بازداشت خود، سال‌های طولانی را در تبعید در شهر خوی گذراند. با پایان تبعید، او در محله حصارک کرج ساکن شد و زندگی ساده‌اش را با کار در یک مغازه کوچک خیاطی ادامه داد. مغازه‌ای که طی سال‌ها به پناه و تکیه‌گاه بسیاری از رفقا و آشنایانش بدل شده بود.

او در سال ۱۳۹۸ نیز به دلیل فعالیت‌های صنفی- سیاسی خود در میان کارگران بار دیگر بازداشت و با اتهام‌های «تبلیغ علیه نظام» و «اقدام علیه امنیت ملی» به پنج سال حبس در زندان رجایی‌شهر محکوم شد.


گرامی باد خاطره رفیق علی اسحاق و مبارزات آشتی ناپذیر او با‌ رژیم تروریستی حاکم در ایران!


14 ‌آذر ۱۴۰۴- ۵ دسامبر ۲۰۲۵

---------------

نقل از سایت خبری اخبار روز با اندکی ادیت خبر

ــــــــــــــــــــــــ

پنجشنبه، آبان ۲۹، ۱۴۰۴

شایعه نامه مسعود فتحی!!

 

شایعه ارسال نامه سروته گشاد مسعود فتحی، «روشنفکر» پاسداران و بازجویان طبقه متوسط در بند ۲۰۹ «هنرستان» اوین، به سخنگوی با سوء سابقه در شکنجه و بازجویی، فواد پاشایی!

تذکر جمشیدانه: اینجانب دکتر جمشید مهندس و عمیقا متنفر از شورای مرکزی جبهه همیشه خائن «ملی»، قادر به تأیید اصالت این نامه نیستم. اما بدلیل اهمیت این سیاهه برای «جنبش» یک مشت تبهکار پرسابقه، که مافیای سیسیل در برابر آن حکم بازی الک دولک دارد این نامه را منتشر میکنم. دیروز وصیت‌نامه را دادم در مقابل دادگستری تایپ کردند و تحویل وکیل دادم!! آیا جنایتکار «خوش نام» و دله دزد هفت آسمان، مصطفی مدنی، سرکرده مسعود فتحی، از این فرصت استفاده میکند و حکم اعدام صادره خود علیه من در سال ۱۳۶۷ در شهر سلیمانیه عراق به دلیل نوشتن یک جزوه ساده پیرامون بحث‌های کنگره «شورای عالی» خراب شده را اجرا میکند؟ هرچه باداباد!! و اما اصل نامه منتسب به مسعود فتحی:

خدمت رهبر حزب مشروط کردن حقوق ملت به حوایج زیر ناف شاهنشاه، عالیجناب فواد پاشایی!

درخواست من و مصطفی مدنی «سرگردان» بدتر از من که هردو به «جناح کج» و بقول داریوش همایون در «سازمان فداییان ایران» تعلق داشتیم از شما این است که نزد اعلیحضرت شاهنشاه سوم کارچاق کن ما شوید. ما هم در کمال افتخار از جنس همان «اکثریتی» هایی هستیم که اعلیحضرت شاهنشاه سوم با خنده و سرحال گفتند که به او گفته بودند که پدر شما باید ما را اعدام میکرد!! من از اینکه توسط شاهنشاه دوم اعدام نشدم بشدت احساس گناه میکنم. اتفاقا در همین اتریش در لابلای کاغذ پاره های مچاله یک دانشجوی تصادفی سال اول دانشگاه که در سطل زباله افتاده بود خواندم که دکتر فروید چه دل خونی از «احساس گناه» و «احساس بدهکاری» داشته است. اصلاً گویا همین «احساس گناه» از دلایل راه افتادن کسب و کار مسیحیت است!! من کتاب متاب نمی‌خوانم. چون «روشنفکر» را از راه اصیل شاهنشاهی منحرف میکند. اما چیزهایی مثل نوشته‌های دیوارهای مستراحات شهرداری تهران را با لذت میخوانم و می فهمم. اصلاً من همینطوری هم شیفته فیلسوفان بزرگ «نجات انسان ها» نیچه و هایدگر در مقابله با «ویروس» کمونیسم شدم.

