دوشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۸

انقلاب بهمن؛ نضج یابی، اوج گیری و شکست آن!


اکبر تک دهقان
انتشار سوم: 4 بهمن 1388- 24 ژانویه 2010 *


انقلاب بهمن، بزرگترین تحول سیاسی، پس از آغاز توسعه سرمایه داری در ایران، محسوب میگردد. این انقلاب، طی چندین مرحله نضج گرفته، به مرحله شکوفایی و اوج قدرت خود رسیده، در نبود یک نیروی رهبری کننده دموکراتیک- انقلابی و متکی بر حمایت اکثریت مردم، در مصاف با درنده خویی غیر قابل تصور رژیم اسلامی، درهم شکست.

1- مقطع کودتای امپریالیستی 28 مرداد سال 1332، که به شکست جنبشهای کارگری- دموکراتیک سالهای 1320 تا 1332 منجر گردید، در عین حال اولین روزهای پیدایش جوانه های انقلاب بهمن را رقم میزند. این مرحله تا اواسط دهه 40 شمسی ادامه یافته، شکل گیری بخش پیشرو نسل جوان، گسترش و تحکیم نسبی موقعیت طبقه کارگر صنعتی جدید، تسلط کامل شیوه تولید سرمایه داری، و سلطه سیاسی، اقتصادی و نظامی- امنیتی امپریالیسم آمریکا را، شامل میگردد. نسل پیشرو انقلابی که در این دوره، شروع به نشو و نما کرده، در عرصه کشمکشهای سیاسی و اجتماعی ظاهر گشت، بر ضرورت سرنگونی رژیم سلطنتی، استقرار نظامی جمهوری و مبتنی بر آزادی و عدالت، برچیدن سلطه سرمایه امپریالیستی، و تحقق حق مردم در تعیین سرنوشت خویش ( استقلال ) دست یافته، آن را هدف سیاسی فوری خود، قرارمیدهد.

2- دوره اواسط دهه 40 شمسی تا آماده سازی عملیات سیاهکل، سالهای کسب اولین تجارب مبارزه سازمانیافته به قصد ایجاد یک تشکیلات پیشبرنده مبارزه مسلحانه، و دوره آغازین رویایی متشکل نسل انقلابی جدید، با پلیس امنیتی رژیم شاه را در بر میگیرد. در انتهای این دوره، آمادگی سیاسی- تشکیلاتی- نظامی و وحدت پیشروترین نیروها، برای آغاز مبارزه مسلحانه، تأمین گردید. عملیات نظامی سیاهکل در شامگاه 19 بهمن سال 1349، نتیجه همه تلاشهای این نسل پیشتاز، از فردای کودتای 28 مرداد سال 1332 تا این لحظه، و نقطه عطفی در چرخش سیاسی جامعه، به سوی همه گیر شدن انقلاب بهمن است.

3- دهه 40 شمسی نه فقط دوران به بار نشستن نقد انقلابی نسل جوان از حزب توده و جبهه ملی در تئوری و پراتیک اجتماعی، و کسب استقلال سیاسی آن از جریانات سیاسی تسلیم طلب گذشته بود، بلکه در همان حال، مقطع پیدایش یک جنبش فاشیستی اسلامی، در مخالفت با رفرمهای دولتی دهه 40 شمسی هم بود. رفرمهای رژیم سلطنتی که زیر فشار علنی دولت آمریکا- و عمدتاً با هدف پیشگیری از وقوع جنبشهای دهقانی در جهان پس از انقلابات چین و کوبا صورت میگرفت- بسیار دیر و ماهیتی بشدت محافظه کارانه، فرصت طلبانه و کارکردی ناقص داشتند. این سیاست تحت عنوان" انقلاب سفید"، موجب تقسیم- محدود و نه کامل- اراضی بعضی از مالکان بزرگ، برسمیت شناسی حق انتخاب کردن و انتخاب شدن برای زنان، گسترش نسبی سواد آموزی، خدمات بهداشتی و کشاورزی در روستاها گردید. در چهارچوب همین رفرمها نیز، خصوصی سازی بخش بزرگی از مؤسسات دولتی، با هدف واگذاری آنها به عناصر وابسته به رژیم، تحت عنوان" پشتوانه اصلاحات ارضی" قرار داشت. رفرمهای نامبرده اما، نه فقط در شرایط یک دیکتاتوری پلیسی، بلکه بویژه تشدید هر چه بیشتر سلطه ساواک بر آزادیخواهان، و سلب بیرحمانه ناچیزترین حقوق و آزادیهای دموکراتیک انجام گرفتند.*1

دستگاه مذهب اسلامی و دلالان بازار تهران، بمثابه دو نیروی اپوزیسیون ارتجاعی رژیم پهلوی، بشدت علیه رفرمهای نیم بند دولتی، دست به مقابله زده، بخشهایی از مردم را هم، هرچند با انگیزه های بعضاً کاملاً متفاوت از روحانیت، بخدمت خود در آوردند. این دو جریان، که طی تمام تاریخ اسلام در ایران، پیکره سیاسی واحدی را تشکیل داده بودند، در نقاطی دلایل مشترک و در نقاطی نیز هر یک دلایل خاصی علیه رفرمهای فوق داشتند. *2

اکثریت نیرویی که در انقلاب مشروطیت تحت رهبری شیخ فضل الله نوری، سپس مدرس و دیگران، همراه با مالکان، تجار بزرگ و دربار قاجار، علیه این انقلاب ایستادند، در دهه 40 شمسی نیز، در شرایط شکست جنبشهای ملی و چپ در سال 1332، به یکدیگر رسیدند. رفرمهای دهه 40 شمسی، دستگاه مذهب شیعه، بازاریان، ملاکین، بخشی از کسبه خیابانی، و جناحهای ضد زن و سنتی جامعه را، در شرایط عدم وجود یک فضای سیاسی دموکراتیک، به یکدیگر نزدیک ساخت. از این طریق، قسمت قابل توجهی از نیروی جنبش اسلامی، در مسیر تشکل، و استقلال یابی از جنبش ملی قرار گرفته، شرایط را برای تسویه حساب خونین با هر سطحی از ترقیخواهی مناسب دیدند. این جریان ارتجاعی، تحت رهبری خمینی در مقابله با حداقلی از حقوق اجتماعی و فردی و سیاسی، برای زنان و دهقانان، قد علم کرد. دسته بندی در حال قدرتگیری فوق اما هنوز، از عناصر مستعد تشکل و نماینده گان فکری مذهبی – سیاسی جوان خود، یعنی جناحی از خرده بورژوازی شهری- که در هر انقلابی بسیار متحرک است- برخوردار نبود؛ نیرویی مؤثر در تأسیس و تثبیت حکومت اسلامی، که بعدها، تحت تأثیر انشعاب خونین سازمان مجاهدین خلق در سال 1354، سربلند کرد.
جریان رادیکال خرده بورژوازی مذهبی در سالهای فوق- و نزدیک به سازمان مجاهدین - به جناحی از جنبش ملی- اسلامی ( نهضت آزادی ) تعلق داشت. سازمان مجاهدین خلق که از کمکهای مالی و تبلیغی دستگاه رسمی مذهبی برخوردار بود، از سال 1350 به بعد، به مبارزه مسلحانه علیه رژیم سلطنتی روی آورد. تحولات درونی فاجعه بار آن در سال 1354 و قتل دو نفر از مسئولین مذهبی توسط عناصر جناح غیرمذهبی جدید، منجر به بروز انشعابی خونین در این سازمان گردید. این انشعاب تحمیل شده از سوی جناح غیرمذهبی، به پیدایش یک نیروی فاشیستی و ضدکمونیست افراطی در میان خرده بورژوازی سنتی و در جامعه، میدان رشد هر چه بیشتری بخشید. جدایی مورد اشاره بسرعت و بویژه در میان لایه های مذهبی جامعه، تأثیرات ضد مجاهدین و ضد کمونیستی وسیعی بر جای گذاشت. رژیم پهلوی نیز فرصت را مغتنم شمرده، از فضای پیش آمده برای تشدید جنگ صلیبی علیه کمونیستها استفاده کرده، در اشکال مختلف، به حمایت از گروههای افراطی روحانیون و بازاریان( تحت عنوان" هیئت های مؤتلفه": لاجوردی، عسگراولادی و ...) دست زد. جریان ایدوئولوژیک، سرکوبگر و کینه توز، یعنی" سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی" بعدی، در هیئت گروههای اولیه تشکیل دهنده آن از اواسط دهه 50 شمسی تا پس از استقرار حکومت اسلامی، بر زمینه حوادث بالا شکل گرفت.

نقش رهبری غیرمذهبی شده سازمان مجاهدین، یعنی تقی شهرام، بهرام آرام و دیگران در این تحول- که در اساس به طبیعت تجزیه درونی خرده بورژوازی سنتی، در نتیجه توسعه سرمایه داری تعلق داشت- کاملاً زیانبار بود. نه فقط فروپاشی سازمان سیاسی خرده بورژوازی مذهبی، بلکه بدتر از آن، چسباندن بخشهای مختلف جنبش ارتجاع اسلامی به یکدیگر و کمک به تبدیل آن به یک نیروی انتقام جو، ضد مجاهد و ضد کمونیست افراطی نیز، حاصل این انشعاب مرگبار بود. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، بازوی فاشیستی رژیم اسلامی از آغاز، نیروی اصلی دستگاه اطلاعات، شکنجه و بازجویی، تعقیب و دستگیری مبارزین، امکانات ادامه جنگ ارتجاعی 8 ساله، بوِیژ تأسیس و تحکیم سپاه پاسداران را بوجود آورد. تلاطمات درونی سازمان مجاهدین از این طریق، در سقوط جامعه ایران به ورطه جهنم اسلامی، نقشی غیرقابل انکار ایفا کرد.

به این ترتیب، جامعه اواسط دهه 50 شمسی ایران، در کنار مبارزه مرگ و زندگی سازمان چریکهای فدایی خلق علیه رژیم پهلوی، به صحنه صف آرایی یک نیروی فاشیستی مذهبی هم برای جایگزینی رژیم پهلوی تبدیل شد- نیرویی که هدف اصلی خود را نابودی جنبشهای کمونیستی- کارگری و انتقام کشی از مخالفین دهه های گذشته خود، بویژه زنان، آزادیخواهان، غیرمسلمانان وغیر شیعیان، قرار داده بود.

