پنجشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۸

انقلاب کنونی، شکست نخواهد خورد!

اکبر تک دهقان
26شهریور 1388- 17 سپتامبر2009

خواننده گرامی!
مطلبی که میخوانید، هنوز کامل نیست، و فقط فشرده بحث مفصل تری است، که باید باز هم، تشریح جوانب و جنبه های دیگری به آن اضافه شود. به این منظور اما، نگارنده با مشکل کمبود وقت مواجه است. چه بسا در آینده نزدیک، باز هم این موضوع مورد بحث واقع شده، فرصتی برای شکافتن، و توضیح هر چه بیشتر آن فراهم گردد.
--------------------------

در پی کاهش دامنه تظاهرات خیابانی، آشکار شدن عمق وابستگی اصلاح طلبان به رژیم اسلامی، پخش مصاحبه های تلویزیونی واقعی و قلابی، و تشدید فشار ودرنده خویی در شکنجه گاهها، نوعی موج سرخورده گی و ناامیدی بر روحیات بخشی از جامعه، همچنین بخشی از نیروهای چپ در خارج، سایه انداخت.

بخش بزرگی از عناصر این نیروها، که به زندگی در شرایط نسبتاً مرفه خارج عادت کرده، خود را در جریانات سیاسی- تفریحی " رنگین کمانی" غرب، منحل نموده اند، علیرغم ادعاهای بزرگ و توسعه صنعت عبارت پردازی " کمونیستی " و " کارگری" در نزد آنان اما، از هر تحول جدی در ایران وحشت دارند. آنها بیش از آنکه، بدنبال اسنادی از وجود مبارزه انقلابی باشند، با شدت بدنبال اثبات عدم وجود مبارزه انقلابی و در اولین فرصت، اثبات شکست فداکاریهای مردم هستند*1. از این میان، میتوان به گرایشات نیرومندی در طیف کومه له- کمونیسم کارگری، جناحهای محافظه کار در طیف مبارز فدایی، و راه کارگر اشاره نمود. آنها که بناچار به درون یک جنبش انقلابی ناگهانی کشیده شدند، بسرعت تلاش میکنند، خود را تبرئه نموده، دیگران را متهم به چپ روی و ارائه تحلیل نادرست کنند. برخلاف تصورات از قطار پیاده شده گان، جنبش انقلابی کنونی در ایران، شکست نخواهد خورد؛ این جنبش بزرگ، با فراز و فرودهایی، مداوماً قدرتمندتر شده، بنای این ماشین شکنجه و کشتار و راهزنی را، بر سر بانیان آن، ویران خواهد ساخت.

در بررسی و اثبات اینکه، انقلاب کنونی همچنان به پیش رفته، و بهیچوجه یک دوره شکست و رکود سیاسی در کار نخواهد بود، مراجعه به تجربه انقلاب بهمن ضرورت دارد؛ نه کپیه برداری از تجارب 100 سال پیش روسیه و نه تسلیم شدن به ترس درونی خود، در اینجا کمکی نخواهند کرد. علل پیروزی مبارزه ضد سلطنتی در دهه 50 شمسی و علل شکست انقلاب بهمن در دهه 60 در مقابله با دیکتاتوری تروریستی در حال تثبیت، آموزنده، و در شرایط کنونی بویژه برای مبارزان خیابانی، بسیار راهگشا خواهد بود.

جنبش انقلابی کنونی، چنان نیرومند است، که حتی نیمی از رژیم اسلامی را بدنبال خود، حداقل به پشتیبانی ظاهری خود، مجبور ساخته است*2؛ این اگر نمایش محتوای کوبنده انقلاب مردم نیست، پس علامت قدرتمندی یک انقلاب در چیست؟ یک انقلاب توده ای، باید دارای چه صفاتی باشد، تا بتوان از آن، بعنوان جنبشی فوق العاده نیرومند یاد کرد؟ آیا کسی تا 3 ماه قبل از مقطع خرداد 88 فکر میکرد، در 3 ماه آتی، رژیم قهار و سرمست از سلطه گری، که به هیچ کس در دنیا حساب پس نمیداد، به چنین وضعیتی دچار خواهد شد؟ طوری که حتی یکی از پایه گذاران اصلی این رژیم بعد از خمینی و بهشتی، به صف اپوزیسیون و " مردم معترض"*3 نزدیک شده، سرنوشت سیاسی خود را با سرنوشت این جنبش پیوند بزند؟ عامل این تغییرات غیرقابل تصور و روانشناسی سیاسی جدید جامعه، که مدام رادیکال تر میگردد، جز ظهور سریع اعتلای انقلابی و آغاز جنبش انقلابی برای سرنگونی رژیم اسلامی در همین دوره، چه چیز دیگری میتوانست باشد؟

انقلاب بهمن، علیرغم جنبه سیاسی رادیکال آن اما- که از روزهای تلخ کودتای 28 مرداد سال 1332 و حماسه بزرگ سیاهکل، نشأت میگرفت- یک انقلاب همگانی با شرکت بخش بزرگی از طبقات غیرکارگر باقی ماند. هدف فوری این انقلاب، سرنگونی نظام سلطنتی و استقرار دموکراسی انقلابی، یعنی تحقق همه مطالبات معوقه جنبشهای شکست خورده قبلی بود. محتوای این مطالبات در ایران دوره فوق، در چهارچوب انقلابی- دموکراتیک، یعنی ایجاد یک جمهوری متکی بر تأمین مطالبات نه فقط سیاسی، بلکه همچنین، خواسته های اجتماعی وسیع قرار داشت.

در این انقلاب همگانی که در یک کشور تحت سلطه ( سرمایه داری وابسته)، در شرایط سلطه کامل امپریالیسم آمریکا رخ میداد، طبقات و اقشار متعددی شرکت داشته، بر سر نتایج آن بشدت در کشمکش قرار داشتند. بورژوازی داخلی، بطورخاص بورژوازی متوسط و بزرگ تجاری( بازار سنتی، هیئت های مؤتلفه، روحانیت شیعه)،خرده بورژوازی بویژه بخش سنتی و مرفه آن( روحانیت، هیئتهای مؤتلفه)، دستگاه مذهب شیعه و خیل نیروی سنتی وابسته به آن( بویژه در میان توزیع کننده گان کوچک و متوسط شهری و روستایی) و بخشی از طبقه متوسط و اقشار فوقانی بورژوازی شهری و روستایی، بدلیل فرهنگ سیاسی ضدکمونیسی افراطی آنها و یا در پیوند با جریانات ضدکمونیست، شرکت داشتند. این نیروی بزرگ، که به تقسیم طعمه بزرگ نفت و ثروتهای کشور فکر میکرد، در اولین فرصت، شروع به نابودی اپوزیسیون اصلی خود، یعنی کمونیستها و جنبش کارگری نموده، بتدریج متحدین سابق ناسازگار خود را هم از قدرت و ثروت غارت شده در کشور، محروم ساخت. گروههای ناسازگار بعدی یعنی، لیبرالهای ملی( جبهه ملی)، لیبرالهای ملی- اسلامی ( نهضت آزادی، بنی صدر، قطب زاده، شریعتمداری ...) سازمان مجاهدین خلق( جناح نیمه سنتی از خرده بورژوازی میانه حال و مرفه، و اقشاری از بورژوازی متوسط تجاری و صنعتی)، حزب توده( بورژوازی متوسط، بورژوازی تولیدی دولتی و بوروکراسی)، سازمان "اکثریت"( خرده بورژوازی مرفه جدید، بورژوازی تولیدی دولتی و بوروکراسی) نیز، یکی پس از دیگری از میدان ائتلاف عملی( مجاهدین) و یا نوکری برای رژیم اسلامی( اکثریت، حزب توده)، به بیرون پرتاب شدند. جناح افراطی بورژوازی متوسط صنعتی و لیبرال- فاشیسم " اسلامی"، یعنی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، همچنین اسلاف جبهه مشارکت اسلامی و حزب کارگزاران کنونی، خود در حاکمیت اسلامی شریک بوده، با تسلط کامل بر سپاه پاسداران علیه مخالفین اصلی( کمونیستها و ترقی خواهان، سپس مجاهدین) در نبرد بودند. این جناح و بخش بزرگی از همراه شده گان با رژیم،( حزب توده، اکثریت)، در سرکوب وحشیانه مخالفین پیگیر حکومت اسلامی، و ادامه جنگ جنایتکارانه در کنار یکدیگر عمل کرده، مشترکاً به جبهه ای بنام " خط امام " تعلق داشتند. میر حسین موسوی و اکثریت قریب به اتفاق همکاران فعلی او، به جناح خط امام وابسته بوده، در چسبیدن به مقامات و ادارات، و زیر پاگذاردن ابتدایی ترین معیارهای انسانی در این مسیر، نمونه کاملی از بورژواهای تازه به دوران رسیده در رژیم اسلامی را بازتاب میداد. چهره هایی نظیر محمدی گیلانی( قصاب اوین)، خلخالی جانی، موسوی تبریزی( دادستان انقلاب دهه 60) موسوی اردبیلی( دادستان کل کشور)- که از مشوقین اصلی کشتار سال 67 محسوب میشد- همچنین، تبهکارانی نظیر محسن سازگارا، اکبر گنجی بهزاد نبوی و سعید حجاریان که پس از نابودی سازمانهای سیاسی و از سال 1362 به بعد، دیگر ضرورتی به ادامه حمام خون حاکم نمی دیدند نیز، به " خط امام" نزدیک بودند.

همه نیروهای بالا علیرغم چپ نمایی و برخی ادعاهای ریاکارانه مبنی بر عدالتخواهی، به جزئی از جامعه " اسلامی" تبدیل شده، در " منافع" ناشی از شکست انقلاب بهمن-آنجا که به تحقق مطالبات رادیکال- دموکراتیک مربوط است- شریک شدند. همه این جریانات، به بازار داخلی، عرصه سیاسی، اداری، و مدیریتهای اقتصادی- که کم و بیش از تسلط سلطنت طلبان خارج شده بودند- چشم دوخته، برای خود در تثبیت این نظام لعنتی، آینده ای را تصور میکردند. به این اعتبار، شکست انقلاب بهمن در سال 1360، نه فقط در درنده خویی فوق تصور رژیم اسلامی ریشه داشت، بلکه بدلیل امیدهای برانگیخته در بخشهای مهمی از بورژوازی و خرده بورژوازی ایران نیز، از پایگاهی ساختاری، دقیقتر: پایه اقتصادی- اجتماعی برخوردار گشته بود. نیروی اجتماعی تحمیل کننده شکست به این انقلاب، نه فقط در دستگاه سیاسی، مذهبی و بویژه دستگاه سرکوب بیرحم آن، بلکه مدام در کوچه و خیابان حضور داشته، با شدت و حدت از طریق نماینده گان خود، در حال جدل بر سر" حقانیت " دروغین خود بود. این نیرو آینده را از آن خود دانسته، حتی از ارتکاب جنایات هولناک بنفع دارودسته فاشیستی بازاریان و آخوندهای سنگدل، هیچ ابایی نداشت.

توسعه اقتصادی- اجتماعی درمفهوم ارتجاعی آن در همان حال، هنوز ظرفیتهایی برای" انکشاف" این نیروی مدافع ارتجاع، یعنی ثروت اندوزی و قدرتگیری سیاسی، در خود حمل میکرد. در دهه 60، اکثریت نیروی بورژوازی متوسط و خرده بورژوازی- حتی بعضاً جدید - نیروی ذینفع در شکست انقلاب بهمن بود. آنها بشدت شیفته کسب ثروت، از طریق ورود آسان به دانشگاه، ایجاد مؤسسات تولیدی و تجاری، و کسب موقعیتهای آکادمیک بودند. پستها و موقعیتهای سیاسی، اقتصادی، اداری و دانشگاهی انبوهی، بکمک ادامه تصفیه های وسیع مخالفین، بازداشت و اعدام آنها، و یا قتل عام در جبهه های جنگ ارتجاعی، مداوماً آزاد شده، چنگ انداختن بر این موقعیتها، امتیازی بود که آخوند و بازاری، عمدتاً به طیف وسیع بورژوازی متوسط سنتی - بعضاً حتی جدید- و خرده بورژوازی سنتی وعده میداد.

