چگونه میتوان بعنوان فردی سیاسی از یک شعر و شاعر آن انتقاد کرد؟ حتماً هر مطلع سادهای خواهد گفت: باید به شعر و ادبیات مسلط بود و از نگاه یک هنرمند و شاعر موضوع را شناخت و نقد کرد. حال اگر شاعر و شعر او مضمون دفاع از رژیم وحشی تروریستی ساواک را حمل کند چه باید کرد؟ احتمالاً در اینجا دیگر از توصیه دوست مطلع ما کاری ساخته نیست! از اینرو، منتقد به غریزه سیاسی خود مراجعه کرده و از پیگیری فنی موضوع صرفنظر میکند. به چنین «هنرمندی» باید بمثابه تبلیغات چی سخیف یک رژیم ضدبشری برخورد کرد و نباید عنوان «شاعر» موجب انجام هیچگونه تعارفات غیرضروری شود.
لیبرال راست، ضدکمونیست افراطی و شبه هنرمند «رسول کمال» در سایت مسعود فتحی (سایت عصر نو)*۱، که فعالیت اصلی آن تبلیغ سیاست های رسمی اتحادیه اروپا برای ایران و ارگانی برای ائتلاف «حزب چپ» با سلطنت طلبان («حزب مشروطه») است، لاطائلاتی را با دزدی از عنوان یک شعر و آهنگ خاطره انگیز تحت عنوان «مرا ببوس»*۲ منتشر کرده است. شعر و ترانه ای که نگارنده در اینجا و هزاران زندانی سیاسی در زندان های حکومت های امروزه دلخواه مسعود فتحی و رسول کمال با امید به پیروزی حقیقت بر زشتی و درنده خویی رژیم های پهلوی و اسلامی سرداده بودند.
در ابتداء شعر ترانه - سرود مشهور «مرا ببوس» که در ترانه ای بهمین نام و با اندکی تغییر در اصل شعر استفاده شده بود. انتخاب علائم دستوری نظیر خطاب و نقطه و کما در زیر از وبلاگ بازسازی است.
تو را خدا نگهدار که میروم بسوی سرنوشت.
بهار ما گذشته،
گذشته ها گذشته،
منم به جستجوی سرنوشت!
در میان طوفان، همپیمان با قایقران ها،
گذشته از جان، باید بگذشت از توفان ها،
به نیمه شب ها دارم با یارم پیمان ها،
که بر فروزم آتش ها در کوهستان ها،
آه، شب سیه گذر کند.
ز تیره راه گذر کند.
نگه کن ای گل من!
سرشک غم به دامن،
برای من میفکن،
دختر زیبا! امشب بر تو مهمانم.
در پیش تو می مانم.
تا لب بگذاری بر لب من،
دختر زیبا! از برق نگاه تو،
اشک بی گناه تو، روشن سازد یک امشب من.
مرا ببوس! مرا ببوس! برای آخرین بار،
تو را خدا نگهدار، که میروم بسوی سرنوشت...
اصل صحنه اجراء ترانه «مرا ببوس» توسط حسن گلنراقی در اتاقی در ایستگاه رادیو ایران . این ترانه - سرود فقط همین یکبار و در همین صحنه اجراء و ضبط شده است!
و شعر پوک و سراپا ریاکارانه مرتجع ساواک پرست، رسول کمال و «سردبیر» نحس تر از او مسعود فتحی، که با هدف تخریب خاطرات مقاومت چندین نسل از مبارزین ضد دیکتاتوری، بیاعتبارسازی سنت های مبارزاتی مردم ایران وآبروتراشی برای رژیم ضد بشری پهلوی سرهم بندی شده است:
تاریخ درج در سایت سلطنت طلب - اصلاح طلب «عصر نو»: ۱۷ آذر ۱۴۰۴ - ۸ دسامبر۲۰۲۰
رسول کمال
05/12/2025
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=67150
مرا ببوس
این به اصطلاح شاعر، دهها هزار تن از مردم ایران و بویژه نسل جوان را «شکسته قامت های خزان گذشته» میخواند. هزاران انسان پرشور و امیدواری که نخواستند به بردگی پهلوی و اسلامی تسلیم شوند و سنت ایستادگی و دفاع از ارزش های انسانی را زنده نگهداشتند، «شکسته قامت» نبودند و نشدند. جریان نحس لیبرال راست ایرانی که خود این به اصطلاح شاعر به آن تعلق دارد، نه فقط راست قامت نبودند بلکه با هر دو رژیم وحشی اسلامی و پهلوی همدستی کردند و ثروت و مقام بهم زدند.