5- در جبهه نیروهای ارتجاعی، نه فقط رژیم سلطنتی، دستگاه مذهب و بازاریان، بلکه همچنین قدرتهای امپریالیستی نیز، با رشد تحولات انقلابی، به جزئی از نقش آفرینان مستقیم حوادث کشور مبدل شدند. امپریالیسم آمریکا، در کنار آن: انگلستان و آلمان و فرانسه، بیشترین حمایت را از رژیم پهلوی به عمل آورده، در شرایط ظهور جنبشهای انقلابی، به فراست ایجاد یک آلترناتیو ارتجاعی، ضد شوروی، ضد کمونیست و تضمین کننده حفظ منافع آتی خود در ایران و خاورمیانه افتادند.

نشست اضطراری رؤسای جمهور و نخست وزیران کشورهای غربی مسلط بر سیاست، اقتصاد و ارتش در ایران، در روز 16 دی سال 1357- هفته اول ژانویه سال 1979 در جزیره گوادولوپ*3، و حمایت از انتقال تدریجی قدرت به جریان اسلامی، نقشی استراتژیک در سرنوشت سیاسی جامعه ایفا کرد. طبق توافقات قدرتهای امپریالیستی، میبایستی در چهارچوب سیاست سلطه گرانه آنها، مبنی بر کشیدن یک " کمربند سبز" اسلامی به دور مرزهای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، از استقرار یک رژیم مذهبی در ایران حمایت میگردید.*4

4- پس از عملیات سیاهکل، علیرغم شکست نظامی گروه چریکی، جامعه ایران وارد مرحله عملی شروع یک جنبش انقلابی و به مصاف طلبیدن علنی دیکتاتوری سلطنتی، توسط آگاهترین بخش توده های مردم گشته، به این معنا، انقلاب بهمن در شکل مبارزه نیروی پیش آهنگ آن، آغاز گردید. رادیکالیسم و از خود گذشتگی چریکهای فدایی خلق، بسرعت فضای اعتراض و انتقاد علیه رژیم پهلوی را گسترش داده، قدرقدرتی رژیم ساواک را در انظار توده های مردم بی اعتبار میسازد. اقشار وسیعی هر چه بیشتر به تعرض انقلابی روی آورده، مبارزه علیه رژیم سلطنتی، طی فقط 7 سال پس از سیاهکل، به آغاز اعتلاء مبارزات توده ای ارتقاء می یابد. این دوره که از اوائل سال 1356 آغاز میگردد، دوره شروع اعتلاء مبارزاتی است، که در تکامل بعدی خود در سال 1357، به شرایط اعتلاء انقلابی فرا می روید.

با ورود توده کارگران به صحنه مبارزات سیاسی، بویژه اعتصابات سیاسی کارگران نفت از اواسط پاییز سال 1357، شرایط سیاسی جامعه در وضعیت انقلابی و غیرقابل بازگشت قرار گرفت. با وقوع قیام مسلحانه، که از سوی سازمان چریکهای فدایی خلق در روز 21 بهمن از مقابل دانشگاه، و بخش پیشرو پرسنل انقلابی ( همافران ) در تهران آغاز شد، بسرعت همه پایتخت و شهرهای دیگر کشور، در وضعیت قیام توده ای قرار گرفت. طی روزهای 21 و 22 بهمن 1357، علیرغم مخالفت صریح خمینی، بازاریان، جبهه ملی، نهضت آزادی و ملی- مذهبی ها؛ همه پادگانها، مراکز پلیس و ساواک، زندانها، و کلیه مراکز دولتی به تصرف قیام کنندگان درآمد. به اینترتیب انقلاب بهمن، که نسلی شجاع آن را آگاهانه و با هدف سرنگونی رژیم پهلوی از سیاهکل آغاز کرد، به اولین هدف فوری خود، یعنی سرنگونی رژیم سلطنتی دست یافت.

5- انقلاب بهمن، علیرغم به عرصه کشاندن طبقه کارگر از اوائل سال 1357، اما به وحدت پیشروترین نیروها، یعنی جنبش کارگری و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، منجر نگردید. دوران تثبیت سازمان فدایی، بمثابه مؤثرترین حزب انقلابی، با ضربات مهلک ساواک به تشکیلات توأم گشته، از آزاد شدن نیرو، ایجاد و تقویت سازمانهای توده ای بکمک آن، ممانعت بعمل آورد. سازمان فدایی بدون طیف گسترده ای از سازمانهای توده ای نزدیک به جنبش انقلابی و درعرصه های گوناگون، قادر به جذب نیرو و گسترش تشکیلات در ابعاد وسیع نبوده، در خود و اجبار حفظ تشکیلات از تعرض پلیس فرورفته، به این دلیل، از امکانات دخالت سازمانیافته در مبارزات مردم، محروم میشد. هرچند، سطح قابل توجهی از سمپاتی در میان توده کارگران، و تمایل به کار مشترک در میان طیف وسیعی از کارگران پیشرو نسبت به سازمان شکل گرفت، اما این به ایجاد ارتباط ارگانیک میان کارگران پیشرو و سازمان فدایی و از این طریق، پیدایش اتحادی محکم حول یک برنامه سیاسی واحد، فرا نروئید. دلیل آن نه فقط ضربات سنگین پلیسی به سازمان، بلکه درعین حال، تسلط جریان فرصت طلب و توده ای " اکثریت "، در سازمان فدایی بعد از قیام 22 بهمن بود.

6- ضربات پلیسی پی در پی دستگاه سرکوب رژیم پهلوی به تشکیلات سازمان، از فروردین سال 1354 آغاز گردید. در این تاریخ، رفیق بیژن جزنی، تئوریسین، از بنیانگذاران اصلی، و گرایش فکری مسلط در سازمان، به همراه 6 رفیق دیگر از کادرهای بنیانگذار، نظیر حسن ضیاء ظریفی، محمد چوپانزاده، عباس سورکی و دیگران، در اقدامی جنایتکارانه از سوی رژیم پهلوی، در زندان اوین به قتل رسیدند. تهاجمات پلیسی شدید بعدی دیگر، از زمستان سال 1354 فرا رسیده، در اردیبهشت سال 1355 اوج گرفتند. مرکزیت سازمان برای شناخت علل ضربات تقریباً هر روزه و چاره جویی پیرامون آن، در روز 8 تیر سال 1355 در تهران گرد آمد، که بدنبال آن، محل برگزاری این نشست از زمین و هوا، مورد حمله گسترده پلیس قرار گرفت. یورش نابود کننده ساواک در روز 8 تیر سال 1355، که به کشته شدن 11 نفر از کادرهای مسئول تشکیلات و این یعنی: همه اعضاء رهبری سازمان، قبل از همه، رهبر سازمان حمید اشرف منجر گردید، برای جنبش دموکراتیک- انقلابی، بسختی و تنها تحت شرایطی استثنایی، قابل جبران بود. لطمات مهلک ناشی از ضربات پلیسی فوق، که طی یکسال به جانباختن همه پایه گذاران و دهها تن از کادرهای اولیه سازمان انجامید، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را بطور کامل فلج ساخته، سرنوشت توسعه انقلاب بهمن و امکان تأمین رهبری انقلابی و هدفمند بر آن را، در بوته ای از ابهام فرو برد.

7- تضعیف آشکار سازمان فدایی- حقیقت تلخی، که جامعه به آن آگاه شد- موجب تقویت گرایشهای سازشکارانه و ضدانقلابی در تشکیلات گردید. مدت کوتاهی پس از ضربه 8 تیر سال 1355، گروهی از اعضاء، به اصطلاح خود با " نقد مشی چریکی"، در واقع با پذیرش مواضع ضدانقلابی حزب توده، از سازمان جدا شده، به این جریان پیوستند؛ جناح دیگری از همین گرایش نیز- دارودسته نگهدار، طاهری پور، فتاپور و دیگران- از سالها قبل در زندان رژیم سلطنتی، به مشی سیاسی حزب توده- حتی جریان خمینی- نزدیک شده بودند. در شرایط غیبت بیژن جزنی و همراهان او، این گروه به جریان مسلط بر شرایط زندان، مبدل گشت.

از اواخر سال 1356، با پیوستن این گروه از زندانیان سیاسی آزاد شده به سازمان و تسلط بر ارگان رهبری، بتدریج این گرایش ضدانقلابی و بیگانه با اهداف سازمان، برتشکیلات غلبه یافته، نه فقط شرایط ضروری در سطح رهبری، برای جبران ضربات بزرگ سالهای 1354 و 1355 شکل نگرفت، بلکه عملاً هرگونه امکانی برای غلبه بر کاستیهای موجود در پراتیک سازمان، ناشی از دوره فعالیت عمدتاً نظامی در گذشته نیز، از میان رفت. حقایق بعدی بدون هیچ تردیدی اثبات کرد، که جناح " اکثریت"، در زندان رژیم سلطنتی، بطور کامل خط و مشی سیاسی حزب توده را پذیرفته، ورود مجدد آنها به سازمان، تنها اقدامی توطئه گرانه برای کشاندن تشکیلات به دنبال حزب توده، کسب امتیازاتی شخصی و گروهی از این طریق، و ختم مبارزه انقلابی در جامعه بود.

آنها از طریق فروپاشی سازمان، سهیم شدن در دستگاه دولتی رژیم اسلامی را، هدف خود قرار داده بودند. جانبداری این گروه از اتحاد شوروی نیز حقیقتاً نه به موضوع سوسیالیسم، بلکه به اهمیت روابط اقتصادی رژیم اسلامی با اتحاد شوروی، برای تضمین موقعیت بخش دولتی در رقابت با بخش خصوصی، به این وسیله، بهبود امکانات جذب عناصر این گروه در نهادهای دولتی جدید، مربوط میگردید؛ از آنجا که درگیری با پلیس سیاسی، بویژه سالهای طولانی زندان، موجب عدم کسب تواناییهای شغلی، و فقدان عادت به رقابت در محیط کار بخش خصوصی گشته، آنها را برای دستیابی به موقعیت های شغلی دارای امکان اعمال قدرت، به دستگاه دولتی نزدیک میساخت. این دگردیسی ارتجاعی همچنین، با دیدگاه حزب توده که اساساً اقتصاد دولتی را بخش سوسیالیستی اقتصاد سرمایه داری ارزیابی میکرد، تلاقی کرده، از توجیه تئوریک کافی نیز برخوردار میگشت. چنین شرایط عینی ای در همان حال، با تغییر کاراکتر شخصی آنها در زندان به افرادی محافظه کار، عملاً " بریده "، بی اراده، غیر مبارز، دروغگو، چاپلوس، فرصت طلب و باندباز تکمیل میشد.

رد سیاست گذشته سازمان از سوی این گروه، نه صرفاً رد مبارزه مسلحانه، بلکه اساساً رد هرگونه مبارزه ای بود، که امکانات ترقی شغلی در بازار سرمایه داری، در سطح وابسته گان به حزب توده را، از آنها سلب میکرد. برای این گروه فرصت طلب محض، ادغام سازمان فدایی در حزب توده، باید هر چه زودتر همین" عقب مانده گی" فردی- اجتماعی آنها از عناصر این حزب در خارج از زندان را، جبران میکرد. تسلط وابستگان این گرایش ضدانقلابی، بشدت ناصادق و توطئه گر بر تشکیلات، تبعات منفی ناشی از ضربات پلیسی ساواک را چندین برابر ساخته، سازمان فدایی و امکانات آن برای تأمین یک رهبری انقلابی بر جنبش دموکراتیک را، به کمترین سطح ممکن تقلیل داد. *5

8- از فردای قیام 22 بهمن سال 1357، از یکطرف سومین مرحله پیشروی انقلاب بهمن آغاز گردید؛ از سوی دیگر این انقلاب، بیشترین خصومت هارترین جناح سرمایه داری ایران، یعنی سرمایه داران بزرگ مالی- تجاری را، علیه خود برانگیخت.

انقلاب بهمن در سومین دوره حیات خود که تا روز 30 خرداد سال 1360 ادامه یافت، دارای کیفیت و وظایف بازهم سنگین تری، در مقایسه با دوره گذشته بود. در این دوره نقش تبهکارانه دستگاه مذهب اسلام، ائتلاف بورژوازی تجاری( دلالان و وارد کنندگان کالا، بویژه بازار سبزه میدان تهران)، و خرده بورژوازی با سنتهای فاشیستی( مجاهدین انقلاب اسلامی، شبه روشنفکران دینی)، با جناحهای میانی و راست بورژوازی متوسط نیز( جبهه ملی، نهضت آزادی، ملی- مذهبی ها، حزب توده، " اکثریتی ها")، هر چه بیشتر عریان میگردد. این ائتلاف جنایتکارانه، علیرغم حذف شدن تدریجی برخی از نیروهای بالا از حاکمیت، در مقابل تلاش پیشروان کارگری و روشنفکری برای ایجاد سدی در مقابل حملات روزمره نیروهای سرکوب رژیم در سراسر کشور، دست به تهاجمی همه جانبه علیه مردم میزند. طبقه سرمایه دار ایران که با قیام مسلحانه 22 بهمن و ظهور شوراهای کارگری، بر خود لرزیده بود، عاقبت با یورش وسیع به کمونیستها، کارگران پیشرو، مجاهدین، زنان، آزادیخواهان، جنبشهای منطقه ای و دانشجویان، به قلع و قمع کامل انقلاب بهمن روی آورد.

9- مقطع کشتار رهبران شوراهای ترکمن صحرا و درهم شکستن قدرت شورایی در این منطقه ( بهمن 1358 )، تهاجم به دانشگاهها ( اردیبهشت 1359 )، انشعاب در سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و پیوستن " اکثریتی ها" به رژیم ( خرداد 1359 ) و آغاز جنگ ارتجاعی ( شهریور1359 )، یک دوره زمانی 7 ماهه را در بر میگیرد. در نتیجه تحولات این دوره، توازن قوای سیاسی در جامعه، بطور استراتژیک بنفع طبقات حاکمه تغییر کرد. همین دوره، سرنوشت انقلاب بهمن را رقم زده، از این پس دیگر، ثمرات سیاسی مبارزات طولانی مردم ایران، در سراشیب سقوط قرار میگیرد.

از طریق یورش فاشیستی و روی آوری رژیم اسلامی به تروریسم عریان، از روز 30 خرداد سال 1360، علیرغم مقاومت بیسابقه کمونیستها، مجاهدین و سایر آزادیخواهان، دوران شکست قطعی جنبش دموکراتیک- انقلابی آغاز میشود. طی 9 ماه کشتار بی وقفه هزاران نفر از فعالین سیاسی از توده های مردم تا نیروهای متشکل، نابودی کامل شوراهای کارگری، تشکلهای دموکراتیک و سازمانهای سیاسی، انقلاب بهمن در انتهای سال 1360 شکست میخورد. از سال 1360 به بعد، اعدام زندانیان سیاسی به یک روال روزمره در کشور تبدیل میشود. عاقبت با توسل رژیم اسلامی به قتل عام هزاران نفر از زندانیان جان بدربرده از ترور سالهای گذشته در تابستان سال 1367، آخرین سنگر بر جای مانده از این انقلاب بزرگ نیز فرو میریزد.

10- انقلاب بهمن ( 1360- 1349 ) علیرغم پایان تلخ آن، به اعلام بسیاری، در کنار انقلاب اکتبر و انقلابات چین و ویتنام، یکی از بزرگترین انقلابات توده ای در قرن بیستم، محسوب میگردد.
--------------------------------------
توضیحات
*- انتشار اول: 30 خرداد 1385
انتشار دوم: 28 بهمن 1385- 12 فوریه 2007

مطلبی که در بالا مطالعه نمودید، در اولین انتشار آن، در وبلاگ جمهوری شورایی ( امروزه: آرشیووبلاگ
http://j-shoraii.blogspot.com/2007/02/blog-post_17.htm )، سپس انتشار دوم، درج شده است. مطلب کنونی، جمعبندی همه نکات، برداشتها و تصورات نگارنده، پیرامون موضوع پیدایش و فروپاشی انقلاب بهمن، تا مقطع فعلی است. در اینجا انتشار سوم این مطلب، بویژه در شرایط پرتلاطم قدرت دیگری یک انقلاب رادیکال- دموکراتیک، با بازبینی و تصحیح نسبتاً کامل آن ارائه میگردد. امید که مورد مطالعه و توجه شما قرار گرفته، در صورت علاقمندی، از طریق نشانی زیر، نظر خود را برای نگارنده ارسال نمایید.pouyane50@yahoo.de www.j-shoraie.blogspot.com

*1- رفرمهای رژیم شاه در دهه 40 شمسی، در سطح جامعه از سوی بخشهای دموکراتیک جدی تلقی نشده، مورد پشتیبانی مؤثر قرار نگرفتند. بخش روشن جامعه بر این امر آگاه بود، که رفرمهای نیم بند فوق، هدفی جز تحکیم سلطه دیکتاتوری شاه را در پیش ندارد- حکومتی که اکثریت قاطع جامعه، آن را رژیمی سرکوبگر، سرنگون کننده دولت محمد مصدق، ضد ملی و سرسپرده امپریالیسم شناخته، هر اقدام آن را با سوء ظن تعبیر کرده، حاضر به اعتماد کردن به آن نبودند؛ علیرغم اینکه، حق رأی برای زنان و برخی تغییرات جدید در روستاها، طبیعتاً باید واکنشی مثبت از سوی جمعیت شهری را بدنبال می آورد. در حالیکه در جامعه ای که رأی مردان در آن هیچ ارزشی نداشت، جز پرکردن صندوقهای نمایشی؛ تأیید حق رأی برای زنان نیز، عملاً به همان سرنوشت حق رأی مردان دچار میشد. هر چند بلحاظ حقوقی، صاحب حق رأی شدن زنان، البته که یک گام به پیش بود.

لازم به تأکید است، در دوره قدرتگیری دولت جمهوری شورایی سوسیالیستی ایران(" جمهوری گیلان"، 1299، رشت)، و دولت دموکراتیک- انقلابی آذربایجان( پیشه وری، 1325- 1324)، یعنی در دولتهای چپ انقلابی ایران، الغاء کامل فئودالیسم، برقراری آزادیهای دموکراتیک، و برابر حقوقی زنان و مردان بطور همه جانبه و توده ای، آنهم پیش از 42 سال و 18 سال قبل از اصلاحات دولتی دهه 40 انجام یافته بودند.

*2- گسترش تولید کالایی در اطراف روستاها، باعث روی آوری توده فقیر- عمدتاً و بطریقی، خانه خراب شده از طریق رفرمهای دهه 40- به کارخانجات گشته، تولید و توزیع خرد و سنتی، که بازار دلالی سنتی، همواره نیروی مسلط بر و مشوق آن بود را نیز، دچار تغییرات ساختاری نمود. قطع دست بازاریان سنتی از اقتصادیات خرد، به عوارض جنبی رفرمهای دولتی تعلق داشت، که نقش صنایع و ساختارهای بزرگ را گسترش میداد؛ همان بخشی از اقتصاد، که بازار دلالی اسلامی در آن حوزه، قادر به رقابت با تجار هزار فامیل سلطنتی و یا تجار غربی نبود.

انجام رفرمهای دهه 40 که با سرکوب وحشیانه حقوق دموکراتیک مردم توام بود، میتوانست به موقعیت و قدرت دستگاه مذهب- در جامعه ای که زن دیگر برده مرد در شکل سنتی آن نمی ماند- آسیب برساند. ورود سپاهیان دانش و بهداشت به شهرهای کوچک و روستاها، به موقعیت خان و ریش سفید و ملای ده صدمه زده، جامعه روستایی را سریعتر به حوزه مناسبات کالایی میکشاند. از سوی دیگر، با تقسیم زمین- در سطح ناکامل و ناپیگیر- برای قدرت ملاکان محدودیت ایجاد کرده، به این طریق هم، به تضعیف بخشی از دستگاه مذهب- که رژیم خود در جنگ صلیبی ضدکمونیستی به جناح دیگری از آن نیاز داشت- می انجامید.

*3- جزیره گوادولوپ واقع در آمریکای مرکزی، یکی از جزائر دریای کارائیب و متعلق به فرانسه است.

در مقاله ای در نشانی ذیل، به جمله زیر که مربوط به کنفرانس گوادولوپ بوده، و بر نقش نهضت آزادی در سازش جریان خمینی و قدرتهای امپریالیستی، با هدف مبارزه با کمونیستهای ایران صحه میگذارد، بر میخورید:
http://www.forum.jonbeshesabz.org/topic_4019

" یکی از دستگیرشدگان [ روزهای اخیر] ابراهیم یزدی است. همان کسی که پیام آیت اله خمینی را تهیه کرد و توسط صادق قطب زاده برای سران جهان [ در کنفرانس گوادولوپ] فرستاد. قطب زاده به اتهام کودتا اعدام شد، دکتر یزدی سالخورده و بیمار هم زندانی است. اعضای حزبش نهضت آزادی هم زیر فشار اعلام می کنند فعالیت خود را متوقف کرده اند."

جمله زیر باز هم از ابراهیم یزدی، در منبع زیر، که از توطئه مشترک نهضت آزادی، جریان روحانیت اسلامی و قدرتهای امپریالیستی برای استقرار یک رژیم فاشیستی مذهبی در ایران پرده بر میدارد:
http://iranvajahan.net/cgi-bin/news.pl?l=fa&y=1386&m=09&d=26&a=3

« چیزی که آنها [ نماینده گانی از طرف دولت آمریکا] می خواستند بدانند، نقطه نظرات رهبری انقلاب در مورد مسائل کلیدی از جمله روابط با غرب بود، که آن هم تببین شد، که ما با غرب دعوا نداریم و استقلال خودمان را می خواهیم ، حاضریم نفت بفروشیم ... از آنجا که طبیعت انقلاب ایران، اسلامی و ضد کمونیستی بود، آنها نگرانی از این بابت نداشتند، بلکه می خواستند بدانند که آیا رژیمی که می آید، توانایی مقابله با کمونیسم را دارد یا نه؟»

*4- از این رو بخواست آنها، تا روزهای نزدیک به قیام حتی، از آزادی زندانیان سیاسی انقلابی ممانعت شده، حتی المقدور در تأسیس دولت شاهپور بختیار نیز، وقت کشی شد. به این وسیله می بایستی، انتقال قدرت از طریق سازش میان جریان خمینی، لیبرالها و شاهپور بختیار در آخرین لحظات رخ داده، مراکز دولتی از طریق لغزشی ساده و بدون وقوع یک قیام مسلحانه، به جناح خمینی و لیبرالهای حامی او، تحویل داده میشد.

*5- پس از سرنگونی رژیم پهلوی و از سال 1358، نه فقط حزب توده با شدت به تهاجم به سازمان پرداخته، آن را به دلیل مبارزه مسلحانه با رژیم سلطنتی، لعن و نفرین میکرد، بلکه رهبران عمدتاً غیرانقلابی بعضی از جریانات چپ محفلی نیز، به همین فعالیت مخرب روی آوردند. در صورتی که رژیم جدید با همه توان به سرکوب مبارزات مردم پرداخته بود، گروههایی نظیر سازمان پیکار، راه کارگر، اتحادیه کمونیستها، اتحاد مبارزان کمونیست( سهند )، توفان، حزب رنجبران، سازمان رزمنده گان و نظایر آنها، تهاجم بیسابقه ای را علیه سازمان فدایی و در محتوا و شکل نظیر حزب توده، آغاز کردند. هدف جریانات فوق، تضعیف اعتماد بنفس انبوه هواداران جوان سازمان، ایجاد احساس گناه و پشیمانی در آنها، از این طریق جذب نیرو و آشکارا حتی، به انشعاب کشاندن سازمان بود. مبارزات مثلاً " ایدوئولوژیک" این جریانات با سازمان و در نفی مبارزه ضدسلطنتی آن، به تقویت مداوم موضع باند فرخ نگهدار، جمشید طاهری پور، علی کشتگر و دیگران در درون سازمان انجامید. در این میان، بدبختانه، حتی سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران- کومه له نیز، علیرغم حضور در یک جنبش توده ای، به لشگرکشی ضد فدایی پیوسته، بدون اعتناء به نیازهای سیاسی مردم کردستان، خصومت ورزی علیه فدایی و جبهه سازی علیه آن با هر محفل بی ریشه و بیگانه با مبارزات مردم را، به بخشی از استراتژی سیاسی روز خود ارتقاء داد.

سازمانهای مورد بحث خود در گذشته، نقشی بسیار ناچیز و یا هیچ نقشی در ایجاد شرایط سرنگونی رژیم سلطنتی، ایفا نکردند. در حالیکه سازمان چریکهای فدایی خلق، بعد از کودتای 28 مرداد سال 1332، با فداکاری غیرقابل توصیف نسل پیشرو کشور، قادر شد، بار دیگر کمونیسم و جنبش چپ را در ایران، به یک نیروی اجتماعی بزرگ مبدل سازد. در همه شهرها و بویژه میان مردم زحمتکش و روستایی، فدایی و صمد بهرنگی به بخشی از فرهنگ سیاسی و زندگی روزمره مردم پیوستند. چپ محفلی و رهبران بی اطلاع آنها، بجای استفاده مثبت از این شرایط فوق العاده استثنایی، و ایجاد سدی در برابر پیشرویهای رژیم ترور، هم و غم خود را صرف پراکندن ادعاهای پوچ و غیر مارکسیستی، علیه سازمان فدایی ساختند.