همه نیروهای تحمیل کننده شکست به انقلاب بهمن، امروز در صف مخالفین قدرت حاکم قرار گرفته اند. این شامل اصلاح طلبان، مجاهدین انقلاب اسلامی، طیف توده ای- اکثریتی، جمهوریخواهان، و انواع و اقسام لیبرالهای داخل و خارج میگردد. هیچیک از جناحهای بورژوازی، حتی بخش مهمی از بورژوازی بزرگ امپریالیستی ( بورس تهران)، امروز دیگر امیدی به حفظ رژیم اسلامی ندارند، و حاضر نیستند شمشیر به کمر بسته، به قتل عام مخالفین این رژیم جانی روی آورند- از آنجا که علیرغم قتل عام کامل دهها هزار نفر از مخالفین آنها، طبقه سرمایه دار ایران، در مقایسه با حریفان خود در کشورهای همسایه، جز یک طبقه ورشکسته نیست. امروز هیچیک از جناحهای اصلی طبقه سرمایه دار، برای حفظ این رژیم تبهکار، پیراهن چاک نمیکند، از آنجا که سرمایه داری ایران تحت شرایط یک دیکتاتوری تروریستی تماماً، و از سالها قبل در بحران دائمی فرو رفته، تولید بشدت صدمه دیده، و بازار داخلی سودآور، تنها در اختیار سپاه پاسداران و نظایر آن قرار گرفته است. بعبارت دیگر: همه نیروهایی که با شدت و حدت، از طریق شکنجه و اعدام و جنگ 8 ساله، رژیم اسلامی را تثبیت نمودند، امروز دیگر انگیزه ای برای ادامه همین سیاست ندارند. به اینترتیب، رژیم اسلامی، ساختار اقتصادی- اجتماعی لازم، برای تحمیل یک شکست بزرگ به انقلاب مردم ایران را از دست داده است. حکومت اسلامی دیگر قادر نیست در پایه اجتماعی خود، امید رشد و کسب ثروت و مقام و موقعیت را بیدار کند. حداکثر توانایی آن در ارسال کمکهای سنگین به دسته جات تروریستی در خاورمیانه، ادامه سیاست ارعاب هسته ای، و یا بذل و بخشش ثروتهای مردم ایران به هوگو چاوز خلاصه شده است. به این اضافه کنیم؛ ادامه برنامه هسته ای رژیم اسلامی، چشم اندازی جز نابودی کامل کشور را باقی نگذارده، از این طریق هم در پایگاه اجتماعی سابق خود، ترس و وحشت فزاینده ای را تولید کرده است.

رژیم اسلامی در دوره تثبیت خود در مقطع سال 60، نه فقط از شرایط مناسب بین المللی، برای توسل به سیاست قتل عام کمونیستها برخوردار بود، بلکه با حمایت شوروی از آن نیز، بخش مبارز جامعه، خلع سلاح شده و یاس و سرخورده گی بر این نیرو، حاکم گردید. همکاری حزب توده و اکثریت با این ماشین بربرصفتی در سالهای فوق، از عوامل اصلی ضربات سنگین نه فقط فیزیکی بلکه بویژه روحی، به نیروهای مبارز بود؛ سیاستی که به بخشی از سیاست خارجی اتحاد شوروی تعلق داشت. بر اساس این استراتژی، پیروزی جنبش انقلابی علیه رژیم اسلامی، در عین حال با قدرتگیری جناح بنی صدر و مجاهدین همراه شده، کشور به سمت استقرار نوعی از نظام لیبرالی رفته، توازن قوای سیاسی بین المللی، به نفع غرب و به زیان شوروی، تغییر میکرد. امروز اما علیرغم ادامه این سیاست ضد موکراتیک از سوی روسیه، و نه همه کشورهای شوروی سابق، هیچ نیرویی در داخل ایران، از آن دنباله روی نکرده، از این رو، تأثیرات این سیاست، بسیار محدود خواهد بود. حکومت اسلامی، قادر به بهره برداری کامل از تضاد میان آمریکا و روسیه، برای حفظ خود نیست. روسیه هر چه بیشتر به زندگی سیاسی و اقتصادی غربی نزدیک شود- که این روند حاکم است- بهمان میزان، رژیم اسلامی از شرایط مناسب بین المللی سابق، برای تثبیت دوباره خویش، محروم خواهد شد.

در زمینه بین المللی اما، رژیم اسلامی دیگر کمترین شانسی هم در خاورمیانه، برای جلب پشتیبانی استراتژیک از خود ندارد. کشورهای خاورمیانه مدتهاست، که در مسیر صلح گام برداشته، نعره های جنگ طلبانه حکومت اسلامی، گوش شنوایی در میان اکثریت مردم این کشورها ندارد. امروزه بجز تأمین سلاح برای برخی عملیات بی ارزش و ایذایی از نوار غزه، کسی از این دارودسته جنایتکار، طالب دریافت پشتیبانی نیست. رژیم اسلامی خود امروزه در خاورمیانه، نظیر یک راهزن و عامل مزاحمت زندگی مردم، تحت تعقیب است. همه ادعاهای 30 ساله رژیم اسلامی بنفع " مستضعفان" آن در این منطقه، جز دخالت سودجویانه و جنگ طلبی، مفهوم و نتیجه ای نداشته، دیگر کسی حاضر به تن دادن به تبعات مهلک آن نیست. در حالیکه در دهه 60، حتی برخی از رهبران سازمان آزادیبخش فلسطین، به درد بی درمان " توده ای- اکثریتی" دچار شده، از نیروهای مبارز و تحت ضربات سنگین در ایران، درخواست حمایت از حکومت پلید اسلامی را داشتند! امروز، همه سازمانهای جدی فلسطینی، مداوماً از رژیم اسلامی ابراز نفرت نموده، از آن میخواهند، مردم فلسطین را به حال خود گذاشته، برای حل مشکلات داخلی خود، به بهانه ای غیر از مسئله فلسطین، متوسل شود.

در دهه 60 علاوه بر" امتیازات" فوق در عرصه بین المللی، وضعیت عراق و افغانستان نیز، پله پرشی برای ابراز وجود حکومت اسلامی، و تأمین نوعی ثبات داخلی برای آن بود. رژیم اسلامی با درگیری نظامی و سیاسی با رژیم عراق، هم ایده آل ترین شرایط ایجاد و ادامه یک جنگ خارجی، برای سرکوب و کشتار مخالفان خود، و هم مناسب ترین لحظات ارضاء نیازهای روحی فوق ارتجاعی بخشی از بورژوازی و خرده بورژوازی، در مورد تسویه حساب به اصطلاح تاریخی با عراق ( اعراب!؟) را در اختیار داشت. این رژیم جانی، نیاز بدوی و ضدانسانی آدمکشی، دیدن لحظات تکه پاره شدن انسان، عادی شدن روحیه ارتکاب جنایت و ترویج خشونت بدوی را در یک جامعه عقب مانده، در میان عناصر بربرمنش و یا نوجوانان مسخ شده، ارضاء کرده، از این " نعمت الهی" برای حفظ خود، وسیعاً سود برد. امروزه از قربانیان این قساوت تاریخی، دهها هزار معلول جنگی باقی مانده اند، که بر خلاف گذشته، به یکی از پایگاههای اصلی جناح اصلاح طلبان، مبدل شده اند. آنها اگر هر از گاهی در مقابل دفتر این یا آن " بنیاد شهید"، دست به خودکشی نزنند، احتمالا در" دولت امید" میرحسین موسوی، از مقرری بهتری برخوردار خواهند شد. این دیگر نیرویی نیست، که در هر راهپیمایی و نماز جمعه ای، برای ارعاب مردم به خیابان بریزد، و با گلو پاره کردن، شعارهای" شهید دادیم"، " شهیدان زنده اند، الله واکبر" و "منافق مسلح اعدام باید گردد"، فریاد زده، بقای این رژیم تبهکار را تضمین کنند.

عراق و افغانستان امروز- بد یا خوب و مستقل از اراده مردم- تحت شرایط بسیار فاجعه باری- که جهان از آن مطلع است- در راهی متفاوت از گذشته، گام گذارده اند. اینکه توده های مردم در هر دو کشور، خواهان قطع کامل دخالت امپریالیستی بوده، در همان حال اما، خواستار خلاصی کامل از رژیمهای اسلامی و دیکتاتوری تروریستی سابق میباشند هم، حقیقتی است برهمگان آشکار. نه مردم عراق و نه افغانستان، بهیچ وجه مایل به تبدیل شدن به طعمه ساده ای، برای رژیم اسلامی نیستند. اتفاقاٌ دخالتهای نظامی و سیاسی رژیم اسلامی در هر دو کشور، یک معضل واقعی برای مردم بوده، در موارد متعددی، خواهان قطع اقدامات ضدمردمی رژیم اسلامی، علیه کشورهای خود گشته اند.

مسئله هسته ای، نه فقط فاکتوری در سیاست بین المللی، بلکه عامل مهمی در سیاست داخلی رژیم اسلامی نیز، محسوب میگردد. حکومت اسلامی، بعنوان آخرین تیر، به نقش معجزه آسای! برنامه هسته ای، در ایجاد توازن قوای سیاسی جدیدی علیه مردم، متوسل شده است. سلاح هسته ای باید در منطقه خلیج فارس و خاورمیانه، اتوریته یک رژیم تروریستی را تثبیت و نهایی ساخته، مردم ایران را از هرگونه جسارتی به حاکمان، منصرف سازد. این وضعیت اما در شرایط وجود یک جنبش انقلابی از یک سو، تهدید جدی اسرائیل به حمله هوایی به تأسیسات هسته ای رژیم از سوی دیگر، با تناقضی درونی روبرو است، که حتی تلاش برای حل آن، بر عمق و دامنه مبارزات کنونی مردم، دامن خواهد زد. برنامه هسته ای رژیم از سوی مردم ایران، بمثابه عاملی برای نابودی کشور- و حتی قصد آگاهانه رژیم به این منظور- درک شده، بر پتانسیل بنیان کن جنبش انقلابی کنونی، خواهد افزود. تصمیم رژیم به تولید بمب هسته ای، بهیچ وجه عاملی نیست، که با دامن زدن به غرور ملی قلابی، نیرویی را در جامعه، برای حفظ این ماشین کشتار جمعی، بسیج نماید.

اقتصادیات رژیم اسلامی، از نقاط حساس و بشدت بحرانی آن است. بنا به نظر یک کارشناس بانکی، بانکهای کشور، سالهاست که ورشکست شده است؛ فقط از آن صحبتی نمیشود. اینکه تولید صنعتی کشور، در چه وضعیتی قرار دارد، درمقابل چشمان مردم قرار دارد. بعضی از کارخانجات حتی بیش از 2 سال است، قادر به پرداخت دستمزد کارکنان خود نیستند، و یا بدلیل تنزل سود حاصل از فروش، دزدی علنی از دستمزد کارگران را، پیشه خود ساخته اند. امروزه سرمایه داری فلک زده ایران، حتی قادر به تأمین حداقلی از نیازهای مردم ایران نیست، و کشور بدون واردات عظیم از خارج، قادر به ایستادن روی پای خود نیست. چنین اقتصادی نمیتواند به نیروی اجتماعی معینی، وعده ثروت و مقامات دهد، تا او را کف بر دهان به خیابان آورده، یک شکست را به جنبش انقلابی کنونی، تحمیل نماید.

یکی از آخرین گزارشهایی کارشناسی از لندن، بر نرخ 25 درصدی تورم، و نرخ بیکاری 20 درصدی نسل جوان زیر 30 سال، دلالت میکند. این درحالی است که رژیم کودتایی کنونی، در هیچ سطحی، راه حلی برای مقابله با وخامت اقتصادی رو به تزاید فعلی ندارد؛ بویژه اینکه، بخش بزرگی از فرصتها و امکانات کشور، بیش از گذشته، صرف امور سیاسی- نظامی، و قلع و قمع مردم بپاخواسته خواهد شد.

تراز بازرگانی خارجی کشور، طی سال 1382 تا سال 1387، از 34 هزار میلیارد ریال به 120 هزار میلیارد ریال افزایش یافته است؛ چنین افزایشی اما تنها از طریق فروش روبه افزایش نفت- در شرایط قیمت بالای آن- کسب شده است. کافی است نفت از مجموعه بازرگانی خارجی کسر شود، در این صورت هیکل نحیف اقتصاد داخلی، در شکل کریهی نمایان میگردد. چنین اقتصادی بهیچوجه تضمینی برای ایجاد و حفظ مشاغل نبوده، مداوماً به تشدید فقر و کشمکشهای سیاسی، منجر خواهد شد. رژیم اسلامی برای تولید نقدینه گی خود- که اساساً به نفت وابسته است- باید قادر به افزایش مداوم تولید نفت شود. با وجود سیاست خارجی کنونی اما، دستیابی به تکنولوژی مدرن و تأسیس و گسترش ساختارهای استخراج و تصفیه نفت، با معضلات متعددی مواجه است. آنچه در سیاست اقتصادی کنونی رژیم اسلامی واقعیت دارد، نه خوش بینی های سالهای پس از سرنگونی سلطنت، بلکه وخامت آشکاری است که هیچ متحدی را، حاضر به پذیرش ریسک تحریم شدن از سوی دولت آمریکا نمی سازد. موقعیت اقتصادی حکومت اسلامی، بدتر و پوک تر از آن است، که بورژوازی متوسط و خرده بورژوازی ارتجاعی را، به فراست آویزان شدن به رژیم حاکم انداخته، یک نیروی اجتماعی مؤثر، برای حفظ رژیم کودتایی و سرکوبگری افراطی کنونی آن، دست و پا کند.

همه مزدوران، تأسیس کننده گان و تثبیت کننده گان رژیم اسلامی، به آرزوهای تبهکارانه خود در سالهای 58 تا 67 و تاکنون، مبنی بر کسب مقامات سیاسی، شرکت در چپاول ثروتهای کشور، قتل عام کمونیستها و نابودی جنبش شوراهای کارگری، کسب موقعیتهای آکادمیک و شغلی نان و آب دار، دست یافته، به نام و نشان و معروفیت رسیدند. اما آنها قادر به حفظ نظام سرمایه داری بازاری- اسلامی دلخواه خویش نشده، خود و فرزندانشان نیز، دیگر قادر به تحمل شرایط سلطه ترور روزمره نیستند. از این رو، این نیروی نحس و سابقاً افراطی در سلطه گری تروریستی، امروز اصلاح طلب شده، از گذشته چندش آور خود، فاصله میگیرد. آنها نمی توانند " مدل اسپانیا"ی خود را عملی کنند*4؛ نه اعتباری، نه اقتصادی و نه کمترین امیدی به فرار از حسابرسی، از سوی مردم وجود دارد. آیا نیروی دیگری که نقش آن را در دهه 60، امروز و پس از مقطع خرداد 88 ایفا کند، وجود دارد؟ با اطمینان کامل، خیر!

نه فقط در شروع و یا پیروزی انقلاب، یک طبقه و نیروی اجتماعی آن ذینفع است، بلکه در افول و شکست یک انقلاب هم همینطور، باید طبقه معینی، همراه با نیروی اجتماعی خود ذینفع گردد. این نیرو، در شرایط جنبش انقلابی کنونی- مشخصاً و نه بطورکلی- دیگر وجود ندارد؛ از آنجا که همان زمینه و امکانات واقعی گذشته برای موجودیت این نیرو، در طول زمان بازتولید نشده، امروز دیگر مهیا نیست. از این رو، شکست انقلاب کنونی مردم ایران، از زمینه ساختاری که لازمه آن- چه در وجه داخلی و چه از جنبه بین المللی- است، برخوردار نیست.
pouyane50@yahoo.de www.j-shoraie.blogspot.con Archive www.j-shoraii.blogspot.com
Akbar Takdehghan در فیس بوک WWW.facebook.com
---------------------------
توضیحات
*1- نویسنده گان حزب کمونیست کومه له، در زمینه اعلام هر چه زودتر شکست انقلاب، و آسوده نمودن خیالشان از این بابت، پیشتار!! هستند. به مطلب زیر از سایت رسمی این جریان، دقت نمایید.
http://www.cpiran.org/nett2/nosrat233.htm
*2- تأکیدات مکرر میرحسین موسوی که: ما به دنبال مردم، حرکت کردیم.
*3- اصطلاحی از هاشمی رفسنجانی، در نماز جمعه 26 تیر در تهران.
*4- در سال 1384، آقای محمدرضا خاتمی، دبیرکل حزب مشارکت اسلامی، در مصاحبه ای از " مدل اسپانیا"، سخن گفت. این بمعنای حرکت به سمت یک دموکراسی کلاسیک بورژوایی، و بخشش همه جنایتکاران دوران کشتارهای گذشته بود. طبق این نظر، ساختارهای حاکم در کشور، کاملاً حفظ شده، اصلاح طلبان سکان یک جامعه دموکراتیک شده! را بدست گرفته، قاتلان و شکنجه گران هم، بازنشسته میشوند. از دید نگارنده این سطور، " مدل اسپانیا "، تصور طبقه متوسط شهری است، که هم اینک بخش بزرگی از مناصب، بوِیژه دانشگاهی را - در پناه قتل عام مردم و نسل جوان گذشته و در غیاب آنان- بدست گرفته است. آنها اما فراموش میکنند، رذالتهای رژیم اسلامی آنها، چندین برابر بیشتر از فاشیستهای دارودسته فرانکو است، و مردم ایران، هنوز و هر لحظه، با جان و زندگی خود، مشغول تحمل آن هستند. تصور شکل گیری یک دموکراسی دست و پا شکسته بورژوایی، و سکوت مردم در برابر این همه جنایت و تبهکاری، تصوری بکلی بیگانه با شرایط جامعه ایران است. " مدل اسپانیا"، تنها یک فانتزی و آرزوی اصلاح طلبان است، که امیدوارند قادر شوند، نقش کلیدی خود در تأسیس و تحکیم این رژیم ترور، و ارتکاب اینهمه جنایت را از چشم مردم پنهان کرده، به جامعه حساب پس ندهند. تلاش برای تثبیت " مدل اسپانیایی" همان، و آغاز موج غیرقابل کنترل انتقام گیری خانه به خانه و کوچه به کوچه همان. انتهای چنین مسیری، چیزی جز فروپاشی کشور نخواهد بود.

5- اخیراً در روزنامه انگلیسی گاردین، مطلبی از سرمقاله نویس این روزنامه پیرامون شکست انقلاب ایران، درج شده است. نگارنده در اینجا، با بحث و منطق ارائه شده در این مقاله، کاملا مخالف است. مقاله بالا، نه فقط پاسخی به جریانات شکست طلب در صف چپ خارج، همچنین پاسخی به مقاله گاردین نیز محسوب میشود؛ هر چند برخورد مستقلی به مقاله مورد بحث نیز، صورت خواهد گرفت. این مقاله را در نشانی زیر بخوانید:
http://schrr.net/spip.php?article5631
----------------

نقل مطالب این وبلاگ در سایتها و نشریات داخل کشور، بدون ذکر منبع، بدون نام نویسنده، و یا با نام مستعار، همچنین با تغییر عنوان، بشرط عدم تغییر جدی در محتوای آنها آزاد است. نگارنده این سطور، به این دلیل هرگز علیه فرد و یا مؤسسه ای، دست به اعتراض و افشاءگری نخواهد زد.
نقل مطالب این وبلاگ در سایتهای خارج از کشور، با- و یا بدون ذکر منبع آزاد است.

-------------------
سرنگونی رژیم ترور اسلامی - اعلام آزادیهای عمومی - فراخوان کنگره شوراها

کنگره شوراها یک کنگره عمومی است، که درلحظات سرنگونی رژیم اسلامی، از تجمع نماینده گان شوراها، سندیکاها و اتحادیه ها، کمیته ها، نهادها و ارگانهای صنفی و دموکراتیک همه اقشار و طبقات سهیم در سرنگونی رژیم اسلامی، در داخل کشور تشکیل میگردد. این کنگره، از قدرت گیری سازمان مجاهدین و مدافعین رژیم پهلوی، بمثابه جریانات ارتجاعی و سرکوبگر ممانعت بعمل آورده، راه سوء استفاده از خلاء قدرت برای شروع کشمکشهای قومی، و توسل به تخریب و انتقام جویی را سد نموده، خطوط کلی نظام سیاسی آتی را روشن ساخته، و موعد انتخابات ارگانهای دائمی در کشور را معین میکند.

----------------------------------

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر