چهارشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۸

آخوند ایرانی و" لذت" آدمکشی!


اکبر تک دهقان
8 مهر1388- 30 سپتامبر2009


سالها است که اعمال حکومت اسلامی، از منظر سیاسی و اقتصادی، مورد بحث و تحلیل قرار میگیرد. اما آیا این رژیم در عین حال، نهاد قدرت نیروی اجتماعی معینی، یعنی، آخوندهای شیعه و عناصر خیابانی بیرحم و سرکوبگر آن نیست؟ شناخت از شیوه زندگی، روحیات، عادات، جایگاه خانواده گی، و موقعیت اقتصادی- اجتماعی عناصر تشکیل دهنده این ماشین آدمکشی، میتواند چرایی اعمال ضدبشری آنها را از منظری دیگر نیز روشن ساخته، نقشی آگاهگرانه در مقابله با این دمل سراسر زشتی و چندش و آزاردهنده گی، ایفا کند. جامعه خواهد دید، این بختک 1400 ساله، که روح و جسم انسان ایرانی را زجر داده، تکه پاره میکند، چرا و چگونه در انتهای قرن بیستم، از لابلای تناقضات موجود در ایران و جهان، تحت یک رژیم سیاسی فاشیستی سر بر آورد؟ آنچه که حکومت اسلامی، بیش از هر پدیده ای به آن تکیه کرده، و سلطه گری خود را بر آن پایه تضمین کرده است، اعدام و قتل انسان است. وابستگی رژیم و آخوند قاضی و دادستان بربرمنش به قتل انسان، باید در مرکز شخصیت فردی و موقعیت اقتصادی- اجتماعی نیروی معینی در جامعه هم، نقش محوری پدیده مشخصی را بازتاب دهد؛ در غیر اینصورت، آدمکشی این نکبت زشتی و تباهی، پدیده ای غیرزمینی مانده، قابل توضیح نخواهد بود؛ بحث زیر- هر چند جزء یکی از اولین تجارب از این نوع در طیف چپ انقلابی- تلاشی برای توضیح زمینی این پدیده ظاهراً آسمانی است، که زمینیان را اینهمه ددمنشانه، آزار داده است.

کشتار زندانیان سیاسی و زندانیان عادی تحت عنوان مرتکبین جرائم اجتماعی در رژیم اسلامی، آن جایگاهی را در فرهنگ جامعه " اسلامی" اشغال میکند، که قربانی کردن انسان در بارگاه خدایان و بت ها در دوره بدویت داشت. آنها 30 سال درون زشت و متناقض و چندش آور خود را، در جلد خدا و پیغمبر و امام، مداوماً و در اشکال فوق تصور انسان، تقویت و بازتولید نموده اند. خدا و پیغمبر در اینجا، کسی جز خود او و " جلب رضایت" خدا و پیغمبر از طریق قربانی کردن انسان، چیزی جز ارضاء نیازهای جنسی و قدرت در او- که در اشکال حیوانی سربلند میکنند- نیست. در کارکرد زمینی کنونی- یعنی در جهان واقعی سرمایه- آنها ارتکاب چنین جنایاتی را، بمثابه نوعی چاپلوسی برای صاحبان ثروت و نفوذ انجام داده، از کسب جایگاه یک سلاخ بیرحم در نزد صاحبان قدرت، و احساس ناشی از جذب درونی آن در خود، لذت میبرند. آخوند و غیرآخوند همسنگ آن، ارتکاب بیرحمی علیه انسان را، ایجاد نوعی شرایط همگانی لذت بردن سادیستی برای خود، برای " نخبه گان" سیاسی و اقتصادی، و نیروی اجتماعی خویش، همچنین، ایجاد فرصتی برای کشاندن جامعه به موقعیت مازوخیستی، به منظور ارضاء نیازهای روحی انسان خردشده نیز درک میکنند. غم و اندوه جامعه در این خود-آگاهی جنایتکارانه، بمعنای رواج هر بیشتر شغل روضه خوانی، برای آخوند های مرتجع و کسب و کار مساجد هم است.

آخوندها خود از قربانی کردن و قربانی شدن لذت می برند، و این در جامعه اسلام زده ایران، با روحیات و عادات بخش وسیعی از نیروی اجتماعی طبقات سنتی، پیوند خورده است. آنچه مسلم است، آدم کشی، قساوت و لذت ناشی از آن، یک نیاز روحی را هم در جانیان حاکم پاسخ می دهد- در غیر این صورت سلطه گری بربرمنشانه آنها طی 30 سال، قادر نبود، در شیوه زندگی شخصی آنها در جامعه هم، جایی باز کرده، بعنوان فرد دارای زندگی علنی و معمولی نمی بودند. این واقعیت نافی این حقیقت نیست که همه اقدامات افراد و نهاد های سیاسی، اقداماتی برای حفظ و تحکیم موقعیت های قدرت و ثروت برای خود آنها است؛ بلکه علاوه بر آن، بیان این حقیقت است که دنیای درونی انسان، نمی تواند در تناقض مداوم با شرایط بیرونی، باقی بماند. این تناقض خارج از تصور را آخوند اسلامی، در هر لحظه از طریق له کردن دیگران، انکار حقوق اولیه و تحقیر و" ذلت دادن" مازوخیستی به آنان، شکنجه و کشتن هر کسی که در شرایط فکری بهتر و دنیای درونی سالم تری قرار دارد و تبدیل لذت انسانی در زندگی برای مردم، به لذت بردن مازوخیستی از عذاب و رنج تحمیل شده به آنها، انجام می دهد. او نه فقط مستقیماً از عذاب دادن دیگران لذت میبرد، بلکه از لذت مازوخیستی تولید شده در جامعه هم، بطور جنبی، لذت میبرد. لذت بردن مازوخیستی دیگران از عذاب این رژیم پلید، که به جزء مهم فرهنگ ایرانی- اسلامی کنونی*1 تعلق دارد، برای او احساس رضایت از تبهکاری خود علیه دیگران را تولید میکند.

آخوند و غیرآخوند از جنس او، خود نیز نمونه چنین نوعی از لذت بردن سادیستی، و لذت ناشی از درک و لمس تسکین درد مازوخیستی آن در زندگی دیگران هستند- وقتی آخوند صحنه عزاداری و گریه بازمانده گان یک قربانی را میبیند، باز هم بطور مضاعف، درمانده گی مازوخیستی جامعه، در او لذت تولید کرده، بازتولید نیروی اجتماعی آخوند را درجامعه، تضمین میکند. آخوند جانی ایرانی، از ذکر داستان کربلا و شام غریبان، غمگین و متأثر نمیشود، بلکه از آن لذت میبرد، که در اساس تفاوتی با لذت جنسی نداشته، اما نوع تغییر یافته و بشدت بدوی آن است. عزاداری مذهبی، سینه زنی و قمه زنی در تاسوعا و عاشورا، نه فقط یاد آوری یک حادثه در گذشته و یا ایجاد ارعاب علیه مخالفین مذهب در جامعه کنونی، بلکه مهمتر از آن، لذت بردن به شیوه یک سادیست از تصور ذهنی ریختن خون، در زندگی کنونی مبتکران چنین مراسمهایی است. مراسمهای مذهبی شیعه، در فرهنگ و روانشناسی طبقه متوسط سنتی و خرده بورژوازی ضمیمه آن، جای معینی داشته، به جزئی از کاراکتر اجتماعی او، چه بسا هسته اصلی شخصیت او تعلق دارد. درد و غم و اندوهی که از طریق مذهب به موضوع عزاداری تبدیل می شود، قبل از همه، لذت بردن مازوخیستی و نوعی جایگزین برای تسکین رنجهای زندگی روزمره است، که از موقعیت فرودست و عقب مانده او در قبال طبقات جدید جامعه سرمایه داری، ناشی میگردد.

برای یک آخوند قاتل و یا مبتکر صحنه سازیهای مذهبی، برخلاف توده اسیر این نظام، لذت بردن سادیستی، همه مفهوم " کار" او را می سازد. برای حاکمان اسلامی، واقعیت وجود این پتانسیل در جامعه و استعداد مذهب فاشیستی شیعه در استفاده از آن، در روانشناسی اجتماعی انسان طبقه متوسط سنتی، روشن بود؛ از آنجا که خود بعنوان آخوند و کاسب و بازاری، با عادات و روحیات طبقات غیر کارگر و غیر مدرن، تا جزئیات آشنا بودند. از این رو آدمکشان اسلامی، میزان کشته شده گان جنگ و مبارزین تیرباران شده را، افزودن بر انبوه قربانیان برای خدا، و از این طریق کشاندن جامعه به لذت بردن از غم واندوه و عزاداری محسوب کرده، و پلیدیهای خود را، بر آورنده نیاز های روحی جامعه سنتی نیز به حساب آورده، چه بسا از مردم تحت برده گی خود، طلبکار هم هستند. فراموش نکنیم، محتوا و لحن موسیقی برخی از هنرمندان " بیعت " کرده با رژیم اسلامی، همچنین، روضه و عزاداری های نماز جمعه ها، تماماً همین کارکرد را دارند. موسیقی اسلامی-ایرانی، موسیقی بمعنای کلاسیک، یعنی لمس زندگی، تلاش و امید، عشق و زیبایی، شادی و افزودن بر شور زندگی، و هر روز از نو روییدن نیست. موسیقی اسلامی- ایرانی جعل شده از طریق مذهب شیعه، خود به یک از ابزارهای ارضاء نیازهای مازوخیستی، فریاد درمانده گی از زندگی و مستآصل از شرایط بربرمنشانه قدرت، مبدل گردیده است.

پیدایش کاراکتر یک سرکوبگر افراطی در رژیم اسلامی، از روندهای اجتماعی و روانشناسی خاص خود، برخوردار است. شکل گیری این شخصیت فردی باید به دوره 5 تا 15 سالگی او، و در یک محیط کاسبی- دلالی سنتی، و یا خانواده سنتی مذهبی شیعه، که دروغ، ریاکاری، خشونت و ارعاب، جوهر فرهنگ زندگی روزمره آنها را می سازد، مربوط شود. در این دوره و چنین محیطی، شکل گیری منابع اولیه انرژی جنسی و فشار طبیعی برای ارضاء آن در شرایط محدودیتهای فرهنگی موجود، آن را به سمت تمرکز بر موضوع مذهب، تعبیه سمبل قهار و بی رحمی به نام الله در دنیای ذهنی، سمت می دهد؛ الله در دنیای روحی انسان مسلمان سنتی، سمبل و یا محرکی است، که بمثابه بازتاب آرزوی فرد به کسب موقعیت یک سلطه گر، که در برابر برده زیر دست- یعنی زن و کودکان- هم بیرحم و هم مهربان، در همانحال، علیه دشمنان این نظم برده گی خانواده گی، درنده خو است. تصویرسازی از خون ریخته شده در کربلا، ایجاد ارتباط میان هر تبعیض فرضی و شکست خود در زندگی روزمره با "مظلومیت" حسین، و به مکانیسمی برای شکل دادن به شخصیتی متکی بر" ضربه خوردن علی"، و سرچشمه کربلا مبدل میگردد. نفرت از آزادی زن بدلیل عدم پذیرش قیمومیت مردان توسط آنان، خصومت فاشیستی با کمونیسم، بعنوان عامل تهدید کننده نهاد سرکوب و تحقیر خانواده اسلامی و شیوه زندگی دلالی، انگلی و سنتی او، به محمل زمینی تلافی این مظلومیت ادعایی تاریخی پیوند خورده، ابزارهای تسهیل تضمین موقعیت قدرت در خانواده و جامعه را در جامعه مداوماً تغییرکننده صنعتی را، در اختیار او قرار میدهد. این پروسه شکل گیری کاراکتر اسلامی شیعه، در کامل ترین نمونه آن در میان خانواده های مذهبی شیعه، کارگاههای سنتی تولید و یا کاسب بازار سنتی که هر سه محیط، متمرکز، محدود و در عین حال، با امکانات ارتباط گسترده با اقشار سنتی جامعه هستند، اتفاق می افتد. جایگاه اصلی آن در جامعه سرمایه داری، تولید و توزیع کوچک و متوسط، و حرص و ولع و هول و هراس این نیرو برای بهره مند شدن هر چه سریعتر، از مزایای ثروت اندوزی در جامعه تولید کالایی است.

شخصیت درونی یک سرکوبگر شیعه، بر درونی گسیخته و نفرت انگیز بنا شده است. در مرکز این فردیت، نفرت از انسان آزاد، و تحقیر حق دفاع از حقوق فرد در برابر صاحبان قدرت قرار دارد. لوده گی مضحک و تمسخر ارزشهای مدرن، نظیر هنر، ادبیات و اساساً هر نوعی از تفکر خلاق انسانی، نفرت از رابطه جدی با سرنوشت جامعه و احساس مسئولیت در قبال آن، نفی " دموکراتیک وملی"، از همین رو است. چهره هایی نظیر خمینی، لاجوردی، خامنه ای و رفسنجانی، از بازتاب دهنده گان اصلی این فردیت نحس دوره بدویت هستند. این شخصیت از یک طرف در مقابل دنیای جدید صنعتی قرار می گیرد، که منافع بیشماری از قدرت و ثروت را برای او- که به اعمال سلطه، دریدن و لگد زدن به دیگران عادت دارد- تضمین می کند؛ از سوی دیگر دنیای درونی او نیز- عمدتاً محیط کشمکش برای غلبه بر نیازهای فروخورده جنسی ضمن تسلط بیرحمانه بر زن و حسرت سلطه سادیستی بر هر طعمه ساده ای- او را بسوی کشاندن نیروی درونی به سمت اعمال اتوریته مطلق در خانواده، ایجاد کانون قدرت و به اتکاء آن، عرض اندام در منازعات قدرت در جامعه، سوق میدهد. این بویژه اهمیت دارد که بخش بزرگی از رساله ها و بحث های آخوند های شیعه، به موضوع کنترل نیروی جنسی در دوره بلوغ و جهت دادن به سمت مذهبی شدن و تأسیس هر چه سریع تر یک خانواده سنتی، و اعمال سلطه مطلق بر زن و بچه ها قرار دارد. خانواده از این طریق تبدیل به مرکز اعمال قدرت مرد و به اعتبار آن در جامعه ارتقاء یافته، او را در شرایط مناسب تر کشمکشهای قدرت با دیگران، قرار میدهد. مبنای بیرحمی و بربرمنشی این کاراکتر در جامعه، مستقیماً از مناسبات او در خانواده، چه بعنوان یک برده و کنیز در یک خانواده مذهبی، و چه بعنوان یک بزرگسال نظیر یک برده دار، و شکل گیری یک ارتباط ارگانیک بین این محیط و شرایط سیاسی- فرهنگی ضد کمونیستی در جامعه سرمایه داری، باز تولید می شود. ضدیت با کمونیسم، آن نقطه ای است که کوره نفرت آخوند و بازاری پلید، علیه انسان و ترقیخواهی و زنان و جوانان و حق برقراری رابطه جنسی، در آنجا متمرکز میگردد.

فردیت سرکوبگر افراطی اسلامی، در دنیای دو گانه ای زندگی می کند. دنیای واقعی بیرونی که مدام باید خود را از هجوم ارزشهای جدید تهدید کننده آن حفظ کند، و دنیای درونی ای که بر اشتیاق انتقام کشی از این موج ویرانگر علیه محیط بدوی او، استوار می گردد. دستیابی آنها به قدرت در ایران که کاملاً روشن شده، حتی بدون پیش بینی و تصور خود آنها بود، شرایط " ایده آل " حل این تناقض را، در اختیار آنان قرار داد. با سرکوب و قتل عام و نفی همه ارزشهای مربوط به حقوق انسانی، و قبل از همه آزادی بیان، حقوق زنان و نسل جوان تهدید کننده سلطه گری آنها، موجودیت سراپا دروغ و پرتناقض آنها، امکان یکدست شدن و حل انبوه تضادهای درونی را پیدا کرد. حکوت اسلامی تا آنجا که به تحولات این فردیت پیشا انسانی و تهوع آور بر می گردد، ظرف سیاسی و نوعی تجدید سازمان جامعه براساس ارزشهای ضد انسانی است، که وحدت درونی و بیرونی او را تضمین می کند. این تناقض درون و بیرون او در سطح روحیات و عادات در آنجاست، که سرکوبگر اسلامی، به لذت بردن از کشتارهای محمد تاجر در جنگهای او بمثابه یک سادیست حامی شخصیت ماقبل انسانی، و لذت بردن مازوخیستی از ریختن خون " ناحق" حسین در واقعه کربلا، خو گرفته، با آن بزرگ شده، بدون یافتن لحظه و گره گاهی اجتماعی برای ارضاء آنها، قادر به زندگی نیست.

بخش اعظم تلاش یک آخوند و حزب اللهی، تلاش برای پنهان کردن همین دنیای پرتناقض او است. جنایت و آدم کشی، نفی حقوق انسانی مردم و جلوگیری از هرگونه ابراز نظر دیگران، چیزی جز تلاش برای جلوگیری از لو رفتن خود، ودنیای درونی پرپیچ و خم او هم نیست. کاراکتر متناقض سرکوبگر اسلامی، برای ایجاد آرامش و تأمین وحدت درونی خود، به تخریب جهان پیرامون دست می زند. کشتار انسانها، نفی وتحقیر ارزشهای اولیه انسانی، آن شرایطی است که درون او را آرام، ودنیای بدون تناقضی را برای او به ارمغان می آورد. هر چیزی را که در او ترس تولید می کند، انکار و یا با بی رحمی تمام نابود می کند. همه آنها که قتل عام شدند، برای آخوند اسلامی و میرغضبان او، آنهایی هستند که قادر بودند، بدون تناقض با دنیای جدید، زندگی کنند. مشخصه خود او اما درست برعکس، زندگی در دنیای عذاب آور و پر تضادی است، که مدام او را به ارتکاب ریا کاری، دو رویی و رفتارهای تمسخرآمیز سوق می دهد.

تاریخ بشر برای او، چیزی جز ظهور یک بازاری راهزن – محمد تاجر - بعنوان حاکم قهار و غلبه بر مخالفینش، از طریق سبعیت و بیرحمی نیست. اما جامعه مدرن، لذت بردن از طریق عادات و روحیات مدرن، نظیر گسترش روابط واقعی میان زن ومرد، استفاده از هنر، ورزش و دهها فعالیت جدید فرهنگی – اجتماعی را، ممکن ساخته است. یک آخوند و یک حزب اللهی اما نه در متن این شرایط مدرن، بلکه در دنیای متناقض و سراپا نفرت خود زندگی می کند. دروغ و ریاکاری که صفت اصلی همه آنهاست، همین تناقض مهلک درونی، وتلاش برای پنهان کردن آن را هم منعکس می کند، و از این طریق بر پدیده های عینی در جامعه پیوند خورده، و به سطح فرهنگ یک نیروی ارتجاعی جانبدار در جامعه سرمایه داری، ارتقاء پیدا می کند. در جامعه ایران، آنها تبدیل به یک نیروی سیاسی شدند، از آنجا که نیروی اجتماعی دیگری در همین شرایط وجود داشت، که در درون تناقضات اقتصادی ناشی از تسلط سرمایه داری دست و پا میزد. این نیروی اجتماعی، با همه نظامات مدرن اقتصادی، همچنین کارکردهای فرهنگی آن، که مستقیماً مناسبات فردی- اجتماعی او را لمس می کردند، در تضاد قرار داشت. یک حزب اللهی و یک آخوند، یک فاشیست بدتر از نوع کلاسیک آن، و به این اعتبار افراطی ترین نوع مدافع برده گی سرمایه داری است، که یاد گرفته است، خود را در خدمت نظام بیمار سرمایه داری در آورده، و شیوه زندگی غیر انسانی خود را، به امری عادی ومعمولی تبدیل کند. بستر و آبشخور رشد این فردیت، سلطه ضد کمونیسم افراطی، بعنوان فرهنگ سیاسی مسلط در جامعه سرمایه داری است. بدون وجود نیروهای سیاسی افراطی ضدکمونیست افراطی، نظیر دستگاه سلطنت و لیبرالها، مذهبی و یا غیرمذهبی، فردیت اسلامی قادر به شکوفایی سیاسی خود نبود.

آخوند ایرانی از آدم کشی لذت می برد. اما او در این لجنزار ضد انسانی ترین عادات بدویت، تنها نیست. بخش دیگری از جامعه هم که مراسمهای آدم کشی های خیابانی او را تماشا می کنند، نیازهای سادیستی خود را از کشتن انسان، نه با تجسم ذهنی و بکمک تصاویر و فیلم، بلکه بطور واقعی، در روز روشن و در خیابان ارضاء می کنند. رژیم اسلامی و سران تبهکار آن بر وجود چنین گرایشهای بربرمنشانه ای در ایران سلطنت و آخوند زده، و نیازهای باقی مانده از دوران آدم خواری، کاملاً آگاه بوده، از طریق میدان دادن و تقویت آن طی سه دهه، به درنده خویی خود مشروعیت اجتماعی می بخشند. آنها، بخشی از جامعه را هم، در لذتی که خود می برند شریک میکنند، تا از این طریق هم، به طریقی به نیروی اجتماعی اصلی و بدوی خود دسترسی پیدا کرده، آن را در پشت سر خود- بویژه برای سرکوب خیابانی، شکنجه و اعدام و زندانبانی- بسیج کنند.

خوی آدم کشی در حکومت اسلامی همچنین در آنجا هم است که آنها، انسان را موجودی بی ارزش و شایسته برده گی و کنیزی، در بهترین حالت شایسته ترحم می دانند. حتی نظام سرمایه داری را، در آنجا که ناچاراً، زیر فشار مبارزات طبقه کارگر، حقوقی را برای انسان به رسمیت می شناسد، نمی پذیرند. آنها آشکارا بخش مهمی از سیستم حقوقی جوامع قبیله ای، برده داری و فئودالیسم را، در سیستم حقوقی جامعه سرمایه داری ایران، ادغام کردند، تا هر چه بیشتر انسان و حقوق اولیه او را انکار و محدود سازند.

نحوستی که از طریق اسلام و مذهب شیعه بر مردم ایران نازل گشت، بزرگترین تراژدی تاریخ 600 سال اخیر جهان است؛ فراموش نکنیم: فاشیسم هیتلری، علیرغم برپایی جنگ دوم جهانی و قتل عام 6 میلیون یهودی غیرنظامی، زیر فشار خردکننده کمونیسم و نیروهای آزادیخواه دیگر – دولتها و یا توده های مردم- پس از 12 سال درهم شکست و نابود شد. در حالی که بربریت اسلامی 30 سال است که به کشتار و ترور روزمره مردم، و نابودی کشور مشغول بوده، حتی به روابط بین المللی ویژه بقاء خود هم، شکل داده است. بدون کمک دشمنان مردم از میان لیبرالهای غیرمذهبی، ملی – اسلامی ها، سلطنت طلبان، طیف توده ای- اکثریتی، لیبرال- دموکراتهای جدید، و باندهای تبهکار و بی وجدان خارج از کشوری ضد حفظ سازمانهای بزرگ چپ – این به اصطلاح " اعضاء"، " کادرها"، " رهبران سازمان" و " کمیته مرکزی"- این حکومت نمیتوانست، اینهمه سالهای خونین و غیرقابل تحملی را به مردم آزاده و شرافتمند ایران تحمیل کند.
pouyane50@yahoo.de www.j-shoraie.blogspot.con Archive: www.j-shoraii.blogspot.com
----------------------------------
توضیحات

- مقاله ای که در بالا میخوانید، نزدیک به 3 سال است، که برای تنظیم آن تلاش میشود. بارها مطالعه و غلط گیری شده، و یا چاپ و بر روی کاغذ تغییر یافته، از این دیسک به آن دیسک کامپیوتر منتقل گشته است. برای مدتی نویسنده را کاملاً کلافه ساخته، هر گونه فکر کردن به آن را ممنوع اعلام کرده، از کار بر روی آن خودداری نموده است. نگارنده خود از این موضوع سر در نمی آورد، که چرا آماده کردن این مقاله اینهمه مشکل بوده است! آنچه که خود به آن آگاه بوده، این است که: با مفاهیمی که در اینجا تشریح شده است، کاملا موافق است. تنظیم مطلب در فرم کنونی، نتیجه آخرین تصحیحات انجام شده بر روی آن است؛ که مثل همیشه کافی تشخیص داده نشده اما منتشر گشته، و خوب و بد آن، به قضاوت خواننده گان واگذار میگردد؛ هر چه بادا باد!

*1- از دید نگارنده این سطور، فرهنگ ایرانی، بمثابه یک عنوان برسمیت شناخته شده، بهیچوجه به فرهنگ رایج در ایران کنونی مربوط نیست؛ فرهنگ کنونی در ایران، یعنی آدمکشی، ریاکاری و دروغ، و لذت بردن از تماشای انسان بدار آویخته در ملاء عام، کمترین قرابتی با فرهنگ کلاسیکی که حافظ و عمرخیام و مولوی، از برجسته ترین نماینده گان آن محسوب میشوند، ندارد. فرهنگ قبل از هرچیز، خود محصول کار توده های مردم و آیینه تلاش آنها بوده، در روابط اجتماعی میان مردم تولید کننده و چهره دانشمندان پیشرو در دوران خود، بازتاب می یابد. چهره هایی نظیر فردوسی، حافظ، سعدی، مولوی، خوارزمی، عمر خیام، بیرونی، ابن رشد، ذکریای رازی، ابوعلی سینا، نظامی گنجوی ...- که در اینجا بدون تقدم وتأخر زمانی ذکر شدند-، سمبلها و از مروجین فرهنگی پیشرو به نام " فرهنگ ایرانی"، و عمدتاً نیز غیر مذهبی و یا اساساً ضد مذهبی بوده اند. از دید نگارنده، فرهنگ کلاسیک ایرانی، حداقل از قرن 15 میلادی – دوره صفویان- دیگر حیات مستقل خود را از دست داده، در فرهنگ بورژوازی در حال رشد اروپای این دوران، ادغام شده است. بورژوازی اروپا در دوران رشد شتابان خود در این دوره تاریخی، با جذب فرهنگ ایرانی، و دستاوردهای آن در حوزه فلسفه و علوم طبیعی، به سلاحی نیرومند علیه تصورات کهنه ارستویی و مسیحیت دگم شده، دست یافت. برای مقطعی در این دوران، آثار فلاسفه بزرگ ایرانی، پرچم بورژوازی اروپا در نبرد با طبقات کهنه محسوب میشده، حتی از یکی از آنان – احتمالاً ابن رشد- نه با نام و عنوان، بلکه با نام " مفسر" یاد میشد. در این مقطع شرایط اجتماعی و سیاسی توسعه این فرهنگ پیشرو در سرزمینهای ایران – ایران کنونی، آسیای مرکزی، افغانستان، قققاز و مناطقی از ترکیه، عراق، پاکستان و نواحی اطراف در خلیج فارس خاتمه یافت؛ از آن رو که بربرمنشی طبقات حاکمه در پرتو دین وحشت و تقدیرگرایی شیعه، هرگونه فضای فکر و رشد را مسدود کرده، آخرین نشانه های توسعه مستقل این گنجینه بزرگ بشری را، به نیستی محکوم ساخت. ظهور مذهب شیعه را بعنوان دین دولتی در ایران، میتوان آغاز مرگ فرهنگ کلاسیک ایرانی معرفی نمود. از آن پس هر تلاشی- تنها در دوره کوتاه نادرشاه افشار در قرن هجدهم- برای گسست کامل از این ترور مذهبی، به شکست منجر گشت. در تمام دوران قرن بیستم، بقایای فکری فرهنگ کلاسیک ایرانی، تنها در اندیشه و عمل جناح اپوزیسیون مبارز، یعنی چپ انقلابی و چپ لیبرال - طبقه کارگر دوران اولیه و جناح چپ طبقه متوسط شهری- بازتاب داشته، اما بدلیل گسستهای متعدد ناشی از شکستهای جنبشهای انقلابی- دموکراتیک، قادر به ایجاد سیستمی از تصورات، رفتار، و تعیین کننده مسیر تکامل اجتماعی جامعه ایران نگشت. بدون هیچ تردیدی این روند خود از زوایای گوناگون، با توسعه اقتصادی- اجتماعی، یعنی نقش مداوماً قدرت یابنده تجارت و دلالی، و سقوط مداوم تولید شهری و روستایی در رابطه بوده است؛ هر چند مناسبات روبنایی- یعنی عوامل حقوقی، سیاسی، خود-آگاهی فردی و طبقاتی- میتواند از کندکننده گان و حتی نابودکننده گان روندهای اقتصادی- اجتماعی نیز محسوب گردد. خود- آگاهی فردی و طبقاتی و روبنای حقوقی- سیاسی جامعه، از حوزه اقتصادیات بیش از هر حوزه ای تأثیر گرفته و شکل میگیرد؛ اما پس از پیدایش، خود به عاملی مادی و مؤثر در توسعه و یا عدم توسعه اقتصادیات، و کل پروسه تکامل اجتماعی مبدل میگردد. مذهب شیعه با محتوای ضدانسانی، تحجر غیرقابل توصیف، تقدیرگرایی فوق ارتجاعی، بیرحمی در نفی حقوق انسان و بویژه زنان، تنها و تنها میتوانست، در همه حوزه های اقتصادی- اجتماعی، فردی و طبقاتی، بمثابه عنصری مطلقاً نابودکننده عمل کند؛ آنچه که 70 میلیون انسان، نتایج آن را در 30 سال اخیر، با پوست و گوشت و استخوان خود، لمس کرده اند. ریشه کنی مذهب شیعه به رادیکال ترین وجه ممکن، گام اول برای تحقق هر تغییر دموکراتیک واقعی در ایران آینده است.
------------------------------------

دوشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۸

یک پیروزی چشمگیر دیگر! -2


اکبر تک دهقان
30 شهریور1388-21 سپتامبر2009

تظاهرات روز جمعه 27 شهریور- 18 سپتامبر در تهران و شهرهای دیگر، بر یک حقیقت امروزه دیگر انکارناپذیر، مهر تأکید کوبید: آنچه که در مقابل چشمان ما جریان دارد یک انقلاب است، و توده های حامل آن، نه فقط در پی حک و اصلاح این رژیم جانی نیستند، بلکه از ضرورت قیام مسلحانه برای نجات جامعه حتی، بخوبی آگاه بوده، آن را با صدای بلند و لحنی کوبنده، در مقابل چشمان عناصر سرکوب این ماشین آدمکشی، فریاد میزنند. همه آنهایی که درخارج از کشور، هنوز بعناوین گوناگون از برسمیت شناسی پیدایش یک جنبش انقلابی در کشور خودداری کرده، برای تنزل آن به سطح یک جنبش صنفی و" مطالباتی" میکوشند، باید از قدرت نمایی عظیم این توده مصمم، بخود آمده باشند. رژیمی که شیوه سلطه گری آن، بر جنایت و ترور جسمی و روحی لحظه به لحظه مردم، متکی است؛ و از دختر و پسر شهروند این کشور در کوچه و خیابان و پارک، کارت شناسی طلب میکند؛ جز از طریق یک انقلاب، حاضر به هیچ سطحی از عقب نشینی، نخواهد بود. حتی کسب ساده ترین حقوق انسانی در شرایط سلطه این دستگاه ترور، نظیر راه رفتن بدون ترس، تحقیر و لگدخوردن در خیابان، به تنهایی در سطح یک انقلاب، مبارزه و بسیج نیرو می طلبد. بر این حقیقت تلخ و غیرقابل تصور، باید روشن و بدون احساس ضعف تأکید کرد که: در جهان کنونی طی سی سال اخیر، هیچ مردمی به اندازه ایرانیان، تحت بی حقوقی، نابرابری، تحقیر روزمره و شرایط ضد انسانی محض، زندگی نکرده اند.
تظاهرات روز جمعه باز هم نشان داد، این مبارزات هنوز از یک رهبری تثبیت شده و صریح، برخوردار نیست؛ و چه خوب که برخوردار نیست! و هنوز فرصت برای شکل دادن به یک رهبری دموکراتیک و مردمی، از دست نرفته است. توده ای که به خیابانها سرازیر میشوند، بطور کلی از چندین گروهبندی تشکیل شده اند. از تجمعات توده ای میتوان- اندکی با چشم پوشی – ، بعنوان بیان نتیجه یک ائتلاف نانوشته نام برد. با این تفاوت که ائتلاف کننده گان، بحکم شرایط عینی و به اجبار، در کنار یکدیگر گرد آمده اند. رابطه اصلی همانا، رابطه مردم خواهان سرنگونی سریع رژیم، با جریان اصلاح طلبان حکومتی(موسوی، کروبی، خاتمی) است. در میان این نیروی اتئلافی، جریان لیبرالهای راست و راست افراطی، به طرح شعارهای افراطی پرداخته، الزامات یک اقدام ائتلافی اجتناب ناپذیر، را رعایت نمیکنند- رژیم اسلامی، خود یک رژیم فاشیستی است، و قرار نیست، از طریق طرح شعارهای راست افراطی، با آن مقابله شود! شعارهایی که در راهپیمایی های روز جمعه طرح شد، خطوط کلی مشترکات و تفاوتهای نیروهای دخیل در این مبارزات را، تا حدودی ظاهر می سازند. از شعارهایی که بویژه به جریان راست افراطی تعلق داشته، به نزدیکی صفوف تظاهرکننده گان لطمه میزند، میتوان از شعار زیر نام برد:

نسل ما آریا است، دین از سیاست جداست!

طراح چنین شعاری، نه فقط دست به تبلیغ نژاد پرستی زده، بلکه بخش بزرگی از جامعه را از حوزه مبارزه علنی، به بیرون پرتاب میکند. " نسل آریا " دیگر چه مقوله ای است، آقای دانش آموخته لیبرال و فیلسوف بی بی سی؟ راهپیمایی روز جمعه، برای طرح مطالبات سیاسی برگزار گشته بود، و نه بمنظور ترکیب علم جانورشناسی با دانش حقوق سیاسی! لیبرال کم عقل و پرمدعای ایرانی، هنوز قادر به تشخیص تفاوت مقولات سیاسی و طبیعی نیست. اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران، با چنین هجویات ارتجاعی بشدت مخالف بوده، جامعه را نه از منظر زشت نژادپرستانه، بلکه از زاویه سیاسی، طبقاتی و ملی درک میکنند. طراحان چنین شعارهایی مجاز نیستند، عرصه مبارزات خیابانی را، به صحنه نشست غیرعلنی جریان فکری خود تبدیل کنند. از این گذشته، طبق این شعار، گویا: 1- مردمی که به " نسل آریا "ی لیبرال ایرانی تعلق ندارند، دین را در سیاست ادغام می کنند؛ اما مدافعین نژادپرستان بدوی" آریایی"، خواهان جدایی دین از سیاست هستند!؟ اکثریت قریب به اتفاق مردم معمولی کردستان و آذربایجان و خوزستان، ترکمن صحرا و غیره، چنین پاسخ هر چند نادقیقی را خواهند داد: به شهادت وقایع تاریخ معاصر ایران، اتفاقاً حقیقت درست عکس این است! و 2- نتیجه منفی دیگر طرح شعارهای لیبرالی از این نوع، لطمه زدن به حمایت بین المللی از انقلاب ایران است. کدام فرد عاقل، فعال اتحادیه ای، هنرمند و تحصیل کرده اروپایی، از چنین شعاری استقبال خواهد کرد؟ آنها از طرح چنین شعارهایی در یک جنبش انقلابی- دموکراتیک وحشت کرده، به مبارزات مردم ایران، با شک و تردید نگاه خواهند کرد.
در طرح شعار فوق همچنین، نوعی" تقلب"! خواسته و یا ناخواسته هم وجود دارد، که نشان میدهد، طراحان آن، نسبتاً با دقت، شاهکار آفریده اند! این شعار، خواهان جدایی دین از دولت نیست؛ بلکه از جدایی دین از سیاست صحبت میکند، تا برای طبقات حاکمه، همواره نوعی استفاده از دین، در سلطه گری علیه مردم، محفوظ بماند. رژیم اسلامی، ترکیبی از دین و دولت، و تجسم تبدیل دستگاه عریض و طویل دولت بورژوایی، به دولتی تماماً دینی است. دین و مالکان آن را نمیتوان و نباید، از زندگی سیاسی جدا کرد. آنها، هم بعنوان شهروند، و هم بعنوان نهاد اجتماعی، دارای حقوق و منافعی هستند که به سیاست، یعنی مناسبات قدرت و مالکیت ربط پیدا کرده، به دخالت در امور عمومی، ناگزیر میگردند. معضل مردم ایران اما این نیست. بلکه موضوع بر سر دخالت دین در امور دولتی و اداری کشور و نظیر یک بختک، افتادن به جان مردم است.
در این راهپیمایی بزرگ، شعارهای اصلی مردم، بسیار محدود، فشرده و رایج بودند. ظاهراً اکثریت معترضین با طرح چنین شعارهایی موافق بوده، با آن به مدت کافی همراهی نموده، بی موقع در پی قطع آنها نبودند. در مبارزات تاکنونی، شعار " مرگ بر دیکتاتور"، که معادل " مرگ بر شاه" در انقلاب بهمن است، بدون استثناء طرح شده، با این تفاوت که روز جمعه این شعار، بیش از گذشته، با حدت و شدت و بمدت طولانی تری، فریاد زده شد. باید به هرترتیبی وزن این شعار را در راهپیمایی ها و دیوارنویسی ها، تقویت کرد. طرح وسیع این شعار، بتنهایی نوعی آموزش رفتار دموکراتیک در جامعه، در محیط کار و حتی محیط خانواده است.

نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران!

شعار دیگر و همگانی راهپیمائی روز جمعه، شعار بالا بود. این شعار از یک طرف، دارای مفهوم راست افراطی و تحقیر آمیز علیه مردم فلسطین و لبنان است، که خود طی بیش از 63 سال، طعمه درنده خویی های دولت اسرائیل و دول امپریالیستی، و در 30 سال اخیر، بازیچه دست حکومت اسلامی بوده اند، از سوی دیگر اما، در محتوای خود یک شعار عمومی نیز هست؛ به این معنا که تظاهرکننده گان، خواهان جدایی از سیاست ارتجاعی بین المللی رژیم، و تمرکز و تأکید بر معضلات داخلی کشور هستند. طرح "جانم فدای ایران" اما، از موضع ناسیونالیسم ارتجاعی ناشی شده، تفاوتی با شعارهای ملی- اسلامی رژیم، در دوران جنگ ارتجاعی 8 ساله ندارد. یک شعار دموکراتیک نباید این مفهوم را القاء کند، که گویا مردم معمولی فلسطین و لبنان، در بدبختیهای مردم ایران طی 30 سال سلطه رژیم ترور، مقصر بوده اند. اکثریت قریب به اتفاق مقصرین این جنایات ضد بشری، هم در داخل و هم در خارج، در مقابل چشمان همگان قرار داشته، حتی به مردم- و با وقاحت، به نیروی چپ کشور و قربانیان - درس دموکراسی و حقوق بشر هم میدهند! همه جناحهای رژیم، با هدف تشدید سلطه گری علیه مردم ایران، و جلب" مستضعفان " ادعایی آن بمثابه نیروی پشتیبان از یکسو، بازسازی موقعیت ژاندارم منطقه، ایجاد شرایط جنگ و ترور و ناامنی، بمنظور تحکیم موقعیت خود و رژیمهای ارتجاعی از سوی دیگر، دهها میلیارد دلار از ثروتهای مردم فقیر کشور را در اختیار دسته جات فاشیستی در فلسطین و لبنان، قرار داده اند. رژیم اسلامی در ارتکاب این تبهکاری بزرگ همچنین، گسترش و حفظ بازار فروش سلاح و کالای منطقه بنفع غرب را در نظر داشته، از این طریق، به سکوت و یا جلب اعتماد دولتها، شرکتها و حتی مردم جوامع غربی، چشم دوخته بود. این انتظار حکومت اسلامی، البته که بی نتیجه نبود؛ کمترین نتیجه آن، سکوت آشکار و چندین دهه دولتها و جوامع غربی، در برابر همه رذالتهای این داوردسته پلید، علیه مردم ایران بود.

ای رهبر کودتا، این آخرین پیام است؛ ارتش سبز ایران، آماده قیام است!
احمدی احمدی، این آخرین پیام است؛ ملت سبز ایران، آماده قیام است!

راهپیمایی روز جمعه همچنین، به شکل آشکار و مستندی، شدت گیری روحیه توسل به یک قیام مسلحانه در جامعه را بازتاب داد. در موارد متعددی، بویژه در تهران، جمعیت انبوهی با صراحت، بلند، منظم و طولانی، شعارهای بالا را فریاد کرده، بر آماده گی خود بمنظور توسل به یک قیام مسلحانه، صراحت بخشیدند. این حقیقت که توسل به قیام مسلحانه، به یک عنصر اساسی در خود-آگاهی شهروند ایرانی، فراروییده است، مفهوم سیاسی بسیار مهمی را بیان میکند؛ بویژه اینکه از خیزش انقلابی مردم، تنها 3 ماه گذشته است! این همچنین درحالی است، که هر آخوند و غیر آخوند اصلاح طلب، دسته جات خیانتکار توده ای- اکثریتی، لیبرالها، سلطنت طلبان و جمهوریخواهان، در هر اطلاعیه و مقاله ای، به مردم درس "مبارزه مدنی" داده، توسل به" خشونت" توسط مردم را نفرین کرده، و بهره گیری از مزایای تسلیم شدن به نظام برده داری حاکم را توصیه میکنند.
در کلیه تصاویر ویدوئویی که تاکنون منتشر شده اند، جاافتادن برخی شعارهای اصلی و صراحت و نظم و انظباط در فریاد زدن، بمراتب از ماههای اخیر، بهتر شده است. مردم طی چندین تمرین و تظاهرات بزرگ، بتدریج از حالت مردمانی که هیجان زده، در حالت پراکنده گی، فرار و هول و هراس شعار میدادند خارج شده، بتدریح، به شیوه ای حرفه ای، با فکر، صبور، محکم و یکدست شعار میدهند. مردم از تجربه مستقیم خود یاد گرفته، در این زمینه هم، از جانیان خیابانی ولی فقیه، جلوتر رفته اند.
محتوای شعارهای کنونی مبارزات خیابانی، هنوز برای بیان اهداف یک جنبش انقلابی- دموکراتیک ایده آل نیست. اما با نگاهی به نتایج 30 سال بربرمنشی حکومت اسلامی در تحمیل بی حقوقی مطلق بر مردم، و غلبه جو یاس و ناامیدی و بی تفاوتی سیاسی در جامعه برای نزدیک به سه دهه، چنین پیشرفتی در مبارزه انقلابی و در مدتی کوتاه، بسیار ارزشمند و دور از انتظار است.
نیروهای متفاوت به هر دلیل دخیل در این جنبش توده ای، هر یک شعارهای خود را مطرح کرده، در همان حال در عمل اما، بر شعارهای عمومی، تأکید بیشتری میگردد. شعاری های مذهبی، که آشکارا با اهداف این جنبش دموکراتیک مغایرت داشته، مهر و نشان صاحبان آنها( اصلاح طلبان) را بر پیشانی دارند، هنوز به بخشی از شعارهای این راهپیمایی ها تعلق دارند؛ اما وزنه شعارهای دموکراتیک، مداوماً سنگین تر میگردد. شرط بهبود کیفی تظاهرات کنونی، از یک طرف حضور متشکل کارگران و از سوی دیگر، به خیابان آمدن آخرین فرد کمونیست هر شهری به خیابان است. در ادامه تحولات بعدی در این راستا، بویژه عدم پراکندن توده وسیع، بدلیل طرح شعارهای خاص به شیوه فرقه گرایانه، اهمیت بسیار دارد. برای نیروهای چپ و ترقیخواه، نمی توان نسخه ای را در این زمینه، آنهم از راه دور پیچید؛ فقط آگاهی بر واقعیات و تجربیات روزمره از انقلاب بهمن روشن میسازد، که چنین تحولی با ضرافتهای خاص خود همراه است، که فعال سیاسی چپ باید حتماً آن را در همین راهپیمایی ها فرا بگیرد.
پایان

Archive: www.j-shoraii.blogspot.com pouyane50@yahoo.de www.j-shoraie.blogspot.con
Akbar Takdehghan in facebook

نقل مطالب این وبلاگ در سایتها و نشریات داخل کشور، بدون ذکر منبع، بدون نام نویسنده، و یا با نام مستعار، همچنین با تغییر عنوان، بشرط عدم تغییر جدی در محتوای آنها آزاد است. نگارنده این سطور، به این دلیل هرگز علیه فرد و یا مؤسسه ای، دست به اعتراض و افشاءگری نخواهد زد.
نقل مطالب این وبلاگ در سایتهای خارج از کشور، با- و یا بدون ذکر منبع آزاد است.
سرنگونی رژیم ترور اسلامی - اعلام آزادیهای عمومی - فراخوان کنگره شوراها

شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۸

یک پیروزی چشمگیر دیگر! -1

اکبر تک دهقان
28 شهریور1388- 19سپتامبر2009
این مطلب از ستون سخن روز سایت اینترنتی کانون اندیشه، نقل میگردد.http://www.andishee.com/8/198.htm

راهپیمایی اعتراضی بزرگ مردم در روز 27 شهریور- 18 سپتامبر*1، علیرغم تهدیدهای علنی سردسته های باندهای سیاسی و نظامی حاکم بر کشور، برگزار شد؛ نه فقط برگزار شد، بلکه با موفقیت و در سطح سراسری برگزار شد. بدون تردید، سطح کیفی رشد یافته تر، و دامنه گسترده تر آن در مقیاس کشوری، غلبه مردم بر روحیات ناشی از تحمل درنده خویی سرکوبگران در ماههای گذشته در خیابانها و زندانها را، بنمایش گذاشت. این سند قابل اتکائی است، که بربرمنشی رژیم اسلامی در سه ماه گذشته، بویژه شکنجه های فوق تصور و قتل مبارزین، بهیچوجه مردم را مرعوب نساخته و به خانه ها نکشانده، بلکه آنها را هر چه بیشتر در تعقیب شعار " مرگ بر دیکتاتور"، مصرتر نموده است. علیرغم تهاجمات موضعی سرکوبگران و تحمیل موانع متعددی به راهپیمایان، قدرت سرکوبگری حکومت اسلامی بی تأثیر و از سوی مردم به عقب رانده شد؛ طوری که جانیان خیابانی، قادر به تکرار سبعیت ماههای گذشته نگشتند؛ هراس از تبعات سیاسی داخلی و بین المللی وحشیگری رژیم- انزوای بیشتر در خارج و رادیکالیزه شدن توده مبارز- میرود تا به یک فاکتور سیاسی جدید، در محاسبات حکومت اسلامی تبدیل گردد.

راهپیمایی مبارزاتی روز جمعه 27 شهریور، در شرایطی بوقوع پیوست، که جامعه سرکوب هولناکی را پشت سر گذاشته، بطور موضعی و موقتی، دچار نوعی سردرگمی گشته، در محافل دانشجویی، خانواده گی و وبسایتهای علاقمندان، به سرنوشت آتی این جنبش بزرگ و زندگی شخصی پیشروان آن، پرداخته میشد- حتی چند نفر از تحصیل کرده گان و هنرمندان، به اقدامی غیرلازم روی آورده، به خارج از کشور گریختند. در مقابل برخی از سفارتخانه های خارجی در تهران، صفهای طولانی برای دریافت ویزا و فرار از کشور تشکیل شده، فضای سلطه احتمالی سطحی از شکست، بر جامعه سایه افکند. روند اجتناب ناپذیر رشد جنبش انقلابی کنونی، که در اعماق جامعه جریان دارد اما، به این توسعه سیاسی منفی، و سردی موضعی بخش کوچکی از مردم به دخالت در سرنوشت سیاسی خود، غلبه کرده، نیروهای کنونی این تحول روبه گسترش، باز هم با شور و امید، به میدان آمدند. این تلاش شجاعانه مردم، بویژه دانشجویان، عرق سردی را که میرفت بر پیکر جامعه بنشیند، زدود. تظاهرات روز جمعه، حتی اگر در سطح نیمی از تلاش صورت گرفته انجام میشد، بازهم در مقایسه با شرایط سیاسی کنونی کشور و دستگاه سرکوب وحشی حاکم، یک دستاورد بزرگ محسوب میشد، که روح امید به پیروزی را در میان مردم زنده میساخت. در شرایط کنونی آنچه اهمیت استراتژیک دارد، حضور مداوم در خیابانها به هر بهانه و هر میزانی، و شکل دادن به فضای سیاسی کشور از سوی مردم است. این فضا باید نقشی سیاسی و روشنگرانه ایفا نموده، توده های هر چه بیشتری، بویژه از میان اقشار و طبقات تحت فشارهای اقتصادی را، به عرصه مبارزات کنونی بکشاند.

تجمعات اعتراضی گسترده مردم در راهپیمایی اخیر، نه در شرایط عفو و عطوفتهای " اسلامی" رژیم گورهای دسته جمعی، بلکه ضمن صدور فرامین جنایتکارانه سران سیاسی و نظامی آن، مبنی بر دریافت" جوابی تند"، صورت گرفتند. درست یک هفته قبل- برای شیرفهم کردن مدافعین این ماشین جنایت- یعنی هفت روز قبل، سردسته رژیم اسلامی، علی خامنه ای- که فعلاً از مستی 30 سال آدمکشی، بیرون نیامده است- به عربده کشی های رنگ باخته متوسل شده، از "برخورد" با معترضان در این روز سخن گفت. یک روز پیش از انجام اعتراضات روز جمعه نیز، سپاه پاسداران طی اطلاعیه ای غلاظ و شداد- که گویا با جمعی کودکان خردسال، سر و کار دارد- از مقابله " سپاه پاسداران انقلاب اسلامى و بسيج با هر گونه حركت انحرافى، ضد انقلابى و ضد مردمى"، آنهم، بشیوه " قاطعانه "، سخن راند. در اقدام دیگری، رئیس جدید شورای عالی قضایی رژیم، آخوند لاریجانی، مخالفین رژیم را در آستانه راهپیمایی اخیر، مورد حمله قرار داده، از برخورد قضایی علیه آنان صحبت کرد. علیرغم تهدیدهای بالا اما، مدافعین حقوق و آزادیهای سیاسی و اجتماعی، با سازماندهی و آماده گی نسبی قبلی، به خیابانها ریخته، نشان دادند، به سیاست سرکوب و شکنجه دژخیمان رژیم، تسلیم نمیشوند.

رسانه های وابسته به رژیم اسلامی، بطور هماهنگ شده و بلافاصله پس از شروع راهپیمایی، اقدام به بزرگنمایی تجمع ناچیز مدافعین رژیم نموده، جمعیت عظیم معترض را نادیده گرفتند. این نوع پوشش خبری چنین حادثه ای، باید بخشی از استراتژی حکومت اسلامی، پس از شکست دور اول سیاست کشتارهای خیابانی آن تلقی گردد، تا از این طریق، فقدان امکان وحشی گری به شیوه سابق را انکار کرده، به خود دلگرمی دهند. روشن است، حدود تأثیرات این روش نفی مبارزات مردم، با تشدید تظاهرات خیابانی، به انتها رسیده، در شرایط قدرتنمایی مجدد مردم، آنها ناچار خواهند شد، واقعیت وجود قدرت بزرگ مخالفین خود را جدی بگیرند. اگر توسل به توحش افسار گسیخته سابق را از سر بگیرند، با پاسخ کوبنده تری، حتی تا توسل مردم به رویارویی شدید و متفاوت، مواجه خواهند شد. مردمی که مداوماً یاد میگیرند، به توانایی خود هر چه بیشتر اعتماد میکنند، و توده های بیشتری را به امکان سرنگونی رژیم اسلامی مجاب میسازند، در یک نبرد سخت و بمنظور حفاظت از دستاوردهای تاکنونی مبارزاتشان، با قدرت و مصمم خواهند ایستاد. رژیم اسلامی، بهیچوجه با مقاومت سریع مردم، پس از کودتای انتخاباتی 22خرداد، حساب نکرده بود. اما واکنش فوری مردم را نه محاسبات رژیم، بلکه نیروی توده ای مداوماً آزاد شونده، که ناشی از عملکرد محرکهای درونی جامعه و فشار کوهی از تضادها و تناقضات 30 ساله است، تعیین میکند؛ در یک نبرد سخت خیابانی آتی هم، درست همین عامل، و نه تهدید ها و بیانیه های دسته جات حاکم، سرنوشت مبارزه را تعیین خواهد نمود. ادامه دارد.

Archive: www.j-shoraii.blogspot.com pouyane50@yahoo.de www.j-shoraie.blogspot.con
Akbar Takdehghan in Facebook
----------------------
توضیحات
*1- راهپیمایی روز جمعه، که هر سال طبق سنت گذاری جریان ارتجاعی ملی- اسلامی( نهضت آزادی)، خمینی و" خط امام" چندش آور او برگزار میشود، به آخرین روز جمعه ماه " مبارک رمضان "؟! مربوط است؛ در این روز باید" مسلمانان" رژیم اسلامی در جهان، به رژیم همزاد آن در خاورمیانه، یعنی اسرائیل، به دلیل اعمال ستم بر" مستضعفان" اسلام، دشنام بدهند. ماه رمضان در تقویم بین المللی( میلادی) و تقویم ملی ( خورشیدی)، هیچ مکان و ارزشی نداشته، به تحمیل ریاضت جسمی به شهروند آزاد، بمنظور حاکم ساختن روحیات " عبودیت "، برده منشی بر او وارعاب دیگران، که گویا ضعیف بوده، قادر به تحمل روزه نیستند، برمیگردد. این مراسم ارتجاعی همچنین، نوعی امکان تجارت انبوه بازاریان و آخوندهای ریاکار، که در این ماه نیازهای معینی را در بازار سنتی و شیادی بیدار میکند، اختصاص دارد. مردم با خشونت مسلمان شده در خاورمیانه، طبق فرامین آخوندهای فوق ارتجاعی در کشورهای اسلام زده، باید در این دوره، یک ماه روزه بگیرند، تا رضایت"خداوند" جبار خود را- که قرار بود به هیچ چیزی، نیازی نداشته باشد!- جلب کرده، تا بعد از مرگ، استخوانهایشان روانه بهشت شوند! روزه گرفتن از سویی، با هدف تحکیم قدرت ارتجاع مذهبی و ارعاب مردم، از سوی دیگر، تأکیدی نژادپرستانه و امتیاز طلبی برای مسلمانان بوده، در همان حال، اعمال تبعیض آشکار نسبت به شهروندان غیرمسلمان و غیرمذهبی را در بر گرفته، به اینترتیب، ناقض اصل برابرحقوقی شهروندان محسوب میگردد.

شیادی اختراع "روز قدس"، تعبیه یکی دیگر از ابزارهای سلطه گری به این ماشین تبهکاری و ریاکاری، از سوی بنیانگذاران نامبرده در بالا است، که تماماً بر سیاست ارعاب در داخل، و تقویت جریانات تروریستی در خاورمیانه متکی بوده، یکی از هزاران معضل مردم ایران را تشکیل میدهد.

سازمانهای سیاسی، بویژه چپ ایرانی و رسانه های" دموکراتیک" در خارج، با علاقه، از روز" قدس"، و ترویج این عنوان سرکوبگرانه استفاده میکنند؛ در حالیکه آنها بهیچوجه موظف به این اقدام نبوده، مقررات بین المللی و رژیم اسلامی هم، چنین درخواستی را از آنان نکرده است! آنها اگر از تبلیغ فرهنگ رسمی این رژیم جنایتکار- نظیر روز" قدس" و عنوان" جمهوری اسلامی"- تبعیت نکنند، احتمال اخراج از کشورهای غربی، و یا ایجاد مشکلاتی در محل اقامت خود، آنها را تهدید نخواهند کرد! ماهیت پیدایش این روز، نه در اهمیت جایگاه "اسلامی" و یا سیاسی شهر" قدس" در زندگی انسان رشد یافته امروز، بلکه در نیازهای سرکوبگرانه یک رژیم خون آشام- که به هر جنبده ای شلیک میکند- قرار دارد. از این رو، اگر اعضاء بتون شده چپ در خارج، از آن بعنوان " مراسم حکومتی"، یا " تحت عنوان عوامفریبانه قدس"، یا " بمنظور سوء استفاده از معضل فلسطین"، و " روز ارعاب مردم" و نظایر آن یاد کنند، خطر بزرگی، نظیر لزوم خروج از دنیای محفلی و پیوستن به زندگی مبارزاتی، گریبان آنها را نخواهد گرفت!

سردرگمی اعضاء محافل چپ خارج در این زمینه را، در نمونه افراطی زیر ببینید:
http://www.geocities.com/fedaian/newsletter/txt/27_06_01.html
مواردی از این نوع و یا اندکی خفیف تر، در سایتهای راه کارگر و حزب کمونیست کومه له هم، قابل دریافت است. نگارنده در اینجا در احترام به شعور مردم و اعلام انزجار از رژیم هیتلری حاکم، چنین نکاتی را در زیرنویس توضیح داده، از خرد کردن اعصاب مخاطبین خود در طی متن، پرهیز خواهد نمود.
---------------------------------------

پنجشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۸

شکوه شجاعت!

شجاعت و آگاهی، منجر به عمل مبارزاتی، سازماندهی و پیروزی میگردد. از شجاعت و صداقت این شهروند زن آزاده در مشهد، لذت ببرید! http://www.youtube.com/watch?v=ZfyrNQk47WY

انقلاب کنونی، شکست نخواهد خورد!

اکبر تک دهقان
26شهریور 1388- 17 سپتامبر2009

خواننده گرامی!
مطلبی که میخوانید، هنوز کامل نیست، و فقط فشرده بحث مفصل تری است، که باید باز هم، تشریح جوانب و جنبه های دیگری به آن اضافه شود. به این منظور اما، نگارنده با مشکل کمبود وقت مواجه است. چه بسا در آینده نزدیک، باز هم این موضوع مورد بحث واقع شده، فرصتی برای شکافتن، و توضیح هر چه بیشتر آن فراهم گردد.
--------------------------

در پی کاهش دامنه تظاهرات خیابانی، آشکار شدن عمق وابستگی اصلاح طلبان به رژیم اسلامی، پخش مصاحبه های تلویزیونی واقعی و قلابی، و تشدید فشار ودرنده خویی در شکنجه گاهها، نوعی موج سرخورده گی و ناامیدی بر روحیات بخشی از جامعه، همچنین بخشی از نیروهای چپ در خارج، سایه انداخت.

بخش بزرگی از عناصر این نیروها، که به زندگی در شرایط نسبتاً مرفه خارج عادت کرده، خود را در جریانات سیاسی- تفریحی " رنگین کمانی" غرب، منحل نموده اند، علیرغم ادعاهای بزرگ و توسعه صنعت عبارت پردازی " کمونیستی " و " کارگری" در نزد آنان اما، از هر تحول جدی در ایران وحشت دارند. آنها بیش از آنکه، بدنبال اسنادی از وجود مبارزه انقلابی باشند، با شدت بدنبال اثبات عدم وجود مبارزه انقلابی و در اولین فرصت، اثبات شکست فداکاریهای مردم هستند*1. از این میان، میتوان به گرایشات نیرومندی در طیف کومه له- کمونیسم کارگری، جناحهای محافظه کار در طیف مبارز فدایی، و راه کارگر اشاره نمود. آنها که بناچار به درون یک جنبش انقلابی ناگهانی کشیده شدند، بسرعت تلاش میکنند، خود را تبرئه نموده، دیگران را متهم به چپ روی و ارائه تحلیل نادرست کنند. برخلاف تصورات از قطار پیاده شده گان، جنبش انقلابی کنونی در ایران، شکست نخواهد خورد؛ این جنبش بزرگ، با فراز و فرودهایی، مداوماً قدرتمندتر شده، بنای این ماشین شکنجه و کشتار و راهزنی را، بر سر بانیان آن، ویران خواهد ساخت.

در بررسی و اثبات اینکه، انقلاب کنونی همچنان به پیش رفته، و بهیچوجه یک دوره شکست و رکود سیاسی در کار نخواهد بود، مراجعه به تجربه انقلاب بهمن ضرورت دارد؛ نه کپیه برداری از تجارب 100 سال پیش روسیه و نه تسلیم شدن به ترس درونی خود، در اینجا کمکی نخواهند کرد. علل پیروزی مبارزه ضد سلطنتی در دهه 50 شمسی و علل شکست انقلاب بهمن در دهه 60 در مقابله با دیکتاتوری تروریستی در حال تثبیت، آموزنده، و در شرایط کنونی بویژه برای مبارزان خیابانی، بسیار راهگشا خواهد بود.

جنبش انقلابی کنونی، چنان نیرومند است، که حتی نیمی از رژیم اسلامی را بدنبال خود، حداقل به پشتیبانی ظاهری خود، مجبور ساخته است*2؛ این اگر نمایش محتوای کوبنده انقلاب مردم نیست، پس علامت قدرتمندی یک انقلاب در چیست؟ یک انقلاب توده ای، باید دارای چه صفاتی باشد، تا بتوان از آن، بعنوان جنبشی فوق العاده نیرومند یاد کرد؟ آیا کسی تا 3 ماه قبل از مقطع خرداد 88 فکر میکرد، در 3 ماه آتی، رژیم قهار و سرمست از سلطه گری، که به هیچ کس در دنیا حساب پس نمیداد، به چنین وضعیتی دچار خواهد شد؟ طوری که حتی یکی از پایه گذاران اصلی این رژیم بعد از خمینی و بهشتی، به صف اپوزیسیون و " مردم معترض"*3 نزدیک شده، سرنوشت سیاسی خود را با سرنوشت این جنبش پیوند بزند؟ عامل این تغییرات غیرقابل تصور و روانشناسی سیاسی جدید جامعه، که مدام رادیکال تر میگردد، جز ظهور سریع اعتلای انقلابی و آغاز جنبش انقلابی برای سرنگونی رژیم اسلامی در همین دوره، چه چیز دیگری میتوانست باشد؟

انقلاب بهمن، علیرغم جنبه سیاسی رادیکال آن اما- که از روزهای تلخ کودتای 28 مرداد سال 1332 و حماسه بزرگ سیاهکل، نشأت میگرفت- یک انقلاب همگانی با شرکت بخش بزرگی از طبقات غیرکارگر باقی ماند. هدف فوری این انقلاب، سرنگونی نظام سلطنتی و استقرار دموکراسی انقلابی، یعنی تحقق همه مطالبات معوقه جنبشهای شکست خورده قبلی بود. محتوای این مطالبات در ایران دوره فوق، در چهارچوب انقلابی- دموکراتیک، یعنی ایجاد یک جمهوری متکی بر تأمین مطالبات نه فقط سیاسی، بلکه همچنین، خواسته های اجتماعی وسیع قرار داشت.

در این انقلاب همگانی که در یک کشور تحت سلطه ( سرمایه داری وابسته)، در شرایط سلطه کامل امپریالیسم آمریکا رخ میداد، طبقات و اقشار متعددی شرکت داشته، بر سر نتایج آن بشدت در کشمکش قرار داشتند. بورژوازی داخلی، بطورخاص بورژوازی متوسط و بزرگ تجاری( بازار سنتی، هیئت های مؤتلفه، روحانیت شیعه)،خرده بورژوازی بویژه بخش سنتی و مرفه آن( روحانیت، هیئتهای مؤتلفه)، دستگاه مذهب شیعه و خیل نیروی سنتی وابسته به آن( بویژه در میان توزیع کننده گان کوچک و متوسط شهری و روستایی) و بخشی از طبقه متوسط و اقشار فوقانی بورژوازی شهری و روستایی، بدلیل فرهنگ سیاسی ضدکمونیسی افراطی آنها و یا در پیوند با جریانات ضدکمونیست، شرکت داشتند. این نیروی بزرگ، که به تقسیم طعمه بزرگ نفت و ثروتهای کشور فکر میکرد، در اولین فرصت، شروع به نابودی اپوزیسیون اصلی خود، یعنی کمونیستها و جنبش کارگری نموده، بتدریج متحدین سابق ناسازگار خود را هم از قدرت و ثروت غارت شده در کشور، محروم ساخت. گروههای ناسازگار بعدی یعنی، لیبرالهای ملی( جبهه ملی)، لیبرالهای ملی- اسلامی ( نهضت آزادی، بنی صدر، قطب زاده، شریعتمداری ...) سازمان مجاهدین خلق( جناح نیمه سنتی از خرده بورژوازی میانه حال و مرفه، و اقشاری از بورژوازی متوسط تجاری و صنعتی)، حزب توده( بورژوازی متوسط، بورژوازی تولیدی دولتی و بوروکراسی)، سازمان "اکثریت"( خرده بورژوازی مرفه جدید، بورژوازی تولیدی دولتی و بوروکراسی) نیز، یکی پس از دیگری از میدان ائتلاف عملی( مجاهدین) و یا نوکری برای رژیم اسلامی( اکثریت، حزب توده)، به بیرون پرتاب شدند. جناح افراطی بورژوازی متوسط صنعتی و لیبرال- فاشیسم " اسلامی"، یعنی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، همچنین اسلاف جبهه مشارکت اسلامی و حزب کارگزاران کنونی، خود در حاکمیت اسلامی شریک بوده، با تسلط کامل بر سپاه پاسداران علیه مخالفین اصلی( کمونیستها و ترقی خواهان، سپس مجاهدین) در نبرد بودند. این جناح و بخش بزرگی از همراه شده گان با رژیم،( حزب توده، اکثریت)، در سرکوب وحشیانه مخالفین پیگیر حکومت اسلامی، و ادامه جنگ جنایتکارانه در کنار یکدیگر عمل کرده، مشترکاً به جبهه ای بنام " خط امام " تعلق داشتند. میر حسین موسوی و اکثریت قریب به اتفاق همکاران فعلی او، به جناح خط امام وابسته بوده، در چسبیدن به مقامات و ادارات، و زیر پاگذاردن ابتدایی ترین معیارهای انسانی در این مسیر، نمونه کاملی از بورژواهای تازه به دوران رسیده در رژیم اسلامی را بازتاب میداد. چهره هایی نظیر محمدی گیلانی( قصاب اوین)، خلخالی جانی، موسوی تبریزی( دادستان انقلاب دهه 60) موسوی اردبیلی( دادستان کل کشور)- که از مشوقین اصلی کشتار سال 67 محسوب میشد- همچنین، تبهکارانی نظیر محسن سازگارا، اکبر گنجی بهزاد نبوی و سعید حجاریان که پس از نابودی سازمانهای سیاسی و از سال 1362 به بعد، دیگر ضرورتی به ادامه حمام خون حاکم نمی دیدند نیز، به " خط امام" نزدیک بودند.

همه نیروهای بالا علیرغم چپ نمایی و برخی ادعاهای ریاکارانه مبنی بر عدالتخواهی، به جزئی از جامعه " اسلامی" تبدیل شده، در " منافع" ناشی از شکست انقلاب بهمن-آنجا که به تحقق مطالبات رادیکال- دموکراتیک مربوط است- شریک شدند. همه این جریانات، به بازار داخلی، عرصه سیاسی، اداری، و مدیریتهای اقتصادی- که کم و بیش از تسلط سلطنت طلبان خارج شده بودند- چشم دوخته، برای خود در تثبیت این نظام لعنتی، آینده ای را تصور میکردند. به این اعتبار، شکست انقلاب بهمن در سال 1360، نه فقط در درنده خویی فوق تصور رژیم اسلامی ریشه داشت، بلکه بدلیل امیدهای برانگیخته در بخشهای مهمی از بورژوازی و خرده بورژوازی ایران نیز، از پایگاهی ساختاری، دقیقتر: پایه اقتصادی- اجتماعی برخوردار گشته بود. نیروی اجتماعی تحمیل کننده شکست به این انقلاب، نه فقط در دستگاه سیاسی، مذهبی و بویژه دستگاه سرکوب بیرحم آن، بلکه مدام در کوچه و خیابان حضور داشته، با شدت و حدت از طریق نماینده گان خود، در حال جدل بر سر" حقانیت " دروغین خود بود. این نیرو آینده را از آن خود دانسته، حتی از ارتکاب جنایات هولناک بنفع دارودسته فاشیستی بازاریان و آخوندهای سنگدل، هیچ ابایی نداشت.

توسعه اقتصادی- اجتماعی درمفهوم ارتجاعی آن در همان حال، هنوز ظرفیتهایی برای" انکشاف" این نیروی مدافع ارتجاع، یعنی ثروت اندوزی و قدرتگیری سیاسی، در خود حمل میکرد. در دهه 60، اکثریت نیروی بورژوازی متوسط و خرده بورژوازی- حتی بعضاً جدید - نیروی ذینفع در شکست انقلاب بهمن بود. آنها بشدت شیفته کسب ثروت، از طریق ورود آسان به دانشگاه، ایجاد مؤسسات تولیدی و تجاری، و کسب موقعیتهای آکادمیک بودند. پستها و موقعیتهای سیاسی، اقتصادی، اداری و دانشگاهی انبوهی، بکمک ادامه تصفیه های وسیع مخالفین، بازداشت و اعدام آنها، و یا قتل عام در جبهه های جنگ ارتجاعی، مداوماً آزاد شده، چنگ انداختن بر این موقعیتها، امتیازی بود که آخوند و بازاری، عمدتاً به طیف وسیع بورژوازی متوسط سنتی - بعضاً حتی جدید- و خرده بورژوازی سنتی وعده میداد.

همه نیروهای تحمیل کننده شکست به انقلاب بهمن، امروز در صف مخالفین قدرت حاکم قرار گرفته اند. این شامل اصلاح طلبان، مجاهدین انقلاب اسلامی، طیف توده ای- اکثریتی، جمهوریخواهان، و انواع و اقسام لیبرالهای داخل و خارج میگردد. هیچیک از جناحهای بورژوازی، حتی بخش مهمی از بورژوازی بزرگ امپریالیستی ( بورس تهران)، امروز دیگر امیدی به حفظ رژیم اسلامی ندارند، و حاضر نیستند شمشیر به کمر بسته، به قتل عام مخالفین این رژیم جانی روی آورند- از آنجا که علیرغم قتل عام کامل دهها هزار نفر از مخالفین آنها، طبقه سرمایه دار ایران، در مقایسه با حریفان خود در کشورهای همسایه، جز یک طبقه ورشکسته نیست. امروز هیچیک از جناحهای اصلی طبقه سرمایه دار، برای حفظ این رژیم تبهکار، پیراهن چاک نمیکند، از آنجا که سرمایه داری ایران تحت شرایط یک دیکتاتوری تروریستی تماماً، و از سالها قبل در بحران دائمی فرو رفته، تولید بشدت صدمه دیده، و بازار داخلی سودآور، تنها در اختیار سپاه پاسداران و نظایر آن قرار گرفته است. بعبارت دیگر: همه نیروهایی که با شدت و حدت، از طریق شکنجه و اعدام و جنگ 8 ساله، رژیم اسلامی را تثبیت نمودند، امروز دیگر انگیزه ای برای ادامه همین سیاست ندارند. به اینترتیب، رژیم اسلامی، ساختار اقتصادی- اجتماعی لازم، برای تحمیل یک شکست بزرگ به انقلاب مردم ایران را از دست داده است. حکومت اسلامی دیگر قادر نیست در پایه اجتماعی خود، امید رشد و کسب ثروت و مقام و موقعیت را بیدار کند. حداکثر توانایی آن در ارسال کمکهای سنگین به دسته جات تروریستی در خاورمیانه، ادامه سیاست ارعاب هسته ای، و یا بذل و بخشش ثروتهای مردم ایران به هوگو چاوز خلاصه شده است. به این اضافه کنیم؛ ادامه برنامه هسته ای رژیم اسلامی، چشم اندازی جز نابودی کامل کشور را باقی نگذارده، از این طریق هم در پایگاه اجتماعی سابق خود، ترس و وحشت فزاینده ای را تولید کرده است.

رژیم اسلامی در دوره تثبیت خود در مقطع سال 60، نه فقط از شرایط مناسب بین المللی، برای توسل به سیاست قتل عام کمونیستها برخوردار بود، بلکه با حمایت شوروی از آن نیز، بخش مبارز جامعه، خلع سلاح شده و یاس و سرخورده گی بر این نیرو، حاکم گردید. همکاری حزب توده و اکثریت با این ماشین بربرصفتی در سالهای فوق، از عوامل اصلی ضربات سنگین نه فقط فیزیکی بلکه بویژه روحی، به نیروهای مبارز بود؛ سیاستی که به بخشی از سیاست خارجی اتحاد شوروی تعلق داشت. بر اساس این استراتژی، پیروزی جنبش انقلابی علیه رژیم اسلامی، در عین حال با قدرتگیری جناح بنی صدر و مجاهدین همراه شده، کشور به سمت استقرار نوعی از نظام لیبرالی رفته، توازن قوای سیاسی بین المللی، به نفع غرب و به زیان شوروی، تغییر میکرد. امروز اما علیرغم ادامه این سیاست ضد موکراتیک از سوی روسیه، و نه همه کشورهای شوروی سابق، هیچ نیرویی در داخل ایران، از آن دنباله روی نکرده، از این رو، تأثیرات این سیاست، بسیار محدود خواهد بود. حکومت اسلامی، قادر به بهره برداری کامل از تضاد میان آمریکا و روسیه، برای حفظ خود نیست. روسیه هر چه بیشتر به زندگی سیاسی و اقتصادی غربی نزدیک شود- که این روند حاکم است- بهمان میزان، رژیم اسلامی از شرایط مناسب بین المللی سابق، برای تثبیت دوباره خویش، محروم خواهد شد.

در زمینه بین المللی اما، رژیم اسلامی دیگر کمترین شانسی هم در خاورمیانه، برای جلب پشتیبانی استراتژیک از خود ندارد. کشورهای خاورمیانه مدتهاست، که در مسیر صلح گام برداشته، نعره های جنگ طلبانه حکومت اسلامی، گوش شنوایی در میان اکثریت مردم این کشورها ندارد. امروزه بجز تأمین سلاح برای برخی عملیات بی ارزش و ایذایی از نوار غزه، کسی از این دارودسته جنایتکار، طالب دریافت پشتیبانی نیست. رژیم اسلامی خود امروزه در خاورمیانه، نظیر یک راهزن و عامل مزاحمت زندگی مردم، تحت تعقیب است. همه ادعاهای 30 ساله رژیم اسلامی بنفع " مستضعفان" آن در این منطقه، جز دخالت سودجویانه و جنگ طلبی، مفهوم و نتیجه ای نداشته، دیگر کسی حاضر به تن دادن به تبعات مهلک آن نیست. در حالیکه در دهه 60، حتی برخی از رهبران سازمان آزادیبخش فلسطین، به درد بی درمان " توده ای- اکثریتی" دچار شده، از نیروهای مبارز و تحت ضربات سنگین در ایران، درخواست حمایت از حکومت پلید اسلامی را داشتند! امروز، همه سازمانهای جدی فلسطینی، مداوماً از رژیم اسلامی ابراز نفرت نموده، از آن میخواهند، مردم فلسطین را به حال خود گذاشته، برای حل مشکلات داخلی خود، به بهانه ای غیر از مسئله فلسطین، متوسل شود.

در دهه 60 علاوه بر" امتیازات" فوق در عرصه بین المللی، وضعیت عراق و افغانستان نیز، پله پرشی برای ابراز وجود حکومت اسلامی، و تأمین نوعی ثبات داخلی برای آن بود. رژیم اسلامی با درگیری نظامی و سیاسی با رژیم عراق، هم ایده آل ترین شرایط ایجاد و ادامه یک جنگ خارجی، برای سرکوب و کشتار مخالفان خود، و هم مناسب ترین لحظات ارضاء نیازهای روحی فوق ارتجاعی بخشی از بورژوازی و خرده بورژوازی، در مورد تسویه حساب به اصطلاح تاریخی با عراق ( اعراب!؟) را در اختیار داشت. این رژیم جانی، نیاز بدوی و ضدانسانی آدمکشی، دیدن لحظات تکه پاره شدن انسان، عادی شدن روحیه ارتکاب جنایت و ترویج خشونت بدوی را در یک جامعه عقب مانده، در میان عناصر بربرمنش و یا نوجوانان مسخ شده، ارضاء کرده، از این " نعمت الهی" برای حفظ خود، وسیعاً سود برد. امروزه از قربانیان این قساوت تاریخی، دهها هزار معلول جنگی باقی مانده اند، که بر خلاف گذشته، به یکی از پایگاههای اصلی جناح اصلاح طلبان، مبدل شده اند. آنها اگر هر از گاهی در مقابل دفتر این یا آن " بنیاد شهید"، دست به خودکشی نزنند، احتمالا در" دولت امید" میرحسین موسوی، از مقرری بهتری برخوردار خواهند شد. این دیگر نیرویی نیست، که در هر راهپیمایی و نماز جمعه ای، برای ارعاب مردم به خیابان بریزد، و با گلو پاره کردن، شعارهای" شهید دادیم"، " شهیدان زنده اند، الله واکبر" و "منافق مسلح اعدام باید گردد"، فریاد زده، بقای این رژیم تبهکار را تضمین کنند.

عراق و افغانستان امروز- بد یا خوب و مستقل از اراده مردم- تحت شرایط بسیار فاجعه باری- که جهان از آن مطلع است- در راهی متفاوت از گذشته، گام گذارده اند. اینکه توده های مردم در هر دو کشور، خواهان قطع کامل دخالت امپریالیستی بوده، در همان حال اما، خواستار خلاصی کامل از رژیمهای اسلامی و دیکتاتوری تروریستی سابق میباشند هم، حقیقتی است برهمگان آشکار. نه مردم عراق و نه افغانستان، بهیچ وجه مایل به تبدیل شدن به طعمه ساده ای، برای رژیم اسلامی نیستند. اتفاقاٌ دخالتهای نظامی و سیاسی رژیم اسلامی در هر دو کشور، یک معضل واقعی برای مردم بوده، در موارد متعددی، خواهان قطع اقدامات ضدمردمی رژیم اسلامی، علیه کشورهای خود گشته اند.

مسئله هسته ای، نه فقط فاکتوری در سیاست بین المللی، بلکه عامل مهمی در سیاست داخلی رژیم اسلامی نیز، محسوب میگردد. حکومت اسلامی، بعنوان آخرین تیر، به نقش معجزه آسای! برنامه هسته ای، در ایجاد توازن قوای سیاسی جدیدی علیه مردم، متوسل شده است. سلاح هسته ای باید در منطقه خلیج فارس و خاورمیانه، اتوریته یک رژیم تروریستی را تثبیت و نهایی ساخته، مردم ایران را از هرگونه جسارتی به حاکمان، منصرف سازد. این وضعیت اما در شرایط وجود یک جنبش انقلابی از یک سو، تهدید جدی اسرائیل به حمله هوایی به تأسیسات هسته ای رژیم از سوی دیگر، با تناقضی درونی روبرو است، که حتی تلاش برای حل آن، بر عمق و دامنه مبارزات کنونی مردم، دامن خواهد زد. برنامه هسته ای رژیم از سوی مردم ایران، بمثابه عاملی برای نابودی کشور- و حتی قصد آگاهانه رژیم به این منظور- درک شده، بر پتانسیل بنیان کن جنبش انقلابی کنونی، خواهد افزود. تصمیم رژیم به تولید بمب هسته ای، بهیچ وجه عاملی نیست، که با دامن زدن به غرور ملی قلابی، نیرویی را در جامعه، برای حفظ این ماشین کشتار جمعی، بسیج نماید.

اقتصادیات رژیم اسلامی، از نقاط حساس و بشدت بحرانی آن است. بنا به نظر یک کارشناس بانکی، بانکهای کشور، سالهاست که ورشکست شده است؛ فقط از آن صحبتی نمیشود. اینکه تولید صنعتی کشور، در چه وضعیتی قرار دارد، درمقابل چشمان مردم قرار دارد. بعضی از کارخانجات حتی بیش از 2 سال است، قادر به پرداخت دستمزد کارکنان خود نیستند، و یا بدلیل تنزل سود حاصل از فروش، دزدی علنی از دستمزد کارگران را، پیشه خود ساخته اند. امروزه سرمایه داری فلک زده ایران، حتی قادر به تأمین حداقلی از نیازهای مردم ایران نیست، و کشور بدون واردات عظیم از خارج، قادر به ایستادن روی پای خود نیست. چنین اقتصادی نمیتواند به نیروی اجتماعی معینی، وعده ثروت و مقامات دهد، تا او را کف بر دهان به خیابان آورده، یک شکست را به جنبش انقلابی کنونی، تحمیل نماید.

یکی از آخرین گزارشهایی کارشناسی از لندن، بر نرخ 25 درصدی تورم، و نرخ بیکاری 20 درصدی نسل جوان زیر 30 سال، دلالت میکند. این درحالی است که رژیم کودتایی کنونی، در هیچ سطحی، راه حلی برای مقابله با وخامت اقتصادی رو به تزاید فعلی ندارد؛ بویژه اینکه، بخش بزرگی از فرصتها و امکانات کشور، بیش از گذشته، صرف امور سیاسی- نظامی، و قلع و قمع مردم بپاخواسته خواهد شد.

تراز بازرگانی خارجی کشور، طی سال 1382 تا سال 1387، از 34 هزار میلیارد ریال به 120 هزار میلیارد ریال افزایش یافته است؛ چنین افزایشی اما تنها از طریق فروش روبه افزایش نفت- در شرایط قیمت بالای آن- کسب شده است. کافی است نفت از مجموعه بازرگانی خارجی کسر شود، در این صورت هیکل نحیف اقتصاد داخلی، در شکل کریهی نمایان میگردد. چنین اقتصادی بهیچوجه تضمینی برای ایجاد و حفظ مشاغل نبوده، مداوماً به تشدید فقر و کشمکشهای سیاسی، منجر خواهد شد. رژیم اسلامی برای تولید نقدینه گی خود- که اساساً به نفت وابسته است- باید قادر به افزایش مداوم تولید نفت شود. با وجود سیاست خارجی کنونی اما، دستیابی به تکنولوژی مدرن و تأسیس و گسترش ساختارهای استخراج و تصفیه نفت، با معضلات متعددی مواجه است. آنچه در سیاست اقتصادی کنونی رژیم اسلامی واقعیت دارد، نه خوش بینی های سالهای پس از سرنگونی سلطنت، بلکه وخامت آشکاری است که هیچ متحدی را، حاضر به پذیرش ریسک تحریم شدن از سوی دولت آمریکا نمی سازد. موقعیت اقتصادی حکومت اسلامی، بدتر و پوک تر از آن است، که بورژوازی متوسط و خرده بورژوازی ارتجاعی را، به فراست آویزان شدن به رژیم حاکم انداخته، یک نیروی اجتماعی مؤثر، برای حفظ رژیم کودتایی و سرکوبگری افراطی کنونی آن، دست و پا کند.

همه مزدوران، تأسیس کننده گان و تثبیت کننده گان رژیم اسلامی، به آرزوهای تبهکارانه خود در سالهای 58 تا 67 و تاکنون، مبنی بر کسب مقامات سیاسی، شرکت در چپاول ثروتهای کشور، قتل عام کمونیستها و نابودی جنبش شوراهای کارگری، کسب موقعیتهای آکادمیک و شغلی نان و آب دار، دست یافته، به نام و نشان و معروفیت رسیدند. اما آنها قادر به حفظ نظام سرمایه داری بازاری- اسلامی دلخواه خویش نشده، خود و فرزندانشان نیز، دیگر قادر به تحمل شرایط سلطه ترور روزمره نیستند. از این رو، این نیروی نحس و سابقاً افراطی در سلطه گری تروریستی، امروز اصلاح طلب شده، از گذشته چندش آور خود، فاصله میگیرد. آنها نمی توانند " مدل اسپانیا"ی خود را عملی کنند*4؛ نه اعتباری، نه اقتصادی و نه کمترین امیدی به فرار از حسابرسی، از سوی مردم وجود دارد. آیا نیروی دیگری که نقش آن را در دهه 60، امروز و پس از مقطع خرداد 88 ایفا کند، وجود دارد؟ با اطمینان کامل، خیر!

نه فقط در شروع و یا پیروزی انقلاب، یک طبقه و نیروی اجتماعی آن ذینفع است، بلکه در افول و شکست یک انقلاب هم همینطور، باید طبقه معینی، همراه با نیروی اجتماعی خود ذینفع گردد. این نیرو، در شرایط جنبش انقلابی کنونی- مشخصاً و نه بطورکلی- دیگر وجود ندارد؛ از آنجا که همان زمینه و امکانات واقعی گذشته برای موجودیت این نیرو، در طول زمان بازتولید نشده، امروز دیگر مهیا نیست. از این رو، شکست انقلاب کنونی مردم ایران، از زمینه ساختاری که لازمه آن- چه در وجه داخلی و چه از جنبه بین المللی- است، برخوردار نیست.
pouyane50@yahoo.de www.j-shoraie.blogspot.con Archive www.j-shoraii.blogspot.com
Akbar Takdehghan در فیس بوک WWW.facebook.com
---------------------------
توضیحات
*1- نویسنده گان حزب کمونیست کومه له، در زمینه اعلام هر چه زودتر شکست انقلاب، و آسوده نمودن خیالشان از این بابت، پیشتار!! هستند. به مطلب زیر از سایت رسمی این جریان، دقت نمایید.
http://www.cpiran.org/nett2/nosrat233.htm
*2- تأکیدات مکرر میرحسین موسوی که: ما به دنبال مردم، حرکت کردیم.
*3- اصطلاحی از هاشمی رفسنجانی، در نماز جمعه 26 تیر در تهران.
*4- در سال 1384، آقای محمدرضا خاتمی، دبیرکل حزب مشارکت اسلامی، در مصاحبه ای از " مدل اسپانیا"، سخن گفت. این بمعنای حرکت به سمت یک دموکراسی کلاسیک بورژوایی، و بخشش همه جنایتکاران دوران کشتارهای گذشته بود. طبق این نظر، ساختارهای حاکم در کشور، کاملاً حفظ شده، اصلاح طلبان سکان یک جامعه دموکراتیک شده! را بدست گرفته، قاتلان و شکنجه گران هم، بازنشسته میشوند. از دید نگارنده این سطور، " مدل اسپانیا "، تصور طبقه متوسط شهری است، که هم اینک بخش بزرگی از مناصب، بوِیژه دانشگاهی را - در پناه قتل عام مردم و نسل جوان گذشته و در غیاب آنان- بدست گرفته است. آنها اما فراموش میکنند، رذالتهای رژیم اسلامی آنها، چندین برابر بیشتر از فاشیستهای دارودسته فرانکو است، و مردم ایران، هنوز و هر لحظه، با جان و زندگی خود، مشغول تحمل آن هستند. تصور شکل گیری یک دموکراسی دست و پا شکسته بورژوایی، و سکوت مردم در برابر این همه جنایت و تبهکاری، تصوری بکلی بیگانه با شرایط جامعه ایران است. " مدل اسپانیا"، تنها یک فانتزی و آرزوی اصلاح طلبان است، که امیدوارند قادر شوند، نقش کلیدی خود در تأسیس و تحکیم این رژیم ترور، و ارتکاب اینهمه جنایت را از چشم مردم پنهان کرده، به جامعه حساب پس ندهند. تلاش برای تثبیت " مدل اسپانیایی" همان، و آغاز موج غیرقابل کنترل انتقام گیری خانه به خانه و کوچه به کوچه همان. انتهای چنین مسیری، چیزی جز فروپاشی کشور نخواهد بود.

5- اخیراً در روزنامه انگلیسی گاردین، مطلبی از سرمقاله نویس این روزنامه پیرامون شکست انقلاب ایران، درج شده است. نگارنده در اینجا، با بحث و منطق ارائه شده در این مقاله، کاملا مخالف است. مقاله بالا، نه فقط پاسخی به جریانات شکست طلب در صف چپ خارج، همچنین پاسخی به مقاله گاردین نیز محسوب میشود؛ هر چند برخورد مستقلی به مقاله مورد بحث نیز، صورت خواهد گرفت. این مقاله را در نشانی زیر بخوانید:
http://schrr.net/spip.php?article5631
----------------

نقل مطالب این وبلاگ در سایتها و نشریات داخل کشور، بدون ذکر منبع، بدون نام نویسنده، و یا با نام مستعار، همچنین با تغییر عنوان، بشرط عدم تغییر جدی در محتوای آنها آزاد است. نگارنده این سطور، به این دلیل هرگز علیه فرد و یا مؤسسه ای، دست به اعتراض و افشاءگری نخواهد زد.
نقل مطالب این وبلاگ در سایتهای خارج از کشور، با- و یا بدون ذکر منبع آزاد است.

-------------------
سرنگونی رژیم ترور اسلامی - اعلام آزادیهای عمومی - فراخوان کنگره شوراها

کنگره شوراها یک کنگره عمومی است، که درلحظات سرنگونی رژیم اسلامی، از تجمع نماینده گان شوراها، سندیکاها و اتحادیه ها، کمیته ها، نهادها و ارگانهای صنفی و دموکراتیک همه اقشار و طبقات سهیم در سرنگونی رژیم اسلامی، در داخل کشور تشکیل میگردد. این کنگره، از قدرت گیری سازمان مجاهدین و مدافعین رژیم پهلوی، بمثابه جریانات ارتجاعی و سرکوبگر ممانعت بعمل آورده، راه سوء استفاده از خلاء قدرت برای شروع کشمکشهای قومی، و توسل به تخریب و انتقام جویی را سد نموده، خطوط کلی نظام سیاسی آتی را روشن ساخته، و موعد انتخابات ارگانهای دائمی در کشور را معین میکند.

----------------------------------

سه‌شنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۸

جلادان! این همان اسلام شماست!


گزارش زیر، از وبسایت فعالین دموکراسی و حقوق بشر در ایران، نقل میگردد. آن را بخوانید، و با دقت بخوانید. بگذارید همه سلولهای وجودتان، اندوه بزرگ این مادر 68 ساله را لمس کنند، که درک آن، عین عشق است. این آیینه تمام نمای جهنم سی ساله است، که جسم و جان میلیونها شهروند این کشور را تکه پاره میکند.
با قدردانی از " فعالین دموکراسی و حقوق بشر در ایران"، که همواره اطلاعات دقیقی را از اقدامات ضدمردمی
جنایتکاران حاکم تهیه نموده اند.

وبسایت جمهوری شورایی
24 شهریور1388- 15سپتامبر2009
Akbar Takdehghan در فیس بوک
pouyane50@yahoo.de
http://www.facebook.com
--------------------------------


Tuesday، September 15، 2009

وادار کردن مادر سالخورده به امضای برگه ای که فرزندش در زیر شکنجه به قتل نرسیده است

بنابه گزارشات رسیده از آگاهی شاپور*1، مادر یکی از جانباختگان که فرزندش در زیر شکنجه به قتل رسیده بود را به آگاهی شاپور فراخوانده شد و با تهدید و فشار او را وادار کردن برگه ای را امضا نماید که فرزندش بصورت طبیعی فوت کرده است و در زیر شکنجه به قتل نرسیده است.

خانم مهین شادپور 68 ساله مادر حسین توکلی برازجانی که در زیر شکنجه در آگاهی شاپور به قتل رسیده و فرزند دیگر او عباس توکلی برازجانی که در حال حاضر در بند 6 زندان گوهردشت بصورت بلاتکلیف بسر می برد.پس از افشای قتل فرزندش در رسانه ها و ارسال گزارش آن به سازمانهای حقوق بشری تهدیدات و فشارهای مامورین آگاهی بر این خانواده شدت یافت.مامورین آگاهی با تماسهای تلفنی ممتد ابتدا ایشان را تهدید می کردند که مسئله قتل فرزندش را نباید پیگیری کند در غیر اینصورت برای فرزند دیگرش که در زندان بسر می برد حکم اعدام صادر خواهند کرد و همچنین جان سایر اعضای خانواده بخصوص دختران جوان را به خطر خواهد انداخت و باعث ناپدید شدن آنها خواهد شد.

پس از تهدیدات و یک جنگ روانی که بصورت تلفنی و یا مراجعه حضوری افراد موتور سوار به منزل آنها صورت می گرفت آنها را تحت فشار قرار دادند که در قبال قتل فرزندشان سکوت کنند. تا اینکه خانم شادپور را روز چهارشنبه 18 شهریور ماه به آگاهی شاپور فراخواندند. خانم شادپور توسط سرگرد پاسدار نریمانی همراه با 3 نفر دیگر ایشان را برای چند ساعت مورد بازجوئی و تهدید و فشار قرار دادند. سرگرد پاسدار نریمانی با تهدید خطاب به خانم شادپور گفت: این یکی را هم اعدام می کنیم،سرو صداش را در نیاور اولا به جائی نمی رسید، وقت تلف کردنه ،کسی به شما گوش نمی کنه و در ضمن بقیه هم را به خطر میاندازی.نریمانی در پایان تهدیدات و فشارها برگه ای را در مقابل خانم شادپور قرار داد و از او برای پیشگیری از اتفاقات بعدی باید این را امضاء کنید . در این برگه نوشته شده است که فرزندش حسین (امیر) توکلی برازجانی 33 ساله بصورت طبیعی فوت نموده است و از هیچ کسی شکایتی ندارد.ابتدا با مخالفت خانم شاپور مواجه شد ولی نریمانی خانم شادپور را تهدید به بازداشت کرد و به او گفت: در صورت عدم امضاء این برگه شما را هم بعنوان تبانی با فرزندانت بازداشت می کنیم و حکم آن را داریم. که نهایتا او را وادرا به امضاء آن برگه نمودند.

لازم به یادآوری است 27 تیر ماه 1387 مامورین نیروی انتظامی با یورش به 2 آپارتمان مسکونی خانواده توکلی برازجانی و شلیک به آنها خانم سودابه شادپور 50 ساله از ناحیه گردن مورد اصابت گلوله قرار گرفت.آقای عباس توکلی برازجانی و بردارش حسین توکلی برازجانی در مقابل چشمان سایر اعضاء خانواده مورد ضرب وشتم شدید قرار گرفتند و چند ساعت در منزل شخصی آنها مورد شکنجه قرار گرفتند . این یورش در نیمه های شب صورت گرفت در حالی که خانم ها و فرزندان آنها در حال استراحت بودند. و آنها در مقابل چشمان پاسداران مجبوربه عوض کردن لباسهای خود بودند و به آنها فحشهای غیر اخلاقی میدادند . پس از آن تقریبا تمامی اعضای خانواده دستگیرو به آگاهی شاپور انتقال دادند: تناز ابوالحسنی احمدی 16 ساله/خسرو قائدی 17 ساله /مهنابا توکلی برازجانی 26 ساله/فاطمه فراهانی واشکانی/سودابه شادپور 50 ساله /عباس توکلی برازجانی 38 ساله /حسین توکلی برازجانی 33 ساله / محسن

آنها تحت شکنجه های طاقت فرسا و غیر انسانی قرار گرفتند که به قرار زیر می باشد: با انبر دست پوست نقاط حساس را فشار دادن و حتی زخمی کردند /به مدت طولانی با باطوم و سایر اشیائ زندانی را مورد شکنجه قرار دادن / ازپشت دست بند و پابند زدن / جوجه کباب کردن /آویزان کردن به مدت طولانی تا زمانی که زندانی بیهوش شود/ در عطش نگه داشتن زندانی به مدت طولانی / د ر طی 24 ساعت زندانی فقط 2 بار حق استفاده از دستشوئی دارد/ تهدید به تجاوز به خانم هایی که دستگیر شدن توسط قاضی پرونده بنام روشن/هنگام شکنجه کیسه بر روی صورت زندانی کشیدن/ پریدن روی دست زندانی با پا در حالی که دستبند به دست زندانی است/ سایر اعضای خانواده یا شاهد شکنجه بستگان خود هستند و یا صدای زجه و ناله های آنها را می شنیدند .

آقای حسین توکلی برزاجانی 33 ساله در اثر شکنجه های قرون وسطائی و وحشیانه و مستمر در حالی که تمامی بدن او سیاه شده بود.در 6 مردادماه 1387 در سلول کناری برادرش آقای عباس توکلی زندانی بود او صدای شکنجه کردن و زجه های برادرش را می شنید و بعد از مدتی صدای وی قطع شد و هیاهوی پاسداربنده ها که می گفتند: مُرد او ُمرد را می شنید. و بدین طریق این زندانی را به قتل رسید.

افرادی که دستور دهنده و شکنجه کننده زندانیان بیدفاع بودند ؛سرهنگ پاسدار مرتضی رستمی نیا رئیس بازداشتگاه ،سرهنگ پاسدار کرمی، سرهنگ پاسدار مدحی و افراد تحت فرمان آنها هستند.در حال حاضر عباس توکلی برازجانی در بند 6 زندان گوهردشت کرج در حالت بلاتکلیفی بسر می برد. آنها متهم هستند که با نیروی انتظامی درگیری داشته اند و در منزل خود سلاح نگهداری میکردند.

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران، تحت فشار قرار دادن مادر سالخورده و دردمند و وادار کردن او به امضای برگه ای که مرگ فرزند ش را بصورت طبیعی و نه در زیر شکنجه بوده رامحکوم می کند و از کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد خواستار اعزام هیئت بین المللی برای تحقیق در بارۀ جنایتهای که در زندانهای ولی فقیه روی میدهد، است.

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران

24 شهریور 1388 برابر با 15 سبتامبر 2009
http://pejvakzendanyan.blogfa.com

گزارش فوق به سازمانهای زیر ارسال گردید:
کمیساریای عالی حقوق بشر
کمسیون حقوق بشر اتحادیه اروپا
سازمان عفو بین الملل
سازمان دیدبان حقوق بشر
----------------------------
توضیح از جمهوری شورایی

*1- یکی از مراکز سرکوب و شکنجه پاسداران رژیم در تهران.

شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۸

ستمدیده گان فراموش شده!



براساس خبر یک سایت اینترنتی *1، شهروند مبارز و نزدیک به یکی از سازمانهای چپ کردستان- PKK و پژاک -، زینب جلالیان، در شرایط سخت زندان انفرادی اداره اطلاعات کرمانشاه، بشدت بیمار شده، در آستانه مرگ قرار گرفته است. جز خبرهای جسته و گریخته در برخی رسانه های مدافع حقوق بشر، تاکنون اطلاعات دقیقی پیرامون وضعیت او منتشر نشده است.

زینب جلالیان 27 ساله و اهل روستایی در اطراف شهرماکو در آذربایجان غربی، طی دو سال اخیر در شرایط ضد انسانی زندان اطلاعات رژیم در کرمانشاه، به بند کشیده شده است. او 16 ماه پیش در یک بیدادگاه چند دقیقه ای، توسط یکی از دژخیمان این رژیم جانی به اعدام محکوم شده است؛ " جرم " او از سوی جنایتکار رژیم، عضویت در یک حزب سیاسی کردستانی، و تبلیغ و ترویج و تلاش برای عضوگیری بنفع این جریان ذکر شده است؛ ادعای پوچی که در چهارچوب یک نظام قانونی، بهیچوجه جرم محسوب نمیشود.

در سایتهای احزاب کمونیست(؟!) کردی ایرانی در خارج، چیزی در این رابطه پیدا نشد. برای آنها، شهروند کرد کسی است، که خود را به فرقه ناچیز خارج از کشوری آنها چسبانده، ریاکاری و چاپلوسی پیشه کرده، از خانواده ای " مدرن " و شیک شهری بوده، حاضر شود، خود را تا حد رعیت این جریانات در دهه 40 تنزل دهد. از میان خیل احزاب خارج از کشوری که به مردم شرافتنمند و آزاده کرد " تکیه " میکنند- دقیقتر: با مظلوم نمایی بدوی و استفاده از عنوان " کردستان"، نان میخورند! - تنها خبر اخیر سایت روشنگری، در سایت " پیام" وابسته به حزب کمونیست کومه له*2، بازتکثیر شده است. این سایت، موضوع را با اکراه و کاملاً خنثی، نظیر یک تکلیف اداری منعکس کرده، طوری که، تفاوتی با اعلام سرد شدن هوا در زمستان ندارد! چه در گذشته و چه امروز، این منابع حقوق بشری بوده اند، که نسبتاً فعالانه به این موضوع پرداخته بودند. سایتهای مزبور، حتی اطلاعیه ها و اخباری غیرضروری در مبارزه سیاسی، نظیر تبریک و تسلیت و تعظیم و معذرت و تصادفات راننده گی- یعنی مسائل شخصی مربوط به اعضاء کنونی و یا سابق خود را- منتشر میکنند؛ اما حاضر نیستند بطور جدی، موضوعی مربوط به زندگی مبارزاتی یک فعال سیاسی زن- بجز گروه خود و یا نزدیک به خود را- پیگیری کنند.

در زیر همچنین به مصاحبه سایت " تهیه"، با پدر زندانی سیاسی زینب جلالیان، توجه کنید. زندگی تلخ این خانواده، بویژه سرنوشت زینب و خواهرش در این مصاحبه، که مدتی بعد از دستگیری او در 2 سال قبل انجام شده، با صراحت نمایان است.
---------------

*1-
http://www.roshangari.net/as/sitedata/20090911112114/20090911112114.html

*2-
http://www.payam.nu/2009/septemberf/88-06-2101.htm

- مصاحبه سابت تهیه با پدر زینب جلالیان، نوشتاری و صوتی:
http://www.tahieh.net/index.phtml?id=594&tsk=read
-----------------------------------

جمعه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۸

آیا عابد توانچه زنده است؟!

از دانشجوی مبارز عابد توانچه، هیچگونه اطلاعی در دست نیست؛ حتی مجامع دانشجویی و حقوق بشری نیز، خبری از او انتشار نداده اند. آخرین خبر از زندانی سیاسی سابق و دانشجوی اخراجی دانشگاه صنعتی امیرکبیر، مربوط به موضوع ناپدید شدن او در تاریخ احتمالاً 3 ژوییه 2009- 11 تیر1388، در جریان مبارزات خیابانی مقطع انتخابات رژیم اسلامی در تهران است. در وبسایت اصلی او، " علیه وضعیت موجود"، مطالب قدیمی تماماً پاک شده، نکته ای که مفهوم روشنی ندارد، در سمت چپ و بالای سایت ثبت شده است. در وبسایت دیگری و نزدیک به او بنام " خط بازسازی" نیز، همان مطالب آخر، بعد از یک بار پاک شدن کامل، اینبار با امضاء " آزادی و برابری"، - قبلاً با امضاء خط بازسازی - باقی مانده است. همچنین جمله کوتاه ذیل تیتر اصلی وبلاگ در بالا حذف شده است. دوستان و افراد مطلع شاید قادر شوند، وضعیت ناروشن وبسایتهای او را توضیح داده، نگرانیهای امنیتی احتمالی را برطرف کنند.

آیا فرد و یا افرادی میتوانند با صراحت از سلامتی او خبری منتشر کنند؟ در ذیل آخرین خبر منتشره پیرامون عابد توانچه درج میگردد.

http://rahekargar.wordpress.com
16تير.عابد توانچه ناپديد شده است

جولای 7 , 2009

خبر با ای – ميل عابد توانچه ،دانشجوی اخراجی دانشگاه صنعتی اميرکبير و از فعالان دانشجويی به مدت چهار روز است که ناپديد شده است و تمام تلاشها برای برقراری تماس تا اين لحظه (مخابره خبر، دوشنبه پانزدهم تير ماه 1388) با وی نا ممکن شده است و بيم آن می رود که توسط نيروهای امنيتی جمهوری اسلامی ربوده شده باشد. گفتنی است که عابد توانچه در سال گذشته بعلت داشتن فعاليت دانشجويی توسط نيروهای امنيتی بازداشت و به مدت هشت ماه در زندان مرکزی شهر اراک زندانی بود.
---------------------------------

چهارشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۸

ملت و پیوندهای ملی

نکته ای در یک برنامه تلویزیونی، همچنین نکات و اشارات متعددی در مطالب و مقالات، در کنار نوعی ناروشنی برای خود نویسنده این مطلب، انگیزه و بهانه تهیه این یادداشت کوتاه گشته است.
----------------

ملت و پیوندهای ملی

اکبر تک دهقان
18 شهریور 1388- 9 سپتامبر 2009
1- ایران در اواخر دوران سلطه گری سلسله قاجار( اواخر قرن نوزدهم)، در نتیجه رشد اشکال مدرن تولید و مبادله، تأثیرگیری از تحولات اقتصادی- سیاسی بین المللی، بکمک روشنگری بخش آگاه جامعه، و در انتها، تحول سیاسی قدرتمند انقلاب مشروطیت، به یک کشورمدرن بمفهوم بورژوایی تبدیل شد. تبدیل جامعه از " ممالک محروسه قاجار" و " قلمرو پادشاهان" به یک کشور، در همان حال، تبدیل عضو نیمه برده و رعیت این جامعه، به انسانهای جدید، یعنی شهروندان است. توده شهروندان، یعنی اعضاء جامعه سرمایه داری جدید، ملت محسوب میشوند. تقسیم جامعه به طبقات و شدت گیری مبارزه میان طبقات جامعه جدید، تغییری در واقعیت وجود یک ملت واحد نمی دهد.

2- پیدایش یک ملت، هنوز بمعنای طبیعی بودن و وجود حقوق شهروندی، یعنی آزادیهای عمومی، برابرحقوقی عملی شهروندان، حق تحزب، تشکل و توسل به مبارزات اجتماعی برای توده های مردم- که در ستیز با طبقات حاکمه قرار دارند- نیست. از این رو فقدان حقوق بالا، نفی وجود شهروند و موجودیت یک ملت نیست. کسب حقوق اجتماعی، نتیجه مبارزه طبقاتی و سطح معینی از توازن قوای سیاسی است. تاریخ جوامع غربی از قرن 15 شاهدی است بر اینکه، چگونه بورژوازی جدید و سپس پرولتاریا، تنها از طریق مبارزه و چندین انقلاب، حقوق سیاسی و یا اجتماعی خود را به طبقات حاکمه هر دوره تحمیل کرده اند.

3- به حقوق شهروندی، نه فقط آزادیهای بورژوایی، نظیر آزادی بیان، تشکل و حکومت قانون، بلکه از دوران تسلط نظام رقابت آزاد سرمایه داری، بویژه عصر امپریالیسم، همچنین حقوق اجتماعی و رعایت اصل عدالت در تقسیم ثروتهای تولید شده هم تعلق دارند. از این رو، جنبشهای کارگری- کمونیستی بین المللی در قرون 19 و 20، مرتباً برای ایجاد یک دموکراسی " خلقی"، دست به مبارزات صلح آمیز و یا انقلابی زده اند. پیدایش نظامهای " دموکراسی توده ای" و یا " جمهوری دموکراتیک خلق" در قرن بیستم، بر همین واقعیت ارتقاء کیفی دموکراسی استوار است. تضمین حق کار و تحقق عملی آن برای همگان، دستیابی به حق بهداشت رایگان برای توده های مردم، آموزش عمومی و شغلی رایگان همگانی، نظام تأمین اجتماعی و بازنشستگی عادلانه، مسکن و امکانات حمل ونقل مناسب و ارزان، تأمین کامل هزینه های دوران نوزادی و کودکی برای عموم مردم، دستمزد برابر برای کار برابر میان زنان و مردان، امکانات وسیع رشد زنان و موارد متعدد دیگر، در همه جوامع " دموکراسی توده ای" به واقعیت پیوستند. به این ترتیب، حوزه شمول دموکراسی، از چهارچوب صرفاً لیبرالی، غیر کارگری و محدود آن خارج شده، با طی گامهای در مسیر سوسیالیسم، توام گردید. تحقق دموکراسی در شرایط کنونی، از دید طبقه کارگر و کمونیستها، تنها در مفهوم دموکراسی توده ای معنا دارد. یکی از دلایل بی تفاوتی سیاسی کارگران نسبت به ادعاهای آزادیخواهانه لیبرالی در ایران، درست همین حقیقت، یعنی درک کارگران از این است که لیبرال ایرانی، دموکراسی را برای خصوصی سازی، کسر و حذف خدمات اجتماعی، اخراجهای سهل و ساده کارگران، خفه کردن کمونیستها و مبارزات رادیکال کارگری میخواهد. طبقه کارگر ایران، حتی در صورت تحقق کامل اصول دموکراسی بورژوا لیبرالی، منافع بسیار ناچیزی دارد؛ از این رو تاکنون نیز، از دنباله روی از جریانات لیبرال حکومتی و یا غیرحکومتی، خودداری نموده است.

4- اگر در جامعه ای، حقوق اجتماعی، نظیر کار، بهداشت، آموزش شغلی و عمومی، نظام تأمین اجتماعی، و برابری زن و مرد در عمل، و حقوقی در این چهارچوب وجود داشته باشد، در این صورت، بطور واقعی امکان شکل گیری احزاب سیاسی بورژوایی راست در اینجا ( دموکراسی توده ای) تضعیف میگردد؛ از آنجا که بخش بزرگی از مبارزه طبقاتی در هرجامعه سرمایه داری، درست بر سر خواسته ها و مطالباتی نظیر موارد بالاست. از این رو در جوامع سوسیالیستی سابق، نه فقط اعضاء ملت شهروند بوده، از بخش بزرگی از حقوق شهروندی در شکل توسعه یافته آن برخوردار بودند، بلکه درست بهمین دلیل، ادامه حیات این جوامع بدون بحرانهای بزرگ نیز، 45 سال تا 70 سال تأمین گردید.

5- اما وجود ملت تحت شرایط سرمایه د اری، هنوز به معنای وجود پیوندهای ملی محکم و استحکام مداوم پایه های تشکیل دهنده ملت نیست. پیوندهای ملی در یک جامعه سرمایه داری، قبل از هرچیز 1- در وجود آزادیهای سیاسی، برابر حقوقی شهروندان، حکومت قانون 2- کارکرد مولد بازار داخلی تولید واشتغال و 3- احزاب سیاسی مخفی و یا علنی بزرگ متعلق به اکثریت اعضاء جامعه مادیت می یابد. در ایران و طی حدود 100 سال، هر 3 عامل اساسی نزدیکی شهروندان به یکدیگر، بشدت در شرایط بحرانی قرار داشته، از این رو میتوان با اطمینان، از تضعیف جدی- اندکی با احتیاط - حتی عدم وجود پیوندهای ملی محکم در میان اعضاء ملت ایران سخن گفت. به این اضافه کنیم: سرکوبگری فوق تصور رژیمهای سلطنتی و اسلامی علیه مردم مناطق، نظیر سیستان و بلوچستان، آذربایجان، کردستان، ترکمن صحرا و خوزستان، باعث پیدایش گرایشهای گریز از مرکز گردیده، که کشاندن این بخشهای کشور را به مبارزات سراسری ( نظیر مقطع خرداد 88 و هم اکنون)، بشدت دشوار ساخته است.

6- دارودسته اصلاح طلبان حکومتی، با تبلیغ نفرت علیه مخالفین این رژیم ترور، حتی تایید کامل جنایات خود از سال 58 تاکنون، به امید بزرگ نسل جوان و اکثریت جامعه، برای ایجاد یک صف متشکل و در سطح سراسری، جهت سرنگونی این رژیم وحشی، صدمه زده، امکانات یک تجدید حیات ملی را نیز نابود ساختند. آنها علاوه بر سازشکاری و ریاکاری مفرط خود، حتی هدف خود را " جمهوری اسلامی؛ نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر" اعلام کردند. اصلاح طلبان حکومتی از طرفی، اعترافات تلویزیونی نزدیکان خود را دروغ و ساختگی اعلام کردند، از سوی دیگر" اعترافات " قلابی مبارزان خیابانی و قبل از همه دانشجویان را، واقعی محسوب نموده، آنها را همصدا با رژیم اسلامی، عوامل " منافقین" و " سلطنت طلبان" معرفی نمودند. حتی شخص میرحسین موسوی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، به مأمورین رژیم بدلیل محاکمه همزمان و کنار هم نشاندن " شخصیت های " منحوس خود با " سلطنت طلبان" و " منافقین"؟! – همان سازماندهان مبارزات انقلابی خیابانی!– اعتراض نمودند. این تبهکاری داروسته فوق، به روح تلاش نسل جوان برای ایجاد صفی از مبارزان متحد صدمه وارد آورده، چه بسا به انفعال و گریز از مبارزه رادیکال دامن زد.

8- هر مبارزه انقلابی در مقیاس سراسری، در همان حال، یک مبارزه ملی است. پیروزی یک مبارزه انقلابی منجر به تحکیم پیوندهای ملی میگردد. در ایران از دوره مشروطیت تاکنون، همه مبارزات توده ای و انقلابی، تحت فشار خردکننده ارتجاع سلطنتی- اسلامی و قدرتهای امپریالیستی، با شدت سرکوب شده اند. به این اعتبار، تاریخ پیدایش ملت کنونی ایران درعین حال، تاریخ شکست همه جنبشهای ملی آن هم هست.

7- حکومت اسلامی از لحظه پیدایش آن، نه فقط حکومتی ضدحقوق اولیه انسان، بلکه اساساً رژیمی در نفی ساختار ملت مدرن است. شعار قدیمی عوامل این رژیم جانی و تأکیدات مکرر خمینی بر همین مفهوم، یعنی " دموکراتیک و ملی، هر دو فریب خلق است"، چیزی جز بیگانگی رژیم اسلامی با ساختار و مناسبات ملی نیست. نابودی همه مبانی حقوقی مدرن و تبدیل قوانین قران و " احادیث" چندش آور- مختص جوامع برده داری و فئودالی بدوی عربستان قدیم - به مبانی مناسبات با شهروندان و برعکس، بمعنای انحلال ساختار جدید ملت و تبدیل آن به مجموعه ای از برده گان و " عبودان" به نام " امت" است. این حقیقت خود از عوال اصلی، چه بسا راهگشای فروپاشی پیوندهای ملی در کشور است.

9- در دوران انقلاب بهمن، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، که با تلاش و فداکاری تحسین آمیز نسل جوان کشور و مستقل از قدرتهای بین المللی تأسیس گشته بود، یک پیوند ملی اساسی و بسیار مهم محسوب میشد. در دورترین روستاها به مراکز استانها، فدایی و صمد بهرنگی، نه فقط شناخته شده، بلکه مردم نوعی احساس درونی با آن برقرار کرده بودند. اقدامات خیانتکارانه حزب توده، اکثریت، و در کنار آن، فرصت طلبی ضدانقلابی جریانات شبه چپ در تهران و اشتباهات مهلک نیروی چپ کردستان، برای ایجاد انشعاب و سرانجام انحلال این سازمان، مؤثرترین پیوند ملی، بعد از کودتای 28 مرداد سال 1332 را، طی سالهای 1358 تا بهمن 1364 نابود ساخت.

10- تضعیف آشکار پیوندهای ملی و شدت گیری گسیختگی درونی جامعه، سرکوبگری هولناک رژیم اسلامی، و ضدیت اکثریت جریانات ارتجاعی در خارج و داخل با مبارزه انقلابی برای سرنگونی رژیم اسلامی از یک طرف، از سوی دیگر، تشدید تظادهای منطقه ای و امکان بروز درگیری نظامی میان رژیم اسلامی و رژیم اسرائیل، وضعیت بشدت خطرناکی را برای جامعه ایران، بدنبال آورده است. جامعه در شرایط تزلزل پیوندهای ملی، و رواج یأس و بی تفاوتی سیاسی ناشی از شکست موضعی اخیر، جز طعمه ای ساده برای قدرتهای درنده خوی داخلی و بین المللی نیست. سرنوشت عراق و افغانستان، بهترین سند صحت این نظر محسوب میگردد.

Archive: www.j-shoraii.blogspot.com pouyane50@yahoo.de www.j-shoraie.blogspot.con
------------
نقل مطالب این وبلاگ در سایتها و نشریات داخل کشور، بدون ذکر منبع، بدون نام نویسنده، و یا با نام مستعار، همچنین با تغییر عنوان، بشرط عدم تغییر جدی در محتوای آنها آزاد است. نگارنده این سطور، به این دلیل هرگز علیه فرد و یا مؤسسه ای، دست به اعتراض و افشاءگری نخواهد زد.
نقل مطالب این وبلاگ در سایتهای خارج از کشور، با- و یا بدون ذکر منبع آزاد است.
-----------
سرنگونی رژیم ترور اسلامی - اعلام آزادیهای عمومی - فراخوان کنگره شوراها

کنگره شوراها یک کنگره عمومی است، که درلحظات سرنگونی رژیم اسلامی، از تجمع نماینده گان شوراها، سندیکاها و اتحادیه ها، کمیته ها، نهادها و ارگانهای صنفی و دموکراتیک همه اقشار و طبقات سهیم در سرنگونی رژیم اسلامی، در داخل کشور تشکیل میگردد. این کنگره، از قدرت گیری سازمان مجاهدین و مدافعین رژیم پهلوی، بمثابه جریانات ارتجاعی و سرکوبگر ممانعت بعمل آورده، راه سوء استفاده از خلاء قدرت برای شروع کشمکشهای قومی، و توسل به تخریب و انتقام جویی را سد نموده، خطوط کلی نظام سیاسی آتی را روشن ساخته، و موعد انتخابات ارگانهای دائمی در کشور را معین میکند.
-------------------------------------

یکشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۸

در شرایط ایران، تنها راه آزادی حقیقی، مبارزه مسلحانه است!


هر تلاش و مبارزه مؤثر در تاریخ معاصر ایران، در پیوند با مبارزه انقلابی، و این یعنی، مبارزه مسلحانه به سرانجام رسیده است. طوری که میتوان با اندکی چشم پوشی از یک مورد استثنایی و تحت شرایط ویژه اشغال کشور در دهه 20 شمسی، اعلام کرد: هیچ مبارزه رفرمیستی و اصلاح طلبانه ای، نه بطور جدی به جریان افتاده، نه از حزبیت توده ای برخوردار شده، و نه در دوره خود، به نتیجه رسیده است.

برعکس و در مقابل آن، انقلاب مشروطیت در وجه غالب آن، از طریق مبارزه مسلحانه نیروی پیشتاز و حتی کشیده شدن بخشی از طبقات حاکمه به آن، به پیروزی نیم بند دست یافت. وقتی که نیروی انقلابی و مسلح، از سوی طبقات سلطه گر و قدرتهای امپریالیستی تضعیت و نابود شد، این انقلاب بزرگ هم راه زوال در پیش گرفت. این قاعده در مورد همه جنبشهای انقلابی دموکراتیک بعدی تا انتهای سال 60 و تاکنون هم صادق بوده است. نسل پیشرو جوان کشور، که درنده خویی اخیر رژیم اسلامی را که از مقطع خرداد 1388 آغاز شد، به چشم دید و با پوست و گوشت و استخوان خود لمس کرد، باید در پاسخ به سوال مشهور " چه باید کرد؟"، بر اهمیت و جایگاه این شکل غالب مبارزه در تاریخ معاصر ایران تعمق کند.

----------------------

شنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۸

اعلام انزجار از سفر هوگو چاوز به ایران


هوگو چاوز، رئیس جمهور ونزوئلا، برای هفتمین بار، روز شنبه 24 شهریور- 5 سپتامبر، برای گفتگو با جنایتکاران حاکم و عقد قرارداد، وارد تهران شد. این سفر درست در شرایطی صورت میگیرد، که رژیم اسلامی با بیرحمی تمام یک خیزش انقلابی را سرکوب، و دهها زندانی سیاسی را با توسل به سبعیتی بیسابقه شکنجه و در زندانها بقتل رسانده است.

بی شک اکثریت قاطع مردم ایران، سفر چاوز و بند و بستهای ارتجاعی او را با یک رژیم فاشیستی، با شدت تمام محکوم می نمایند. اقدام هوگو چاوز در پشتیبانی سیاسی از رژیم اسلامی، اقدامی ضدانسانی، سرکوبگرانه، انزجار آور و ضدحقوق اولیه انسان در جهان کنونی است.
-----------------------