برای زایشی دوباره
نه آن شبِ سیاه
جانباختگان شجاع مردم ایران هم بسیار بیش از این شاعر برای زندگی و زایشی دوباره و نه دست و پازدن تحقیرآمیز در جهنم اسلامی و پهلوی جنگیدند.
خودگنده بینی مسخره یک لیبرال راست/راست افراطی که فکر میکند زندگی و باران و برف و زیر پتوی گرم را او برای اولین بار کشف کرده و گویا که مبارزین شجاع نسل های گذشته از درک زیبایی های زندگی روزمره ناتوان بودند!! بهترین هنرمندان و توانا ترین شاعران و نویسنده گان ایران نظیر نیما یوشیج، احمد شاملو، غلامحسین ساعدی، امیرپرویز پویان، علی اشرف درویشیان، صمد بهرنگی، سعید سلطانپور و ناصر زرافشان همه به طیف چپ انقلابی ایران تعلق داشتند، از زندگی انسان گفتند و نوشتند و یک کارمند بی مقدار اتحادیه اروپا در موقعیتی نیست که به تاریخ و تلاش بزرگ آنان لگد بزند. این به اصطلاح شاعر از بکار بردن «دختر زیبا» پرهیز میکند و آن را به «دخت زیبا» تبدیل میکند تا شک و شبهه ای در وابستگی ایدوئولوژیک او به سنت سیاه و کاستی - نژادی ساسانیان بدوی باقی نماند!!
مرا ببوس
مهمل باف شکم سیر، آویزان به رانت «حقوق بشر» در اتحادیه اروپا و تحقیرکننده مبارزین شجاع مردم ایران، در آخر کار نمیتواند پنهان کند و یادش نمیرود که نگاهی هم به باند جنایی پهلوی بیندازد و از اشتیاق خود در به آغوش گرفتن بازجویان و شکنجه گران «شهزاده» نحس خود هم بگوید!!
وکیل خراسانی خسرو علیکردی احتمالاً نظیر برخی دیگر در فضایی که جیره خواران پیمان ناتو و اتحادیه اروپا نظیر مسعود فتحی و مصطفی مدنی ایجاد کرده اند، به سلطنت طلبان رسوا متوهم گشته بود. مرگ خسرو علیکردی هم مشکوک بنظر میرسد و در این موضوع چیز زیادی بجز شرایط سیاسی و اقتصادی رقت بار کنونی ایران قابل برداشت نیست. اینکه کسی در شعری به بهانه مرگ او جنایات پهلوی خون آشام را سفیدشویی کند و مردم ایران و تاریخ مبارزاتی نسل های گذشته کشور را لگدمال کند، سندی است بر اینکه طیف چپ باید در برخورد به این موضوع و نظایر آن با احتیاط برخورد کند و ازکشیدن چک سفید «حمایت» برای هر قربانی شرایط کنونی کشور پرهیز کند. باید هر فردی از طیف چپ انقلابی/چپ مبارز به این موضوع آگاه باشد که شبه روشنفکرانی نظیر مسعود فتحی و رسول کمال هموارکننده راهی بجز حکومت شکنجه و اعدام بعدی نیستند.
اکبر تک دهقان
۱۶ دسامبر ۲۰۲۵- ۲۵ آذر ۱۴۰۴
--------------
توضیحات:
۱- مسعود فتحی مجری سیاست تبلیغاتی اتحادیه اروپا برای ایران در سایت «عصر نو»، به جریان بیریشه، و محفل دو تا سه نفره «اکثریت - جناح چپ» تعلق داشت. این جریان که فقط دو نفر یعنی مصطفی مدنی و مسعود فتحی از عناصر مثلاً مهم آن بودند، حدود سه ماه پس از انشعاب بزرگ در سازمان فدایی در خرداد ۱۳۵۹ از سازمان «اکثریت» جدا شدند، دقیق تر: اخراج شدند؛ چون هم از توبره میخوردند هم از آخور!! در زندان رژیم اسلامی در بند مجرد ۶ واحد ۳ زندان قزلحصار در سال ۱۳۶۱، فقط یک نفر از این جریان زندانی بود که از پیوستن به فعالیت مقاومت در زندان با بقیه زندانیان سیاسی چپ مبارز و مجاهدین خودداری کرد و کوتاه پس از آن به بند دیگری منتقل شد!!
جریان جناح چپ - اکثریت هیچگونه فعالیت سیاسی/تشکیلاتی مشهودی در جامعه نداشت و بعلت ناچیز بودن توانایی سیاسی و تشکیلاتی آن نمیتوانست هم داشته باشد. این اولین بار نبود که مصطفی مدنی در یک محفل کوچک دو یا سه نفره فعالیت میکرد. پیش از آن هم در سال ۱۳۵۲ او در محفلی کوچک از میان دانشجویان همشهری خود در دانشگاه تهران «فعالیت» میکرد- یعنی کتابهای چاپ علنی از کتابفروشی های مقابل دانشگاه تهران را در رابطه ای صرفاً شخصی روخوانی میکردند.
جریان جناح چپ - اکثریت در سال ۱۳۵۹ قادر نشد خود را تحت عنوان «وحدت» به سازمان چریکهای فدایی خلق- اقلیت تحمیل کند. به این دلیل ساده که کمیته مرکزی سازمان دست به نظرخواهی از اعضاء و هوداران تشکیلاتی به این منظور زد و اکثریت نیروی سازمان از پیوستن این محفل متشکل از دو یا سه نفر محفل باز هیچکاره به سازمان جلوگیری کردند.
در روز ۳۰ خرداد ماه سال ۱۳۶۰ ایلغار نهایی رژیم اسلامی علیه سازمان های سیاسی مخالف مبارز آغاز شد. جریان جناح چپ - اکثریت هیچگونه امکانی برای بقاء نداشت و دستگیری اعضاء آن مساوی اعدام آنان بود. سازمان فدایی - اقلیت نیز بشدت با بحران بقاء تشکیلات و جان سالم بدر بردن از شرایط هولناک ترور مواجه بود. در درون سازمان چندین نفر از اعضاء فعال و اصلی آن نظیر حیدر تبریزی و پرویز نویدی با خط و مشی سیاسی حاکم بر تشکیلات دست به مخالفت زدند. آنها بطور غیرمستقیم نظیر سازمان «راه کارگر» خواهان قطع فعالیتهای تشکیلات و عملا حتی انحلال سازمان بودند.
مصطفی مدنی و مسعود فتحی که طی روابط محفلی باقیمانده از گذشته از وضعیت تشکیلات سازمان فدایی - اقلیت مطلع بودند دوباره برای پیوستن به سازمان دست به تلاش زدند. الحاق آنها به سازمان فدایی - اقلیت تنها راه جان سالم به در بردن آنها از شرایط ترور هولناک بویژه در تهران بود. آنها استعفاء بخشی از اعضاء سازمان فدایی - اقلیت نظیر حیدر تبریزی را فرصت مناسبی برای نرم شدن مواضع کمیته مرکزی سازمان نسبت به خود تشخیص دادند و به این ترتیب طی کنگره اول سازمان فدایی - اقلیت در آذرماه ۱۳۶۰ که تحت شرایط امنیتی بسیار خطرناک در تهران برگزار گشت، به سازمان فدایی - اقلیت پیوستند. با اینکه مصطفی مدنی و افراد همراه او از لحاظ نظری به مواضع سیاسی گروه مستعفی حیدر تبریزی نزدیک تر بودند تا مواضع رهبری سازمان فدایی - اقلیت تحت احمد غلامیان لنگرودی (رفیق هادی) و عباس توکل!!
مصطفی مدنی و همسر او از جناح چپ سابق اکثریت در اولین فرصت به کردستان ایران/عراق و مقرات سازمان فدایی اقلیت منتقل گشتند. مدنی که استعدادی جز محفل بازی و ایجاد دسته بندی در تشکیلات نداشت به حرفه همیشگی خود روی آورد. بویژه اینکه یار غار/همشهری او در دوران دانشگاه تهران از دهه ۵۰، یعنی «یوسف راه کارگر» (علی دماوندی) هم در کردستان عراق بود!! یک سال پس از او، تنها عضو شناخته شده دیگر جناح چپ اکثریت یعنی مسعود فتحی و خانواده او هم بترتیبی به عراق منتقل میشوند. از این پس دو نفر فوق به مرکز ثقل همه فعالیتهای ضد تشکیلاتی در مقرات سازمان فدایی - اقلیت در شرایط مبارزه مسلحانه تبدیل شدند و با کمک فعالانه «یوسف راه کارگر» بتدریج تشکیلات فدایی - اقلیت را به درگیری مسلحانه درونی در روز ۴ بهمن سال ۱۳۶۴ در روستای گاپیلون سوق دادند. در این وضعیت، سازمان فدایی - اقلیت زیر فشار شرایط شکست انقلاب بهمن و سلاخی همه اعضاء و نیروی بدنه آن بشدت تضعیف شده و بلحاظ نظری و سیاسی نیز تحت فشار تبلیغات انحلال طلبانه هر روزه و نفرت انگیز جریان قومگرای افراطی و تروتسکیستی - نهیلیستی کومله (عبدالله مهتدی، ابراهیم علیزاده) قرار داشت.
*۲- اصل شعر «مرا ببوس» بطور کامل که با اندکی تغییر به ترانه تبدیل شده بود:
برای آخرین بار، تو را خدا نگهدار که میروم به سوی سرنوشت
بهار ما گذشته، گذشتهها گذشته، منم به جستجوی سرنوشت
در میان طوفان هم پیمان با قایقرانها
گذشته از جان باید بگذشت از توفانها
به نیمه شبها دارم با یارم پیمانها
که بر فروزم آتشها در کوهستانها
شب سیه سفر کنم، ز تیره راه گذر کنم
نگه كن ای گل من، سرشک غم به دامن، برای من میفکن
دختر زیبا امشب بر تو مهمانم، در پیش تو میمانم، تا لب بگذاری بر لب من
دختر زیبا از برق نگاه تو، اشک بی گناه تو، روشن سازد یک امشب من
ستاره مرد سپیده دم، چو یک فرشته یارم، نهاده دیده برهم،
میان پرنیان غنوده بود.
در آخرین نگاهش نگاه بی گناهش، سرود واپسین سروده بود.
بین که من از این پس دل در راه دیگر دارم.
به راه دیگر شوری دیگر در سر دارم
به صبح روشن باید از آن دل بردارم، که عهد خونین با صبحی
روشنتر دارم…ها
مرا ببوس
این بوسه وداع
بوی خون میدهد
تهیه آهنگ «مرا ببوس» از مجید وفادار؛ در آواز اصفهان، با ویولون پرویز یاحقی، پیانوی مشیرهمایون شهردار.
-----
حیدرعلی رقابی (آذر ۱۳۱۰- آذر ۱۳۶۶، تهران)؛ فعال سیاسی و از طرفداران دولت ملی محمد مصدق بود. در مورد حیدرعلی رقابی برخی اطلاعات منتشره متناقض و ناقص است و نگارنده در اینجا تلاش میکند اندکی این اطلاعات را مرتب کند.
حیدرعلی رقابی (هاله) که پیش از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، سازمان «سربازان جبهه ملی» را رهبری میکرد، و فردی پرکار بود، به سمت مسئول «کمیته نهضت مقاومت ملی» دانشگاه تهران برگزیده شده بود.
هاله در اثر فعالیت های خود در «نهضت مقاومت ملی» به زندان میافتد. او که مسئول کمیتهٔ تشکیلات نهضت مقاومت ملی دانشگاه تهران در سالهای ۳۲ و ۳۳ و ۳۴ بود با وساطت حسن شمشیری (از طرفداران دولت ملی مصدق و مالک چلوکبابی معروف در تهران) از زندان آزاد میشود با این شرط که ایران را ترک نماید.
بیژن ترقی دربارهٔ نسبت خود با حیدر رقابی، و همچنین چگونگی سرودن شعر و اجرای «مرا ببوس» میگوید: «رقابی طبعی حماسی و مبارزهجو داشت و خیلی زود در ردیف طرفداران دکتر مصدق و جبهه ملی درآمده، پیوسته در کنار سیاسیون، استعداد شاعری را به کار منظومههای وطنی و حماسی گرفته، با شور و هیجان در میتینگها با صدایی رسا و کلماتی آتشین اشعار خود را از پشت بلندگوها به گوش همرزمان خود میرساند.»
حیدرعلی رقابی پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷، بعد از ۲۴ سال دوری از کشور، به ایران بازگشت و به تدریس در دانشگاه مشغول شد. ولی پس از «انقلاب فرهنگی» مانع از ادامه کار او در دانشگاه شدند. ده سال بعد از این بازگشت، او به دلیل بیماری سرطان طحال در بیمارستان (UCLA) کالیفرنیا بستری شد. با وخامت حالش، و با توسل به برادرش جهانگیر رقابی، در آخرین روزهای زندگی دوباره به ایران بازگشت و ۲۳ آذر ۱۳۶۶ در تهران درگذشت. آرامگاه او در گورستان ابن بابویه در شهر ری است.
اولین پخش ترانه «مرا ببوس» در یک فیلم با صدای پروانه نمازی در سال ۱۳۳۵ و سپس در سال ۱۳۳۶ از رادیو تهران با صدای حسن گلنراقی اما تحت نام مستعار پخش شد . معروفیت حسن گلنراقی در جامعه فقط به دلیل همین یک ترانه است!
حسن گلنراقی (۱۳۰۰- ۱۳۷۳ تهران) فرزند یک تاجر بازار و شغل خود او هم خرید و فروش بلور بوده است. گلنراقی بعلت مخالفت پدر با آواز خوانی فرزند خود، درواقع بطور محرمانه ترانه - سرود «مرا ببوس» را در محل ساختمان مرکزی رادیو ایران ضبط کرده است. دوستان او از خواندن این ترانه توسط او مطلع شده و او را برای شنیدن صدایش به ساختمان رادیو دعوت میکنند. در همین اولین ملاقات هم او این ترانه را اجرا میکند و همین یکبار هم ضبط میشود. حسن گلنراقی فقط دو ترانه خوانده و تنها با «مرا ببوس» مشهور شده است.
حسن گلنراقی در اواخر عمر دچار بیماری آلزایمر میشود و در تهران فوت میکند. گلنراقی در گورستان قدیمی امامزاده طاهر در مهرشهر کرج آرمیده است.
بنابه روایت رایج، حیدرعلی رقابی پس از اجبار به تعهد دادن به سفر به خارج از زندان پهلوی در سال ۱۳۲۹ آزاد شد. او شب آخر را در سال ۱۳۳۳ در تهران با دوست دختر خود گذراند و این شعر را به این مناسبت سروده است.
در جامعه پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ اما این ترانه از سال ۱۳۳۵ مضمونی سیاسی در ارتباط با افسران اعدام شده تودهای کسب کرد. اساساً دلیل سیاسی تلقی شدن این ترانه از سوی بخش مبارز جامعه هم همین بود، بویژه اینکه شعر و لحن آهنگ هم از روحیات سیاسی و مبارزاتی شاعر آن تأثیر گرفته و همین احساس را هم به شنونده منتقل میکرد. در میان زندانیان سیاسی در هر دو رژیم تروریستی لیبرال های راست/راست افراطی/فاشیست آریایی، این ترانه هزاران بار خوانده شد و مطمئناً همراه کننده هزاران زندانی سیاسی در آخرین لحظات زندگی قبل از اعدام آنها هم گشته بود.
ــــــــــــــــــــــ