عقل کارل مارکس نادان نمی رسید که معتقد به ایجاد جامعه ای براساس برابری انسان‌ها شده بود. نیچه «عصر نو» و «حزب چپ» به او حالی میکند: سوسیالیسم شما چگونه میتواند میان انسان‌ها برابری ایجاد کند در حالیکه انسان ها از طبیعت نابرابر خلق شده اند؟؟؟!!! واو!! می‌بینید که مارکس و انگلس چقدر از طبیعت به بیرون پرتاب شده و بدون کسب اجازه از نیچه و اسپنسر و داروین وارد جامعه انسان‌ها شده بودند؟! آن‌ها بهمین دلیل در مقابل استدلالات دندانپزشکی فریدریشه نیچه، هاج و واج ماندند و در گمنامی سکته کردند و مردند. همه قرون نوزدهم و بیستم، قرون نیچه و هایدگر است و اصلا اسمی از مارکس و انگلس در جایی نیامده است. اگر مارکس عقل داشت چرا فقیر ماند؟ او اگر کمونیسم میخواست چرا نرفت کره شمالی؟! تلویزیون اتریش اخیرا رسما اعلام کرد، اگر کسی عقل داشته باشد مثل ایلان ماسک میلیاردر میشود!! من خودم شنیدم!!

اینجانب مسعود سطحی ببخشید فتحی، روشنفکر مشهور که از «وزین» بودن و محترم شدن میان لیبرال های راست و راست افراطی در کافه - دخمه های قرن هجدهم شهر وین مثل خر کیف میکنم، شیفته فیلسوفان مسلم قرون نوزدهم و بیستم و بیست و یکم و بیست و دوم، یعنی فریدریشه نیچه و مارتینه هایدگر هستم که البته مردم عقب‌مانده ایران تا حالا تره هم برای شان خرد نکرده اند. من دارم از فشار احساس گناه نسبت به بی ادبی گذشته خودم به ساحت مقدس اعلیحضرت شاهنشاه دوم عذاب میکشم، عذابی که نگو و نپرس! اصلاً مارکس و انگلس در برابر نیچه و هایدگر و پرویز ثابتی، اگر خیلی هنر کنند، مهمل بافان قابلی میشوند. فلسفه یعنی نیچه و امیر طاهری و فیلسوف سیاسی یعنی هایدگر و پرویز ثابتی! به شرط چاقو که هر لیبرال انتشارات چی مشاور شکنجه گران اوین هم از سال ۱۳۵۸ تا حالا همین نظر را دارند.

طی گریه و التماس و چاپلوسی ببخشید مصاحبه‌ای که حسن اعتمادی از رادیوی مکرمه فرانسه مرا در آن آدم حساب کرد گفتم که در دوره شاهنشاه دوم هیچ مشکل اقتصادی وجود نداشت، و جز بندهای انفرادی فرحبخش ویلای اوین و حلبی آبادها و آب شور و تراخم و جذام و گرسنگی و فقر هولناک و کودتای نظامی و ایلغار چنگیزخانی و فرار از این خراب شده به آن جهنم و حکومت مختصر شکنجه و اعدام ساواک و ۸ هزار مستشار شیک پوش آمریکایی و کشتی کشتی چاپیدن ثروت نفت، خبر دیگری نبود و نمیدانم چرا همینطوری ناغافل انقلاب از راه رسید!! ما ماندیم و اتوبوس واحد رفت و اصلاً نشد که به حضور اعلیحضرت شاهنشاه دوم برسیم! ساواک کم توجه هم که متاسفانه اجازه نداد و گفت شما متمدن نیستید و بروید اول از منصور حکمت تمدن یاد بگیرید، وگرنه سازمان سیا ببخشید شاهنشاه، شما را اصلا آدم حساب نمیکند! آيا همین سابقه کافی نیست تا از میزان نبوغ سیاسی ما در «جناح کج» متین «اکثریت» حزب اللهی مطمئن شوید؟!

در اتریش اینهمه سگ های علاف در خیابان ها میچرخند و یکی از آن‌ها حتی نگاهی به من روشنفکر وزین- باز و متین- زباله و اندیشمند آشغال کله نمیکند که نمیکند و جواب اینهمه ابهت کشکی مرا با یک پارس ساده خودمانی هم ندادند که ندادند!! 

خوشبختانه قاچاقچی فلزات کمیاب سوسیال دموکراتیک شاهنشاهی، لمپن کبیر، لمپن شناس بی رقیب، حزب اللهی دیروز و اندیشمند امروز مسعود نقره کار، مرتبا چرک نویس های شرم آورش را در مقابل دفتر سایت «عصر نو» در خیابان  بیسمارک شهر وین می ریزد و بار زدن سه شیفت آنها در سایت «عصر نو»، کلی ذخایر اعتماد بنفس ناچیز مرا جبران میکنند. به مسعود نقره کار مبتکر شنبه بازار شیادی «شورای ملی تصمیم» درباری التماس کردم که هرچه ممکن است ترشحات مغز علیل اش را با سرعت مکتوب کند و جلوی دفتر سایت «عصر نو» در شهر وین بریزد. اگر مزخرفات مسعود نقره کار و تحلیل های دوزاری لنگه «مارکسی» او یعنی کلاش پاردم سابیده محمدرضا شالگونی را بار نزنم پس چه کنم؟ حتما باید لاطائلات عجیب و غریب از کارگاه سنتی صنعت تولید انبوه جمله سازی بهرام رحمانی و همنشین بهارش را به بازار بریزم؟! مسعود نقره کار که از فرط سوسیال دموکرات شدن قلاده بورژوایی ببخشید خود را به پاپیون آویزان کرده، حداقل ظاهری شیک و مدرن دارد، طوری که مشتریان نسل جوان سایت «عصر نو» میتوانند با خیال راحت برای او شیشکی ببندند و دلی از عزا دربیاورند!!

این ملت ایران و روزگار بی‌وفا قدر روشنفکران صاحب «اندیشه» های هیتلری- سوسیال دموکراتیک و سبزانه را نمی دانند. مگراینکه اعلیحضرت شاهنشاه سوم شخصا به داد ما برسند! خود همین گیجی مردم سندی است که ستون ریخته «اندیشه»های دکان بی رونق من حق دارد تو کله مردم عقب‌مانده ایران دانش «حکمرانی» داهیانه بیسمارک و هیتلر و موسولینی را فرو کند. این ملت «حافظه تاریخی» ندارد. پس کی آدم میشود؟! اهورامزدا داند!! دونالد ترامپ برای من عددی نیست. من وقتی سوسیال دموکراسی و «سبزها» و لیبرال ها و پیمان ناتو را دارم، چه نیازی به دونالد ترامپ دارم؟! دفتر مرکزی حزب نازی مودب اتریش هم مثل «مخابرات» صدام حسین قول داده هروقت مشکل کاغذ و کامپیوتر داشتم «اشارتی کافی است»!!

اخیراً یکی از شخصیت های دلاور حزب مشروط کردن حقوق ملت به حوایج زیر ناف شاهنشاه، خوشبختانه در پاریس به قبر غلامحسین ساعدی عقب‌مانده ادرار کرد و کلی اعصاب ما از دست این ساعدی که عامل چپه شدن ما در عنفوان جوانی بود خنک شد. چیزی نمانده بود که این ساعدی ما را کمونیست کند که خوشبختانه به خیر گذشت!!

در همین رابطه، حزب مشروط کردن حقوق ملت به حوایج زیر ناف شاهنشاه، اطلاعیه ای دوران ساز صادر فرمودند. در کاغذپاره شما البته که هیچ اشاره‌ای به عمل پیش پا افتاده علیه قبر ساعدی نشده بود. اینکه چیزی نیست. شهرداری قاهره هم هر روز کامیون کامیون گه سگ و میمون و خرس و خوک و احشام از گودال لاشه پدر تاجدار فواد پاشایی بیرون میکشد!! شهردار این ابرشهر میلیونی حتی ناچار شد یکی از مشهورترین تابلوهای تاریخ شاهنشاهی را در کنار این گودال نصب کند: لعنت بر پدر و مادر کسی که در این مکان تعفن انگیز بشاشد!! ترجمه عربی در گوگل!

اما من برای اثبات بندگی به اعلیحضرت شاهنشاه سوم حتی این اطلاعیه حزب محترم شما را به عنوان سند استراتژیک سیاسی در میان اسناد ویژه سایت «عصر نو» قرار دادم و احساس شخصیت مهم شدن بعد از آن، محشری بود که بیا و ببین!! بعدا اما الاغی آس و پاس غرغر کرد و من متأسفانه این سند تاریخی را بعد از دو روز، اشتباها از قسمت اسناد سیاسی مهم سایت عزیز خودم برداشتم و امیدوارم این جسارت را بر من حقیر پشیمان ببخشانید!!

به روز بیست و هشتم امرداد سال پنج هزار و شونصد برده داری شاهنشاهی،

در سالگرد قیام باشکوه قبیله هخامنشی علیه حزب توده خائن و مصدق کله شق، 

جان نثار مسعود فتحی، چاپلوس بی مواجب و سگ بی مقدار دربار همایونی!

----------

توضیحات:

کلمه هنرستان در سطر دوم، در میان علامت نقل قوم مستقیم «» قرار گرفت.

تغییر در تاریخ ۲۹.۱۱.۲۰۲۵

ـــــــــــــــــ


دوشنبه، آبان ۱۲، ۱۴۰۴

حزب مثلاً چپ ایران و مارتین هایدگر نازی متعصب!

 

سایت عصر نو، یک ارگان غیررسمی «حزب چپ»، مقاله‌ای در تحسین و تبلیغ برای فیلسوف فاشیسم هیتلری درج کرده است. این اولین بار نیست که نویسندگان و «سردبیر» این سایت در تبلیغ برای ضدکمونیست افراطی و فاشیست کهنه کار مارتین هایدگر و یا فیلسوف مورد تحسین هیتلر و همدستان او، فردریش نیچه، دست به تبلیغات ایدوئولوژیک میزنند. حزب چپ و مدعیان ایرانی سوسیال دموکراسی، در بنیان های نظری تفاوتی با سلطنت طلبان ندارند و تبلیغ برای چهره شناخته شده ای نظیر مارتین هایدگر هم جز صراحت بخشیدن به این واقعیت معنای دیگری ندارد.

مارتین هایدگر از اعضاء بسیار متعصب حزب نازی آلمان از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ بود. او فقط پس از شکست فاشیسم از ارتش سرخ و پایان حیات حزب نازی به اجبار از آن خارج شد.

پس از قدرت گیری حزب نازی آلمان («حزب سوسیالیسم ملی کارگران آلمان») در دو انتخابات ظاهرا دموکراتیک در سال ۱۹۳۳، مارتین هایدگر استاد دانشگاه با شور و اشتیاق بسیار آن را درست نظیر آدولف هیتلر بعنوان «انقلاب ناسیونال سوسیالیستی» ستایش کرد. در آوریل سال ۱۹۳۳ رئیس سوسیال دموکرات دانشگاه فرایبورگ (Freiburg) در جنوب آلمان احتمالا زیر فشار شرایط جدید استعفا کرد و مارتین هایدگر توسط همان سوسیال دموکرات بعنوان رئیس بعد از خود پیشنهاد شد!!

مارتین هایدگر که در سال ۱۹۳۲ به حزب نازی رأی داده بود در روز اول ماه مه (!!) سال ۱۹۳۳ با شماره عضویت ۳.۱۲۵.۸۹۴ بعنوان عضو حزب نازی پذیرفته شد. حزب نازی عضویت هایدگر را بطور علنی اعلام و آن را تبلیغ کرد. هایدگر تا سال ۱۹۴۵ یعنی سال شکست آلمان در جنگ دوم جهانی، همچنان عضو حزب نازی بود و این یعنی همه ۱۲ سال موجودیت فاشیسم هیتلری! مارتین هایدگر در سخنرانی‌های علنی بسیاری در دانشگاه ها و سمینارهای متعددی در آلمان، از حکومت نازی با حرارت دفاع و از شخص آدولف هیتلر ستایش کرد.

مارتین هایدگر در سخنرانی اول خود بعنوان رئیس دانشگاه فرایبورگ از «عظمت و شکوه این آغاز نو» یعنی قدرتگیری فاشیسم هیتلری سخن گفت. او خواستار ایجاد رابطه «رهبری و اطاعت» میان استادان و دانشجویان شد. همه سخنرانی مارتین هایدگر در این همایش، انباشته از تأیید و تشویق شیوه تفکر و ایدوئولوژی حزب نازی آلمان بود. هایدگر در دوره ریاست بر دانشگاه فرایبورگ در جنوب آلمان در فعالیت های حزب نازی فعالانه شرکت کرد و خواستار حذف همه صداهای مخالف نازی ها و یکسان سازی سیاسی و ایدوئولوژیک جامعه در معنای حزب نازی گشت. او همکاران یهودی خود را اخراج و دو نفر از همکاران حتی دانشگاهی سابق خود را نیز بعنوان یهودی به دستگاه پلیسی حکومت لو داد. مارتین هایدگر در سال ۱۹۳۳ یک اردوی آکادمیک برای تربیت استادان در خدمت نازی ها ایجاد کرد. او همچنین «بیانیه اطاعت پروفسورهای آلمانی» از آدولف هیتلر و نیز در سال ۱۹۳۴ «بیانیه دانشمندان آلمانی حامی آدولف هیتلر» را امضا‌ء کرد.

مارتین هایدگر در مقطع همدستی خود با فاشیسم هیتلری، فردی ۴۵ ساله، استاد و رئیس دانشگاه و یک فیلسوف است و نمیتوان خدمت او به نازی های ضد بشری را به «اشتباهات»، بی تجربگی و یا لغزش های دوران جوانی نسبت داد. مارتین هایدگر پیش از این تاریخ، انقلاب ضدسلطنتی و ضدجنگ آلمان در سال ۱۹۱۹ و «جمهوری وایمار» را تجربه کرده بود و بخوبی تفاوت میان دیکتاتوری فاشیستی- راسیستی و دموکراسی پارلمانی را تشخیص میداد.

مارتین هایدگر در سال ۱۹۳۴ از ریاست دانشگاه فرایبورگ استعفا کرد. دلیل آن اما آنطور که خود بعدها ادعا کرد عدم تمایل او به همکاری با نازی ها در سیاست های دانشگاهی نبود. بلکه دلیل واقعی استعفای مارتین هایدگر این بود که دانشگاه و دانشجویان، بقدر کافی و جدی از سیاست های حزب نازی تبعیت نمیکردند و گویا حزب نازی هم در این زمینه کم کاری میکرد!!

در مقطع پایانی جنگ دوم جهانی و در اکتبر سال ۱۹۴۶، حکومت نظامی فرانسوی که منطقه فرایبورگ را در اشغال خود داشت، هرگونه فعالیت دانشگاهی و یا خارج از دانشگاه را برای مارتین هایدگر ممنوع اعلام کرد.

در سال های ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۵ سخنان و نوشته‌های ضد یهودی مارتین هایدگر نیز که تاکنون ناشناس مانده بودند منتشر شدند. در میان پژوهشگران آلمانی اتفاق نظر حاکم است که هایدگر از استقرار فاشیسم هیتلری با شور و شوق بسیار دفاع کرده است.

براساس اطلاعات و رابطه‌های بعدی نویسندگان آلمانی پس از جنگ دوم جهانی، مارتین هایدگر از قتل عام میلیون‌ها نفر یهودیان اروپایی در اردوگاه های آدمسوزی هیتلری مطلع بوده و آن را از نیازهای «موجودیت تاریخی» آلمان معرفی کرده است.


اکبر تک دهقان

۳ نوامبر ۲۰۲۵- ۱۲ آبان ۱۴۰۴

------------

توضیحات:

- منتشرکننده مقاله و مسئول سایت «عصر نو» مسعود فتحی، به شیوه ای غیرصادقانه و متقلبانه عمل کرده اند. در عنوان مقاله در بالای صفحه «عصر نو» چنین آمده است:


«سورن آبیه کی یرکگور

مارتین هایدگر

زندگی رو به آینده زیسته می شود و با نگاهی به گذشته فهمیده می شود

ترجمه جلال رستمی»

چهار شنبه ۷ آبان ۱۴۰۴ ۲۹ اکتبر ۲۰۲۵

خواننده‌ در نگاه اول تصور میکند که این مقاله پیرامون مارتین هایدگر و از نویسنده‌ای بنام «سورن آبیه کی‌یرکگور» است که جلال رستمی هم آن را به فارسی برگردانده است. در حالیکه اصلاً اینطور نیست! «سوران آبیه کی یر کگور» شاید تنها گوینده همین جمله در بالا یعنی «زندگی رو به آینده زیسته می شود و با نگاهی به گذشته فهمیده می شود» است. حال مارتین هایدگر در این میان چکاره است؟

در ابتداء بحث، معرفی کوتاه فیلسوف محافظه کار و راست دانمارکی قرن نوزدهم:

«سورن کیِرکگور (به دانمارکیSøren Kierkegaard) ‏(۱۸۱۳-۱۸۵۵)، که به کیِرکگارد (søren kierkeɡaard) نیز معروف است مسیحی دانمارکی است؛ کسی که با وجود، انتخاب، و تعهد یا سرسپردگی فرد سروکار داشت و اساساً بر الهیات جدید و فلسفه، به خصوص فلسفهٔ وجودی (اگزیستانسیالیسم) تأثیر گذاشت

«سوران آبیه کی یر کگور» یک فیلسوف بسیار محافظه کار مسیحی دانمارکی است که در سال ۱۸۸۵ در دانمارک فوت کرده و نمی‌تواند رابطه‌ای با آثار مارتین هایدگر که تازه در سال ۱۸۸۹ در آلمان بدنیا آمده داشته باشد! یا مسئول سایت «عصر نو» از این موضوع مطلع نیست، و یا خیر، مطلع است و در این تقلب و گمراه کردن خواننده و آبروتراشی برای یک نازی متعصب بکمک فیلسوفی از قرن نوزدهم شریک است. چرا بالای نام مارتین هایدگر نام یک فیلسوف دیگری آمده و زیر این جمله که فرض کنیم از «سورن …» است نام مارتین هایدگر ثبت شده است؟ این یک بهم ریختگی ناخواسته است یا یک فریبکاری از مترجم، یا از سوی انتشارات «جهان کتاب» در تهران و یا از سوی سایت «عصر نو» است؟ در پاراگراف اول این مقاله که در آغاز معلوم نیست از مترجم یا از انتشارات «جهان کتاب» است، چنین آمده:

«پیش درآمد
«
برای درک بهتر ترجمه‌ی مقاله‌ی میلی هایت درباره‌ی مارتین هایدگر - مقاله‌ای که به تناقض میان اندیشه و عمل او می‌پردازد - تلاش شده است نگاهی اجمالی به زندگی، فلسفه، و جنجال‌های پیرامون او داشته باشیم».

پس اصل مقاله از نویسنده‌ای بنام «میلی هایت» و در باره مارتین هایدگر است که خبری از نام او در تیتر مقاله در سایت «عصر نو» نیست! و ترتیب گمراه‌کننده درج تیتر آن در سایت و تبدیل یک فیلسوف محافظه کار قرن نوزدهمی برای تبلیغ بنفع مارتین هایدگر، رابطه‌ای با مقاله «میلی هایت» ندارد و این نقل قول از انتشاراتی «جهان کتاب» در تهران است.

تازه پس از سوتیر «زندگی و آثار در تناقض: مارتین هایدگر میلی هایت» اصل مقاله و ترجمه فارسی آن آغاز میشود. مقاله «میلی هایت» انباشته از فرضیات و تحریف و اغراق در نقش مارتین هایدگر در پیدایش اندیشه‌های فلسفی قرن بیستم اروپا و حتی جهان است. بشریت جهان قرن بیستم و امروز، مارکس و انگلس را بعنوان فیلسوفانی که بیشترین تأثیرات را بر اندیشه‌ های فلسفی، اجتماعی و اقتصادی قرن بیستم باقی گذاشته اند می شناسد. بیکباره اصلاح طلب خارج از کشوری که هم اینک به مشاطه گری سلطنت طلبان مشغول است، این نقش را به نازی افراطی مارتین هایدگر تفویض میکند!!

در انتهای مقاله سایت «عصر نو»، توضیح «این مقاله قبلاً درمجله ی جهان کتاب چاپ شده است.» آمده و تاریخی هم برای ترجمه و انتشار آن از طریق این انتشاراتی ذکر نشده است. پس «ترجمه جلال رستمی» هم باید به همین انتشارات از داخل کشور که در آن تبلیغات ضدکمونیستی طی ۴۶ سال، جزء محتوای اصلی حرفه اکثریت آن‌ها است، تعلق دارد.

اما حال محتوای جمله «زندگی رو به آینده زیسته می شود و با نگاهی به گذشته فهمیده می شود» در خدمت چیست؟ انتشارات «جهان کتاب» در‌واقع با این جمله فیلسوف دانمارکی، قصد ماست‌مالی کردن گذشته مارتین هایدگر را دارد!! بویژه اینکه در داخل متن، هم از سوی مترجم و هم نویسنده اصلی، چندین بار از تأثیرات مثبت فرضی مارتین هایدگر بر اندیشه های فلسفی در قرن بیستم سخن میرود.

مسعود فتحی «عصر نو» از همه این دوز و کلک‌ها و محتوای دروغین و گمراه‌کننده مقاله نویسنده اصلی و مقدمه انتشارات «جهان کتاب» کاملاً بی اطلاع نیست. او بعنوان یک سوسیال دموکرات در جهان اوجگیری دوباره جنگ های امپریالیستی، بدنبال کشف الگوهای فلسفی برای خود، نسرین ستوده، فائزه هاشمی و شیرین عبادی اش میگردد و رجوع به فاشیست های ضدکمونیست قرن بیستم و بدترین نوع آن یعنی نازی های آلمانی را باید برای او بعنوان اولین نشانی در این زمینه تلقی کرد. بهرحال طبق تعاریف کلاسیک مشهور، فلسفه آلمانی از عناصر اصلی تشکیل‌دهنده پیکره مارکسیسم در قرن نوزدهم معرفی شده اند!!

طی نقل مقاله توسط جلال رستمی/«جهان کتاب»، نویسنده اصلی مقاله شخصی بنام «میلی هایت» معرفی میشود. حال شما در محیط اینترنت هرچه میتوانید به دنبال این نام به فارسی، انگلیسی و یا آلمانی بگردید و هیچ توضیحی پیرامون او  پیدا نمیکنید! اینکه هیچ نویسنده و یا استاد دانشگاه جدی در غرب پیدا نشده که اینهمه تعریف و تمجید از مارتین هایدگر تحویل خوانندگان بدهد، خود همچنین بیان پوچی ادعاهای انتشارات «جهان کتاب» در مورد نقش فلسفی بزرگ ادعایی مارتین هایدگر در قرن بیستم است.

مقاله‌ای منتشره از سوی سایت «عصر نو»، مدعی تاثیرگذاری بسیار مهم مارتین هایدگر بر اندیشه‌های فلسفی قرن بیستم است. این مقاله توسط نویسنده‌ای که اثری از او در جایی نیست و توسط یک انتشاراتی  از تهران و در تاریخی نامشخص منتشر شده، و امروز با تیتری گمراه‌کننده در سایت «عصر نو» تکثیر میشود. بساده گی قابل تشخیص است که برای سایت «عصر نو» تنها اصل کار، یعنی تبلیغ به هرترتیبی برای یک فیلسوف ضدکمونیست، اهمیت داشته و نه انتفال و تبلیغ افکار دموکراتیک و یا ارزش‌گذاری به شعور مردم.

سایت «عصر نو» در دهه های ۸۰ و۹۰ خورشیدی هم به مکان دنج تبلیغات مرتجعی بنام «عرفان قانعی فرد» تبدیل شده بود. این فرد که برای سایت «عصر نو» به نسل جدید لیبرال ها به معنای فرضی مثبت آن تعلق داشت یک سلطنت طلب و کلاهبردار در زندگی واقعی بود. او بعدها و پس از انجام مصاحبه ای با پرویز ثابتی ساواکی، در خارج از کشور به عضویت در رهبری جریان «حزب مشروطه ایران» درآمد. عرفان قانعی فرد همان مدافع قدیمی «سپاه پاسداران» است که در سایت نئوفاشیستی «خبرنامه گویا»، از«یک کمونیست مرده» بعنوان «یک کمونیست خوب» نام برد. این فرد هم اینک به افراطی ترین عناصر خارج از کشوری جریان سلطنت طلبان تعلق دارد و از سرکرده ساواک با عنوان «جناب پرویز ثابتی» نام میبرد. عرفان قانعی فرد در ایران در میان تقلبات خود، به دروغ، مصاحبه‌ای با یک «نویسنده ایرلندی» فرضی را بصورت یک کتاب در ایران منتشر کرد. نه چنین نویسنده‌ای هرگز در جمهوری ایرلند وجود داشته و نه هرگز چنین مصاحبه‌ای انجام گرفته بود!!

اقدام سایت «عصر نو» در انجام تبلیغات برای یک فیلسوف نازی افراطی نظیر مارتین هایدگر در رسانه‌ طیف «اکثریت» موضوع تازه‌ای نیست. مارتین هایدگر و فریدریش نیچه هنوز و آشکارا الگوهای فلسفی نویسندگان طبقات ثروتمند و سرکوبگر، انتشاراتی ها، دانشگاه ها و رسانه‌های آن‌ها را در ایران تشکیل میدهند. احتمالاً در هیچ کشوری که تجاربی از حداقل های نظامات پارلمانی را گذرانده باشند، این میزان بدویت فکری در میان روشنفکران علنی و قانونی آن حاکم نیست.

مورد بالا همچنین سندی است بر اینکه: جریان «سوسیال دموکراسی» که «حزب چپ» بهزاد کریمی، مصطفی مدنی و مسعود فتحی خود را متعلق به آن معرفی میکنند، در جهان پس از شوروی و در جوهر جهانبینی فلسفی خود، تفاوت ماهوی با فاشیسم کلاسیک ندارد. چگونه میتوان درک کرد که چنین عناصری پس از ۵۸ سال تجربه فاشیسم پهلوی و ۴۶ سال فاشیسم اسلامی هنوز سیاست ائتلافی با سلطنت طلبان را دنبال میکنند؟

هم اینک «حزب چپ» در لحظات ادغام در یک ائتلاف سیاسی با باند جنایی پهلوی بسر میبرد و توسل به تبلیغات فلسفی راست افراطی هم از نیازهای ایدوئولوژیک همین جهت گیری سیاسی است.

نشانی درج مقاله‌ای با عنوان گمراه کننده در ستایش از نازی متعصب مارتین هایدگر در سایت «عصر نو»:

http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=66803

ــــــــــــــــــــــ 

تصحیح مطلب بالا پس از انتشار در وبلاگ «بازسازی»

در پاراگرافی که در قسمت «توضیحات» و با جمله «سوران آبیه کی یر کگور» یک فیلسوف بسیار محافظه کار...» آغاز میشود، جمله زیر وجود دارد: 

«اگر مسئول سایت «عصر نو» از این موضوع مطلع نیست، پس ایشان نه فقط فرصت طلب نظیر همه اعضاء صنف خود، بلکه اندکی هم گیج تشریف دارند!!»

این جمله در توصیف فرد فرصت طلب و خودگنده بین افراطی و وابسته به طیف راست تا راست افراطی، مسعود فتحی (سایت عصر نو)، زیادی «خودمانی» است - کسی که همه فعالیت او و جنایتکاری نظیر مصطفی مدنی در سازمان فدایی - اقلیت در کردستان عراق طی سال های ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۴ صرفا از محفل بازی های توطئه گرانه و ضدتشکیلاتی تشکیل شده بود. مسعود فتحی عرصه ای نظیر امروز برای تبلیغ بنفع فاشیسم هیتلری و سمپاشی های ضدکمونیستی و راسیستی در اختیار نمی داشت و کسی از بود و نبود یک «اکثریتی» نحس هیچکاره مطلع نمی بود، اگر او برای فرار از شرایط اعدام های دسته جمعی سال سیاه ۱۳۶۰ به سازمان چریکهای فدایی خلق - اقلیت آویزان نمی شد. 

فرد بالا به گروه ایرانیان ظاهرا روشنفکری تعلق دارد که در هر گفتگوی چاپلوس منشانه ای با مخاطبین اروپایی خود، «عقب ماندگی مردم» و «ناآگاهی توده ها» را از علل اصلی استقرار رژیم اسلامی معرفی نموده، مستقیم و غیرمستقیم به مبلغین رژیم ضد مردمی پهلوی در خارج از کشور حقانیت بخشیده اند. فلاکت اصلی جامعه ایران اما در زندگی واقعی نفوذ عناصر تبهکاری نظیر مصطفی مدنی، فرخ نگهدار، علی کشتگر و... در صفوف سازمان فدایی بود و نه ناآگاهی مردم! نیروی اجتماعی سازمان - فدایی از توده ناوارد در موضوع ایجاد تشکیلات در میان خود شکل گرفته بودند، اما عناصری از نوع نفرات بالا طی دوران زندان ساواک به فن «باند بازی»، هوچیگری، توطئه گری، دروغگویی، «زرنگی» و محفلیسم مسلط شده بودند.

جمله بالا به دلیل اینکه این فرد بی پرنسیپ و تشکیلات شکن در تاریخ سازمان- فدایی پس از سال ۱۳۵۷، شایسته زبان «خودمانی» بعنوان یک شهروند آزاده و قابل اعتماد نیست از متن مقاله حذف میشود. او باید به همان زباله دانی راسیسم اروپایی که طی دوران دگردیسی به آن عادت کرده قنائت کند. مسعود فتحی به چیزی بجز جمله پردازی های فاشیستی مارتین هایدگر و فردریش نیچه در کنار جانوران درنده ای نظیر فواد پاشایی، رضا پهلوی و پرویز ثابتی نیازی ندارد. 

ـــــــــــــــــــ