در مرکز به اصطلاح " نقد " این جریانات از سازمان، این ادعا قرار داشت: که سازمان فدایی نمی بایستی در دوره رژیم سلطنتی دست به مبارزه مسلحانه میزد؛ بلکه باید تشکیلات را منحل ساخته، اعضاء و کادرهای خود را- اکثراً مهندس و دانشجو، دیپلمه، کارمند و فعال فراری اتحادیه ای – " به درون کارخانجات" اعزام میکرد! آنها اما خود توضیح نمی دادند، چرا در تمام طول دهه 40 و 50 شمسی، کسانی از میان آنها، قادر به ایجاد یک تشکیلات مبارز و فعال نگشته، نیروی خود را " به درون کارخانجات" اعزام نکرده است؟ از این گذشته، اعلام آنها، مبنی بر اینکه کمونیستها باید به جای تأسیس تشکیلات مخفی سیاسی- نظامی در شرایط دیکتاتوری پلیسی، به " کار سیاسی- تشکیلاتی" یعنی فعالیت صنفی بی آزار برای رژیم روی آورده، اتحادیه و سندیکا ایجاد کنند نیز، ادعایی بیگانه با شرایط ایران، تحریف واقعیت و نشانه فلاکت سیاسی آنها بود. در ایران دوره فوق، کمترین تلاش کارگران برای تأسیس تشکیلات صنفی با شدت سرکوب شده، کلیه کارگران دخیل، اخراج و زندانی میشدند. این جریانات اما از آنجا که نه در ایران زندگی کرده، نه درکی از عمل مبارزاتی داشتند، تصورات ذهنی خود در این زمینه را، حتی پس از سرنگونی رژیم پهلوی، همچنان تحت عنوان " بحثهای تئوریک"، ترویج کرده، امروز هم ادامه میدهند. آنها قادر به درک این حقیقت نبودند، که چرا و چگونه باید مهندس و دکتر و دانشجو، در کارخانه، بعنوان کارگر ساده کار کند؟ مگر آنها دارای عادات، روحیات، شخصیت فردی و الگوهای رفتاری یک کارگر ساده هستند؟ از دید این افراد، تحصیل کردگان، باید به آموختن رفتار کارگری- حالات و روحیات عوامانه!- حتی بعضاً لمپنانه دست بزنند، نظیر کارگران جلوه کرده(؟!) و کار سیاسی کنند! تصورات این محافل شبه چپ، شیفته نوشته جات ضد شوروی کارمندان محترم بورژوازی در غرب، و تقویت کنندگان ناخواسته توده ای ها و اکثریتی ها در نابودی چپ انقلابی، هرگز و تا به امروز حتی، از این سطح نازل فراتر نرفت که نرفت!

تجربه سی سال پراکندن ادعاهای غیرواقعی جریاناتی- که جز به مطرح شدن نمی اندیشند، که جز لوث کردن عنوان " کمونیسم" و " کارگر" و انشعابات بی انتها، بازده قابل توجه دیگری نداشتند- امروز در مقابل چشمان همگان است. اگر در چنین به اصطلاح " نظریاتی"، یک مولکول حقیقت وجود میداشت، نباید 70 میلیون مردم ایران، 31 سال برده حکومت ولی فقیه میگشتند. نباید صدها هزار شهروندان این کشور اعدام و قتل عام میشدند، نباید طی 8 سال جنگ ویرانگرانه و راهزنیهای دائمی، این کشور به مرز ویرانی کامل گام میگذاشت. نباید در کشوری اینهمه ثروتمند، اکثریت مردم در فقر و بدبختی دست و پا میزدند. نباید دیکتاتوری تروریستی، ابتدایی ترین حقوق انسانها را از آنها سلب میکرد. نباید 31 سال زنان این کشور، به سطح بردگان دوران بدویت اسلامی تنزل میکردند، و نباید سطح رشد یافتگی صنفی- سیاسی طبقه کارگر، آنهم بعد از سه دهه " کار سیاسی- تشکیلاتی" دهها جناح راه کارگر، حزب توده، اکثریت، کومه له، انواع احزاب کمونیست و کارگری و سوسیالیست، اینگونه می بود که امروز شاهدیم. اینکه نتایج بکار بستن این سیاست انحلال طلبانه و مخرب در کردستان چه بود، و چه سرنوشتی نصیب مبارزات شهروندان کرد ساخت، واقعیت تلخ و غم انگیزی است، که نیازی به توصیف ندارد.

وضعیت هولناک 31 سال گذشته و امروز جامعه ایران، سندی گویا بر غیرصادقانه بودن همه ادعاهای جریانات چپ محفلی، علیه تئوری و پراتیک سازمان چریکهای فدایی خلق ایران است. آنها اما هنوز هم، همچنان به سینه خود مدال افتخار و حقانیت می چسبانند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر