جمعه، اسفند ۱۰، ۱۴۰۳

نامزدهای ائتلاف برای «حزب چپ» چه کسانی هستند؟!

سایت اکثریتی-توده ای «اخبار روز» و سایت غیر رسمی حزب چپ «عصر نو»، از دارودسته نئوفاشیستی داریوش همایون «حزب مشروطه» و لمپن خارج از کشوری و بلندگوی باند جنایی بالا مسعود نقره کار، مرتبا اطلاعیه و فحاشی علیه نیروی چپ منتشر میکنند. بهزاد کریمی و مجید عبدالرحیم پور، بعد از همدستی در نابودی سازمان فدایی در سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹، امروز این باند آدمکش را جزء «نیروهای دموکراسی خواه» مینامند و شکم شان را برای همدستی با ساواک پرستان علیه نیروی چپ صابون میزنند. حال در زیر پرونده یکی از جانی صفتان این باند وقیح، شهرام ماکویی را که در شبکه‌های اجتماعی در تاخت و تاز هر روزه است بخوانند:

  https://x.com/Esmaili8Sahar/status/1895198191454470624   


دکتر امیر شهرام ماکویی که این روز‌ها در کنار رضا پهلوی دیده میشود کیست و سابقه اعمال جنأیی او چیست؟!


- مجرم سابقه‌دار دادگاه‌ کلیفرنیا (تاریخ محکومیت: ۲۰۱۸،  فوریه و اوریل)، 

- محکوم در دیوان پزشکی کلیفرنیا (تاریخ محکومیت: ۲۰۲۰،  ژانویه)،  

- ثبت اعمال مجرمانه پرشمار در دادگاه (کتک‌کاری، تهدید، دشنام‌دهی سخیف جنسی، و ...) و جز آن.

چکیده‌ و سابقه‌ی زیر، برگرفته از حکم دیوان پزشکی کلیفرنیاست:

در ۲۵ ژوئیه‌ی ۲۰۱۶، دادگاه یک فرمان بازدارنده‌ی خشونت خانگی علیه دکتر ماکویی صادر کرد که بر پایه‌ی آن، وی نباید با همسر پیشین خود تماس می‌گرفت، مگر برای مبادله فرزندشان.

با این همه، وی این فرمان را زیر پا گذاشت.


همچنین، در ۱ نوامبر ۲۰۱۶، هنگام نشست دادگاه برای پشتیبانی مالی فرزند:

با مشت بر شانه‌ی چپ همسر پیشین خود کوبید.

در همان دادگاه به زبان فارسی ناسزا گفت و او را با واژگان رکیک تحقیر کرد.

در همان دادگاه او را تهدید کرد و فریاد زد که "از واژن پاره‌پاره"اش می‌کند؛ 

در همان دادگاه به وکیل همسرش پرخاش کرد و تهدید کرد که دیگر وکالت او را نپذیرد.

سر و صدای ماکویی چنان بالا گرفت که نگهبان دادگاه ناچار به میانجی‌گری شد و پس از بیرون رفتن دکتر ماکویی، نگهبان دادگاه از همسر پیشینش و وکیل او خواست چند دقیقه درنگ کنند تا از برخورد دوباره‌ی او پیشگیری شود.


رأی دادگاه، فوریه ۲۰۱۸:

در ۱۴ فوریه‌ی ۲۰۱۸، در دیوان عالی لس‌آنجلس،  ماکویی در چهار مورد بزهکاری محکوم شد:

- ضرب‌وجرح همسر پیشین اش (ا.ه.) همراه با آسیب بدنی (ماده‌ی ۲۷۳.۵(الف))،

- [کتک] زدن فردی که با او پیوند همسری یا آشنایی نزدیک داشته است (ماده‌ی ۲۴۲-۲۴۳(هـ)(۱))،

- دو مورد شکستن فرمان بازدارنده‌ی دادگاه (ماده‌ی ۲۷۳.۶(الف)).


رأی دادگاه، اوریل ۲۰۱۸:   

پرداخت جریمه و هزینه‌های دادگاه،

خودداری از هرگونه زورگویی یا خشونت،

دست برداشتن از آزار و اذیت همسر پیشین و گواهان،

شرکت در یک دوره‌ی ۵۲ هفته‌ای پرهیز از خشونت خانگی،

پیروی بی‌چون‌وچرا از فرمان بازدارنده‌ی دادگاه،

ممنوع از تملک هرگونه جنگ‌افزار، چاقو یا ابزار آسیب‌زننده. 


رای ۲۰۲۰ دیوان پزشکی:

ماکویی به دلایل زیر مجرم شناخته شد:

رفتار ناشایست و خلاف شرافت پزشکی، 

محکومیت در دادگاه به جرم‌هایی که به کار او پیوسته است، 

سرپیچی از فرمان‌های قانون پزشکی. 

از این رو دیوان تصمیم گرفت که پروانه‌ی پزشکی او را لغو کند، اما به مدت ۳ سال به حالت تعلیق نگاه دارد و رفتار ماکویی را زیر نظر بگیرد. ماکویی برای نگاه داشتن پروانه پزشکی خود موظف شد به اینکه:

- ۸۰ ساعت کار رایگان برای سازمان‌های نیکوکاری انجام دهد.

- یک دوره‌ی اخلاق حرفه‌ای را بگذراند.

- از سوی یک پزشک روانپزشک بررسی روانی شود.

- درمان روان‌شناختی را آغاز و دنبال کند.

- یک دوره‌ی مدیریت خشم در دانشگاه سن‌دیگو یا هم‌ارز آن را بگذراند.

- به بیمارستان‌ها، کارفرمایان و بیمه‌گذاران خود درباره‌ی این پرونده آگاهی دهد.

- از سرپرستی پرستاران پیشرفته و دستیاران پزشک برکنار باشد.

- از همه‌ی قانون‌ها و فرمان‌های دادگاه پیروی کند.

- هر سه ماه یک بار گزارشی از وضعیت خود به دیوان پزشکی بدهد.

- پیش از هر سفر به بیرون از کلیفرنیا، اجازه بگیرد.

- در هر زمان که دیوان پزشکی بخواهد، برای گفت‌وگو در دسترس باشد.

- اگر برای بیش از ۳۰ روز [فعالیت] پزشکی نکند، آن را به دیوان پزشکی گزارش دهد.

ــــــــــــــــــــــــــــــ



شنبه، اسفند ۰۴، ۱۴۰۳

پنجاه و چهار سال پس از حماسه سیاهکل -2

 

جنبش مسلحانه پیشتاز و شرایط ملی و بین‌المللی آن

جنبش انقلابی مسلحانه ای که آتش سیاهکل را برافروخت در فضای ملی-بین‌المللی معینی نضج گرفت که با شرایط کنونی تفاوت های کیفی آشکاری داشت. علاوه بر این، از مقطع کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ تا انقلاب بهمن ۱۳۵۷ قشر دانشجو بعنوان یک نیروی بزرگ اجتماعی جدید و گسترش یافته، دارای یک هسته انقلابی و مستعد ایفای نقشی تاریخی-انقلابی بود. این آن عوامل تعیین کننده ای هستند که چرا فعالیت‌ها و مبارزاتی که به تاسیس سازمان چریکهای فدایی خلق منجر شدند دیگر تکرار نشدند.

امپریالیسم و جنگهای امپریالیستی

قرن بیستم با ظهور امپریالیسم بمثابه مرحله جدید توسعه سرمایه داری و وقوع جنگهای امپریالیستی برای تقسیم مجدد جهان مشخص میشود. بنا به توصیف لنین: امپریالیسم، سرمایه داری در سطحی از توسعه آن است که سلطه انحصارات و سرمایه مالی شکل میگیرد. صدور سرمایه نقش مهمی در مقایسه با صدور سنتی کالا کسب میکند. تقسیم جهان توسط تراست های بین‌المللی شروع شده، و تقسیم کل اراضی کره زمین توسط بزرگترین کشورهای سرمایه داری به سرانجام میرسد.

در اوائل قرن بیستم هنوز دو سوم جمعیت جهان در مستعمرات زندگی میکردند. از هر سه انسان، دو نفر صاحب حقوق انسان آزاد نبودند و با این توده صدها میلیونی بعنوان مردم بی حقوق و غالبا نظیر برده گان رفتار میشد.

با شروع جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ توسط امپریالیست های تازه نفس آلمان و اتریش-مجارستان، ائتلاف امپراطوری عثمانی با آنان و مقابله استعمارگران کهن با اتحاد فوق، صدها میلیون مردم جهان به درون رقابتهای خونین امپریالیستی کشیده شدند. اما همه کشورهای استعمارگر و امپریالیست دارای وزن سیاسی-نظامی و قدرت اقتصادی-مالی یکسان در برابر یکدیگر نبودند. بهمین دلیل در ضعیف ترین حلقه قدرت‌های امپریالیستی درحال جنگ یعنی روسیه تزاری، طبقه کارگر متشکل تحت رهبری حزب سوسیال دموکرات انقلابی و لنین قادر به توسل به یک انقلاب گشته و از این طریق موفق به پایان یکجانبه جنگ با آلمان مهاجم، و به این وسیله خاتمه جنگ جهانی اول گردید. در این جنگ هولناک از سال ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ حدود ۴۰ کشور با ۷۰ میلیون نفر نیروی مسلح وارد یک جنگ بزرگ گشتند که با خوش‌بینانه ترین تخمین حداقل ۱۷ میلیون نفر کشته و دهها میلیون مجروح و معلول و آواره جنگی برجای گذاشتند. این رقم هنوز شامل مرگ بیش از ۵۰ میلیون نفر ناشی از شیوع بیماریهای مسری در طی جنگ، کشتار میلیون ها نفر از مردم غیرنظامی و یا مرگ میلیون ها نفر ناشی از قحطی و گرسنگی در طی جنگ از جمله در کشورهای بیطرفی نظیر ایران نمیشود. جنگ جهانی امپریالیستی اول به ویرانی بخش اعظم ساخته‌ها و کار و تلاش بشری در دوران معاصر تا انعقاد قرارداد صلح پاریس در سال ۱۹۱۹منجرشد.

جهان پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷

از مقطع انقلاب اکتبر در سال ۱۹۱۷ به بعد، تحت تأثیر آن و در پرتو تئوری انقلابی قدرتمند مارکسیسم- لنینیسم، جهان وارد مبارزات گسترده ضد استعماری و ضد امپریالیستی شد و این به خصلت نما و ویژه گی اصلی قرن بیستم فرا رویید. این آن شرایط سیاسی بین‌المللی است که مبارزات مردم ایران علیه رژیم کودتایی پهلوی و قدرت حامی ایجاد و حفظ آن، امپریالیسم آمریکا، در آن جریان پیدا کرد.

عناصر مختلفی از رویدادهای بزرگ جهان قرن بیستم تأثیرات آشکار در پیدایش سازمان چریکهای فدایی خلق و ادامه حیات آن نقش ایفا کردند:

۱مبارزات ملی-ضد امپریالیستی خلق ویتنام از سال ۱۳۱۹/۱۹۴۱ و سپس با ایجاد جمهوری سوسیالیستی ویتنام (ویتنام شمالی) در سال۱۳۲۳/۱۹۴۵ وارد دوره تازه‌ای گشت. مردم ویتنام و ارتش خلق این کشور پس از درهم کوبیدن قدرت نظامی استعماری فرانسه در دین بی فو (۱۹۵۴)، در مراحل بعدی نیز از سال ۱۳۳۳/۱۹۵۵ تا ۱۳۵۳/۱۹۷۵ قدرت جهنمی ارتش آمریکا را به مصاف طلبیدند و با پیروزی نظامی بر آن، عاقبت بخش جنوبی کشور خود را از سلطه امپریالیسم آمریکا خارج ساختند.

۲- انقلاب توده ای و تاسیس جمهوری خلق چین در سال ۱۳۲۷/۱۹۴۹ و بقدرت رسیدن حزب کمونیست در این کشور نیروی موثری در تشدید مبارزات ضد امپریالیستی قرن بیستم گشته و تأثیرات مثبت در تشدید مبارزات ضد دیکتاتوری-ضد امپریالیستی در دوره پهلوی برجای گذاشت. این نقش اما با نزدیکی چین به غرب، اتخاذ سیاست ضد شوروی از سوی دولت چین، علم شدن تئوری ضد کمونیستی «سوسیال امپریالیسم» علیه شوروی، و عدم حمایت چین از جنبش های انقلابی بتدریج زائل گشت. بويژه اینکه مدافعین ایرانی تئوری های ظاهرا متکی بر انقلاب چین در خارج از کشور، باوری به تسلط مناسبات سرمایه داری در ایران نداشته و بطور مصنوعی بدنبال براه انداختن «جنگ دهقانی طولانی مدت» با الگوی چینی در مبارزه با دیکتاتوری پهلوی افتادند. این افراد حتی پس از سرنگونی رژیم پهلوی هم با همین عناصر سطحی تحلیلی، پیرامون شرایط اقتصادی-اجتماعی ایران بحث میکردند!

۳- پیروزی انقلاب کوبا در سال۱۳۳۷/۱۹۵۹ به قدرت مبارزه مسلحانه کمونیست ها و دموکراتهای انقلابی و فضای جهانی پس از آن، نقش بین‌المللی بسیار بزرگی در قطعیت تعقیب شیوه مبارزه مسلحانه و سهم کلیدی در وحدت دو «گروه جزنی- ضیاء ظریفی» و «گروه احمدزاده- پویان» بازی کرد. نه فقط در ایران بلکه در کشورهای آمریکای لاتین، ترکیه و حتی اروپا و ژاپن نیز گروه های چریکی متعددی با تکیه بر دستاوردهای عملی و نظری انقلاب کوبا وارد عرصه مبارزه مسلحانه شهری شدند. انقلاب کوبا با بسیج کارگران، دهقانان و نیروهای ترقی خواه این کشور، به آزادی کشور کوبا از تسلط باندهای نظامی سرسپرده امپریالیسم آمریکا و مافیای مواد مخدر آمریکای لاتین منجر گردید. این کشور واقع در کنار مرزهای آبی قدرت سهمگین امپریالیسم، و حتی امروز فقط با ۱۰ میلیون نفر جمعیت، در گسترش مقاومت در آمریکای لاتین، حتی در آزادی مردم آفریقای جنوبی از تسلط آپارتاید و با اعزام هزاران نفر سرباز و انبوه تجهیزات نظامی در پیروزی خلق های آنگولا و موزامبیک و نامیبیا و نیز اتیوپی سهم بسزایی ایفا کرد!

اوضاع مساعد بین‌المللی بالا، شرایط مبارزه ضد امپریالیستی در جهان و از این رو: وضعیت تسهیل کننده پیدایش سازمان چریکهای فدایی خلق محسوب میشوند. شرایط ملی اما عنصر تعیین کننده ای بود که بطور مشخص و عینی و روزمره عمل میکرد و موجب روی آوری نسل جدیدی ازانقلابیون به عرصه مبارزات ضد دیکتاتوری گشت.

سلطه رژیم پهلوی و مبارزه با اختناق پلیسی آن

از مقطع انقلاب مشروطیت در سال ۱۹۰۶/۱۲۸۵ تا سقوط رضاخان در شهریور ۱۹۴۱/۱۳۲۰ و سپس مبارزات دوره ۱۳۲۰ تا ۱۹۵۳/۱۳۳۲، مقاومت علیه استعمار انگلستان و مبارزه علیه دربار پهلوی فضای عمومی کشور را تشکیل داده، روانشناسی سیاسی جامعه را تعیین میکرد. در این میان سرنگونی دولت ملی محمد مصدق، نابودی حزب توده ایران و وابستگی به آمریکا و فعال مایشایی ساواک، عناصر اصلی هر نوع قضاوتی را پیرامون رژیم پهلوی تشکیل میدادند. رژیم محمدرضا پهلوی با ساواک شکنجه گر و آدمکش آن قادر نبود به هیچ صورتی از ننگ استقرار دوباره حکومت خود از طریق یک کودتای نظامی توسط قدرت های امپریالیستی خلاص شود. هرنوع برخوردی به حکومت پهلوی در عمل برخورد به حکومت مستقیم سازمان سیا و پنتاگون در ایران محسوب میشد. این میزان از عدم مشروعیت ملی بجز حکومت نظامیان ویتنام جنوبی در مورد هیچ دولت دیگری در جهان سابقه نداشت.

در طول حکومت پهلوی، صحبت و بحث سیاسی در زندگی روزمره مردم، حتی در خانه های مردم، مطلقا غایب بود که عامل آن فقط تهدید ساواک به دستگیری و شکنجه بود. اما اقشار روشنفکری و دانشجویان مبارز مداومأ تلاش میکردند بر این فضای سکوت و ترس غلبه کنند. سه گروه: نویسندگان/هنرمندان، دانشجویان/معلمان و کارگران کمونیست بیشترین نقش را در افشاگری علنی علیه وضعیت حاکم و کشاندن جامعه به محیط انتقاد و اعتراض ایفا میکردند.

معلمان در محیط های آموزشی نقش اصلی را در افشاگری علنی علیه رژیم پهلوی در سطح جامعه بازی میکردند. معلمان کشور به چهره‌های الگو و مبارزی نظیر صمد بهرنگی، بهروز دهقانی و کرامت دانشیان متکی بودند که برای همه معلمان ترقیخواه چهره‌هایی آشنا و شیوه کار حرفه‌ای و نوع رابطه آنان با توده های فقیر مورد تأیید اکثر معلمان مبارز بود. فرمانده عملیات حماسی سیاهکل، علی اکبر صفایی فراهانی، یک معلم هنرستان از ساری بود.

در دی ماه سال ۱۹۶۹/۱۳۴۸ و درست یکسال پیش از عملیات سیاهکل، فیلم سینمایی «قیصر» بر پرده سینماهای کشور ظاهر شد (مسعود کیمیایی،اسفندیار منفردزاده، عباس کیارستمی). فیلم فوق در دور اول نمایش توجه زیادی بخود جلب نکرد، اما وقتی جامعه از محتوای ضد رژیمی آن مطلع شد صف های طولانی برای تماشای آن بوجود آمدند! هنرمند ملی گرای دهه پس از کودتا، در اولین صحنه ها با نمایش تصویر شاهنامه فردوسی و کشاندن همه بحث به «غیرت» و «شرف» و«انتقام»، به نسل جوان نزدیک به بورژوازی ملی نهیب میزند که باید انتقام شکست تحقیرآمیز ملت را در کودتای ۲۸ مرداد بگیرد.

امیرپرویز پویان از نظریه پردازان و بنیانگذاران اصلی سازمان فدایی به طیف نویسنده گان و مترجمین در رسانه‌های علنی تعلق داشت. سعید سلطان پور شاعر و هنرمند تأتر و نیز حامی ثابت قدم سازمان غلامحسین ساعدی به طیف هنرمندان/نویسنده گان تعلق داشتند. فروغ فرخزاد شاعر و هنرمندی از دهه ۴۰ شمسی به طیف لیبرال مخالف رژیم پهلوی نزدیک بود. او هم در شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» از «مرگ باغچه» میگوید و غیر مستقیم به نیاز به مبارزه مسلحانه اشاره میکند

سیر دخالت هنرمندان در شرایط سیاسی کشور در دهه ۵۰ شمسی بازهم شکل آشکارتر و حتی علنی بخود میگیرد. اشعار و ترانه ها و فیلم های بسیاری «سیاسی» می‌شوند و «گوزن» و «جنگل» به نشانه سیاهکل به شعر و ترانه و سینما راه پیدا میکنند. نقطه اوج این موج گسترش یابنده، در محاکمه شاعر و روزنامه‌نگار کمونیست خسرو گلسرخی و معلم کمونیست کرامت دانشیان تبلور پیدا میکند. از قتل جنایتکارانه هر دو روشنفکر انقلابی تا سرنگونی حکومت پهلوی فقط ۵ سال فاصله است.

کارگران کمونیست بویژه از صنایع نفت کشور گروه دیگری از پایه اجتماعی پیدایش مبارزه مسلحانه در جامعه دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی را تشکیل میدادند. درموارد متعددی اعلامیه های سازمان چریکهای فدایی خلق، جزوات افشاگرانه و یا آثار جنبش کمونیستی در چاپخانه های شرکت ها تکثیر میشدند. چندین نفر از کارگران سندیکالیست و کمونیست نظیر اسکندر صادقی نژاد به بنیانگذاران اولیه سازمان چریکهای فدایی خلق تعلق دارند.

قشر دانشجو نیروی پرشمار و فعال در مبارزات سیاسی روزمره بود. این قشر بزرگ شهری طی دهه های ۳۰، ۴۰ و ۵۰ شمسی با گسترش مناسبات سرمایه داری و افزایش شمار دانشگاه‌های جدید بوجود آمده بود. دانشجویان نه در کوچه و خیابان بلکه در محیط دانشگاه ها، مرتبا وبویژه در مناسبت روز دانشجو در۱۶ آذر هر سال، دستگاه سرکوب پهلوی را به مصاف می طلبیدند. دانشجویان در تشکیل محافل مبارزی که به ایجاد سازمان فدایی منجر شد، نقش بسیار فعال و تعیین کننده ای ایفا کردند، و بعبارتی، دانشگاه کانون اولیه پیدایش سازمان فدایی محسوب میگردد. پخش اعلامیه های ضد رژیمی عمدتا به فعالیت های دانشجویان مبارز تعلق داشت. تقریباً همه گروه های کوه‌نوردی و یا محافل کمک به مردم تحت سوانح طبیعی و مردم فقیر و حاشیه نشینان شهرها، یا برگزاری راهپیمایی، جزء فعالیت‌های دانشجویان مبارز بود. دانشجویان همچنین ایجاد اولین گروه های پژوهشی پیرامون شرایط اقتصادی- اجتماعی بویژه در روستاهای کشور را بعهده داشتند. چهره های بنیانگذار اصلی سازمان نظیر بیژن جزنی، مسعود احمدزاده، حمید اشرف و امیرپرویز پویان در محیط های دانشگاهی مرحله تعیین کننده کسب خودآگاهی سیاسی-تشکیلاتی خود را پشت سر گذاشتند. نیروی سیاسی درگیر هر روزه علیه دستگاه سرکوب رژیم پهلوی را بخش پیش آهنگ از دانشجویان سراسر کشور تشکیل میداد.

شرایط سیاسی جامعه ایران در آستانه عملیات سیاهکل در سال ۱۹۷۱/۱۳۴۹ حامل بار بسیار قدرتمند مبارزه و مقابله با رژیم ساواک و پاسخ نسل جوان به کودتای ۲۸ مرداد است؛ و این فضا از طریق نقش نیرومند جنبش بین‌المللی کمونیستی و جنبش های آزادی ملی در مستعمرات و کشورهای تحت سلطه امپریالیسم تقویت میشود. این همان بستر ملی بسیار مهم است که جامعه ایران در دوران پس از شکست انقلاب بهمن در سال ۱۳۶۰ از آن محروم گشت.

روند شکست انقلاب بهمن

رژیم اسلامی و حاکمان جدید هرگز تعدد احزاب سیاسی، نظام پارلمانی در مفهوم رایج در جهان و فعالیت قانونی سازمان چریکهای فدایی خلق را برسمیت نشناختند. از فردای استقرار حکومت اسلامی توسط لیبرال های نهضت آزادی و جبهه ملی، بازاریان، دستگاه روحانیت شیعه، سازمان «مجاهدین انقلاب اسلامی» و سلطنت طلبان ادغام شده در شرایط جدید، سیاست سرکوب و بازداشت فعالین سازمان فدایی آغاز شد. اما همه نیروهای فروپاشی سازمان فدایی از قدرت مسلط جدید لیبرال ها و دستگاه روحانیت شیعه ناشی نشدند. بلکه دشمنان سازمان فدایی از دوره تشکیل آن از دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی نیز فعالانه، ایجاد انشعاب، تخریب و نابودی این سازمان را به محتوای اصلی فعالیت سیاسی-تبلیغی خود مبدل ساختند.

اضمحلال سازمان چریکهای فدایی خلق در نتیجه ایلغار حزب توده و باند همدست آن «اکثریت»، تهاجم بی وققه شبه چپ صنفی، نهیلیست-آنارشیست و ضد مبارزه متشکل در شرایط دیکتاتوری، نظیر «سازمان پیکار»، محفل توطئه گر «راه کارگر»، بویژه تهاجم تبلیغاتی ضدکمونیستی ازسوی جریان قومگرا و جدایی طلب «کومله» (با عنوان فریبکارانه «حزب کمونیست ایران») و گروه وسیعی از دشمنان کینه توز سازمان فدایی، سرفصل بسیار مهمی از روند فروپاشی انقلاب بهمن طی سال های ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰ بود.

شکست انقلاب بهمن دراستقرار یک نظام دموکراتیک و عادلانه در سال ۱۹۸۱/۱۳۶۰، نابودی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و پیوستن روسیه و متحدین شوروی در اروپای شرقی به اردوی امپریالیسم در سال ۱۹۹۰/۱۳۷۰، باعث حذف هر دو عامل ملی و بین‌المللی در پیدایش یک جریان مبارزاتی تاریخساز نظیر سازمان چریکهای فدایی خلق از دهه های۴۰ و ۵۰ شمسی گشتند.

اکبر تک دهقان

۴ اسفند ۱۴۰۳-22 فوریه ۲۰۲۵

ــــــــــــــــــــ


شنبه، بهمن ۲۷، ۱۴۰۳

به خاطره سیروس مأوایی!

 

سیروس مأوایی دبیر زبان و ادبیات فارسی من و همدوره ای های من در دبیرستان ستارخان،*۱ در روز۱ مهر۱۴۰۳- ۲۰ ژانویه ۲۰۲۵ در تبعید شهر کلن آلمان در سن۸۰ سالگی، و براثر حادثه ای منجر به خونریزی مغزی درگذشت. سیروس مأوایی نه فقط معلمی خونگرم، صمیمی و معترض و روشنگر ضد دیکتاتوری پهلوی، بلکه همراهی کننده من و بسیاری دیگر در دوران جوانی و طی کسب تجارب اولیه سیاسیمبارزاتی علیه رژیم ساواک هم بود. او در سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۲ دبیر زبان و ادبیات فارسی ما بود. در سال ۱۳۵۲ بناگهان ناپدید شد و کسی از آشنایان محصل سابق من، دیگر خبری از او نداشت. در اواسط سال ۱۳۵۷ براساس شایعاتی، گویا او در یکی از زندان ها اسیر بود و هنوز خانواده از محل زندانی بودن او مطلع نبودند.*۲

در دوره تدریس زبان و ادبیات فارسی توسط سیروس مأوایی در دبیرستان ستارخان، من بتدریج به انشاء نویس حرفه ای کلاس خود مبدل شدم. انشاء های من از روال عادی انشاء نویسی در مدرسه خارج شده و تبدیل به انشاء های دو تا سه قسمتی شدند که سیروس مأوایی بدون ایجاد مانعی فرصت عرضه آنها را به من میداد. من هم احساس میکردم که اغلب شاگردان عمدا انشاء نمی نوشتند و نمی خواندند تا من انشاء های خودم را بخوانم! هم فال بود هم تماشا! هم از زحمت انشاء نویسی خلاص میشدند و هم کسی از خودشان و از زبان آنها به رژیم نحس شاه اعتراض میکرد! سیروس مأوایی به انتقادات و مباحث ضد رژیمی میدان میداد و خود نیز به هر بهانه‌ای به رژیم دیکتاتوری می تاخت.

روزی سیروس مأوایی از بلندگوی مدرسه و در وقت تنفس، نام مرا از پشت میکروفون دفتر دبیرستان صدا کرد. من با قدری نگرانی از آخرین دسته گلی که در انشاء ضد رژیمی خود به آب داده بودم، خودم را با اندکی هول و هراس به دفتر رساندم. سیروس مأوایی اما با لبخند همیشگی و علاقمندی زیاد، کتاب «ملوان بر پشت اسب، بیوگرافی جک لندن» اثر ایروینگ استون را به من داد! ظاهراً او نخواسته بود این کتاب را در کلاس درس به دست من بدهد، و یا کس دیگری که این کتاب را از سیروس مأوایی به امانت گرفته بود، حال آن را پس داده و من نفر بعدی در «لیست» او بودم! او پس از یک یا دو هفته که کتاب را از من پس گرفت با اشتیاق آشکار و صمیمیت بسیار، از تأثیر کتاب بر من و نظر من پیرامون محتوای کتاب سؤال میکرد و خیلی دقیق وحساس آن را دنبال میکرد. من این کتاب نسبتاً حجیم را در دوره دیپلم حتی دو باردیگر با علاقه بسیار خواندم.

سیروس مأوایی چند مرتبه انشاء های دبیرستانی مرا گرفت و برد و بعد از هفته ای پس آورد و گفت: انشاء تو را به «دانشجویان» نشان دادم و آن‌ها خواندند و گفتند خیلی خوب است! برای یک دانش آموز هشتم دبیرستان در سن من و در منطقه ای در جنوب تهران، احساس رضایتبخش و با‌ارزشی بود که بعنوان یک دانش آموز نوشته‌ای سیاسی را بعنوان انشاء در برابر دانش آموزان کلاس خوانده‌ام و افرادی «دانشجو» و بیرون از دبیرستان هم با نظر مثبت به آن نگاه کرده اند.

سیروس مأوایی در سال ۱۳۵۲ من و دو یا سه نفر دیگر از شاگردان را به خانه خود در خیابان اسکندری تهران دعوت کرد. یک روز بعد از ظهر آخر هفته بود و با چای و خوردنی و بحث هایی از هر دری ساعاتی را در کنار یکدیگر گذراندیم. از قضای روزگار، کوچه محل سکونت او، یک کوچه بعد از کوچه محل سکونت خانواده من در مسیر میدان رشدیه و در سالهای ۱۳۴۸-۱۳۴۹ و سال اسباب کشی ما از روستا به تهران بود و من همیشه از مقابل کوچه خانه بعدی و یا همین دوره سیروس مأوایی عبور و به دبستان جلوه در همان نزدیکی میرفتم. وقتی این موضوع را به سیروس مأوایی گفتم او خیلی خوشحال شد و با تعجب کلی خندید.

با پیروزی انقلاب قدرتمند بهمن ۵۷ علیه رژیم ترور ساواک و به گورسپردن نظام پلید سلطنتی، دوران فعالیت علنی سیاسی من و بسیاری از جوانان هم نسل من و اینبار علیه یک رژیم فاشیستی استقرار یافته، اما هنوز تثبیت نشده، آغاز گشت. من در کنار سازمان چریکهای فدایی خلق، در یکی از هسته های کمیته کارگری و در پخش نشریه کار و اعلامیه های سازمان شرکت داشتم. اما هر از گاهی همچنان به سیروس مأوایی فکر میکردم و اینکه واقعاً چه بر سر او آمده است؟

دستجات سرکوب رژیم اسلامی در روز ۱۸ بهمن سال ۱۳۵۸ و مدت کوتاهی پس از تعیین ابوالحسن بنی صدر بعنوان رئیس جمهور خود، به ستاد مرکزی شوراهای ترکمن صحرا در شهر گنبد کاووس هجوم بردند و رهبران آن: شیرمحمد درخشنده توماج، عبدالحکیم مختوم، طواق محمد واحدی و حسین جرجانی را دستگیر و طی توطئه ای از پیش طراحی شده نیز آن‌ها را توسط ماموران و شخص محسن رفیق دوست در روز۲۹ بهمن سال ۱۳۵۸ پس از شکنجه های هولناک به قتل رساندند. قاتلان رهبران شوراهای دهقانی ترکمن صحرا جنازه های آنان را در کنار جاده ای در مسیر بجنورد در بیابان رها کردند. این حادثه منجر به انتشار شماره ای از نشریه «کار» ارگان مرکزی سازمان چریکهای فدایی خلق شد که بعلت رنگ سرخ حروف مقالات آن به «کار سرخ» شهرت یافت. و من در اولین هفته انتشار آن، کوله پشتی سنگینی از این نشریه را در تقاطع خیابان آزادی و خیابان بهبودی و روبروی کارخانه پپسی کولا پخش میکردم. ساعت حدود ۱۲ تا ۱ بعد از ظهر و من تنها بودم.

در کنار چراغ راهنما در تقاطع نامبرده ایستاده بودم و هر بار که چراغ عابر پیاده سبز میشد، تعداد زیادی نشریه «کار» را بغل میکردم و به سمت اتومبیل ها میرفتم و نشریه سازمان را که هرکس آن را از شکل خاص نام آن از دور تشخیص میداد، میفروختم. از هر۳ راننده اتوموبیل، ۲ راننده نشریه را میخواست و پول را میداد و تشکر میکرد و دربند پول خرد خود هم نبود!! تقریبا همه راننده گان کامیون ها بویژه تریلی، با روی گشاده و رضایتمند، نشریه «کار» را میخریدند و اکثراً هم از تیپ ساده اجتماعی بودند.

بعد از چندین بار تکرار همین نحوه فروش «کار»، به تیر بلند چراغ برق تکیه کرده و منتظر سبز شدن چراغ عابر پیاده بودم. بناگهان به سمت راست و جهت خیابان بهبودی نگاه کردم و دبیر زبان انگلیسی خود از دوره دبیرستان ستارخان سال ۱۳۵۲ را ایستاده و منتظرسبز شدن چراغ عابر پیاده دیدم، و بناگهان و با تعجب و خوشحالی گفتم: عجب! آقای انزابی، حال شما؟! او هم بعد از ۶ سال فوراً متوجه شد و گفت حال و احوال، آقای تک دهقان! گرم صحبت شدیم که او خیلی سریع اضافه کرد: آن بالا در ساختمان روبرو، در طبقه …، می‌بینی یک حوله حمام آویزان شده؟ آنجا خانه من است! بیا سر بزن، چای میخوریم و گپ میزنیم. چراغ برای او سبز و برای من قرمز شد! آقای انزابی نشریه «کار» را گرفت و مسیر روبرو را رفت و من به روال قبل به وسط اتومبیل های متوقف شده رفتم و پشت سر هم نشریه را به راننده گان میفروختم.

هنوز ۳۰ دقیقه از رفتن دبیر زبان انگلیسی ما آقای انزابی نگذشته بود، که من به روال قبل با قرمز شدن چراغ راهنما به طرف اتومبیل های متوقف شده رفتم. از آنجا که فروش «کار» را در وسط دو ردیف اتومبیل ها انجام میدادم، باید از مقابل اولین اتومبیل نزدیک به من در سمت چپ خودم میگذشتم. اما با تعجب دیدم اتوموبیل توقف نمیکند. میخواستم با صدای بلند اعتراض کنم که دیدم سیروس مأوایی پشت فرمان نشسته و بلند میخندد! بازهم دبیری از دبیرستان ستارخان سال ۱۳۵۲، اما زبان فارسی؛ و قبلی زبان انگلیسی بود!! من فروش «کار» را فراموش کردم و با دست دادن و خوش و بش کردن، شروع به گپ زدن کردیم. او باید حرکت میکرد و من اندکی با فاصله در طرف دیگر چهارراه به او پیوستم و با بساط کوله پشتی نشریه «کار» سوار شدم. حدود ۳۰ دقیقه در اتومبیل و در کنار یک گل فروشی گپ زدیم و با یک قرار برای دیدار در دفتر دانشجویان پیشگام در دانشگاه تهران در جنب تالار مولوی از هم جدا شدیم. یادم هست او از کار تشکیلاتی بعدی خود در شهر گنبد کاووس می‌گفت. ما از خاطرات قدیم و آشنایان مشترک زیاد حرف زدیم.

پس از آن سیروس مأوایی را دو بار دیگر با قراری که او پیشنهاد کرد در دفتر پیشگام دانشجویی در کنار ساختمان تالار مولوی دیدم. او مرا از پشت مانع پیشخوان به طرف دیگر و اتاق سمت چپ دعوت کرد و اندکی هم نشریات و اعلامیه ها را اینطرف و آنطرف کردیم. در سومین قرار، او گفت که یکی از بچه‌های همان دوران دبیرستان ستارخان، من و تو را به ناهار دعوت کرده. در روز موعود در خانه دوست مشترک هر دو، امیر آذرمیان، در همان حول و حوش خیابان آریانا به هم رسیدیم. سیروس خسته بود و تا رسیدیم، گوشه اتاق دراز کشید و خوابش برد. آخرین باری که سیروس مأوایی را دیدم در اوایل بهار سال۱۳۵۹ بود. او بدنبال خانه‌ای در تهران برای سکونت می گشت. من اتفاقاً یک دفتر بنگاه معاملات ملکی را در منطقه امنی در ... می‌شناختم که مدیر آن دوستی مطمئن و «خودی» بود و آن را به او معرفی کردم. از آن پس دیگر یادم نیست آیا سیروس مأوایی را دیدم یا خیر؟ اما یادم هست که از کسی شنیدم که در انشعاب بزرگ خرداد ۱۳۵۹، سیروس مأوایی خوب ما «اکثریتی» شده است. این خبر مثل پتک بر سر من فرود آمد و همه تصورات و خاطرات دوران جوانی من از سیروس مأوایی را درهم شکست؛ و من دیگر دل و دماغی به دنبال کردن خبری از سیروس مأوایی نداشتم.

سیروس مأوایی از نظر شخصیتی و منش فردی به‌هیچ‌وجه یک «اکثریتی» بمعنای چندش آوری که جامعه سالهای ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۲ آن را تجربه کرد نبود، و من هرگز نمیتوانم باور کنم که او ننگ همدستی فکری یا عملی با رژیم بربرمنش اسلامی را آنهم در دوران حمام خون دهه ۶۰ پذیرفته باشد. «اکثریتی» دوره فوق، فردی بود دروغگو، تنبل، لمپن منش، ضد مبارزه و متنفر از تاریخ سازمان و پشیمان از «وقت تلف» کردن و گویا از زندگی شغلی عقب ماندن، خودستا، «زرنگ» و باند باز و شیاد و کلاه‌بردار، غیرقابل اعتماد، پشت هم انداز، سوء‌استفاده چی و بی نزاکت و سرکوبگر و دیکتاتورمنش، و همدست فعال و آگاه یک رژیم فاشیستی از سنت فاشیسم کلاسیک اروپایی. نمونه چنین افراد مرتجعی نظیر فرخ نگهدار، مهدی فتاپور، بهزاد کریمی، علیرضا اکبری شاندیز (جواد)، توسلی، علی کشتگر، مصطفی مدنی و نحس ترین آن‌ها جمشید طاهری پور بودند که هم امروز حتی، خود را برای ائتلاف با جانوری نظیر رضاپهلوی هلاک میکند. دمخور شدن با چنین عناصر فاقد کمترین سطحی از معیارهای شخصیت یک شهروند ساده و آزاده، اصلاً به کاراکتر فردی سیروس مأوایی نمیخورد.

سیروس مأوایی در وهله اول یک معلم ایرانی ضد دیکتاتوری و از نوع نمونه آن بود که روشنگری علیه رژیم کودتایی و دشمن استقلال کشور، شیوه اصلی، اما همچنین محدوده و همه توانایی فعالیت سیاسی او بود. او نظیر بسیاری از معلمان، بتدریج در دهه ۵۰ شمسی بدرستی در ارتباط با سازمان چریکهای فدایی خلق ایران قرار گرفت، اما او یک چریک مسلح نبود. مهمتر از همه اینکه: او به دالانهای پیچ در پیچ قدرت و دسته بندی در تشکیلات مافیایی فرخ نگهدار و علی کشتگر و مصطفی مدنی پس از انقلاب راه نیافت. چون او تیپ اجتماعی دوز و کلک و دروغ و باندبازی و هوچیگری و توطئه گری نبود. و باند بازی شکل اصلی و پرنسیپ پایه‌ای فعالیت تشکیلاتی عناصر نامبرده در بالا بود و امروز هم هست.

برای تیپ اجتماعی سیروس مأوایی، سرنگونی رژیم پهلوی، هم یک «نعمت» بزرگ بود و هم یک بدبختی بزرگ! او از یکطرف از شر رژیمی که علیه آن فعالانه افشاگری و فعالیت تشکیلاتی میکرد خلاص شده بود، از طرف دیگر اما نمیتوانست بعنوان یک معلم با وجود ترور حکومتی جدید دوباره شاغل شود و به زندگی شغلی و خانواده گی معمولی خود بپردازد و در کنارآن هم همچنان روشنگر زشتی های شرایط جدید باشد. تحت شرایط تسلط حزب توده بر سازمان، برای او فقط یک آلترناتیو وجود داشت که آنهم ننگ حمایت از رژیم اسلامی و تبدیل شدن به ابزار دست یک رژیم بربرمنش بود و این عاقبت، اصلاً با طبیعت و منش او سازگارنبود.

سیروس مأوایی در این سرانجامی که سرنوشت برای او رقم زد تنها نبود. هزاران نفر از زندانیان سیاسی و یا فعالین غیر مسلح سازمان و عمدتا از قشر معلم، کارگران مبارز، فارغ التحصیلان جدید دانشگاه ها و یا دانشجویان سالهای آخر چنین وضعیتی داشتند. آن‌ها همه بعد از سال های زندان و زندگی مخفی و نیمه مخفی، حال امید داشتند بتوانند نظیر بقیه اعضاء طبقه متوسط شهری و خرده بورژوازی مرفه، به «زندگی معمولی» خود هم بپردازند. رژیم اسلامی اما با سرعت غیرقابل تصوری، همه فعالین سیاسی سابق را در مقابل آلترناتیو: یا همدستی با حکومت ترور یا اعدام قرار داد. بخش بزرگی از نیروی اجتماعی «سازمان اکثریت» از این طیف بودند و دارودسته بی‌وجدان فرخ نگهدار، علی کشتگر، جمشید طاهری پور و مهدی فتاپور حداکثر سوء‌استفاده را از این وضعیت متناقض هزاران نیروی حامی سابق سازمان بعمل آوردند.

سیروس مأوایی و تیپ اجتماعی او، از نوع «انقلابیون حرفه ای» نظیر حمید اشرف و مسعود احمدزاده نبودند. آن‌ها فقط تحت شرایط عدم وجود یک حزب مبارز و مناسب خود آنها، به انقلابیون حرفه‌ای کمک کرده بودند و میخواستند به همین ترتیب هم کمک خود را ادامه دهند. اما شرایط سیاسی تماما تغییر یافته پس از انقلاب بهمن در سال ۱۳۵۸، هم در جامعه و هم در تشکیلات سازمان، دیگر ادامه چنین شکلی از زندگی شغلی، شخصی و سیاسی را غیرممکن ساخته بود.

اکبر تک دهقان

۲۶ بهمن ۱۴۰۳- ۱۴ فوریه ۲۰۲۵

-------------------

توضیحات

*۱- جنوب غربی تهران، خیابان آریانا

*۲- معلمانی که به سازمان پیوستند همه در حفظ شرافت انسانی خود راه سیروس مأوایی را نرفتند. یکی دیگر از دبیران من و از دبیرستان هخامنش تهران که دیوار به دیوار دبیرستان ستارخان بود از جنس چندش آور یک «اکثریتی» از آب درآمد. او معلم ... در کلاس هفتم دبیرستان بود و من نام او را بیاد ندارم. او درهر ساعت کلاس، کتابی از قصه های صمد بهرنگی برای کودکان را می‌آورد و با شور و هیجان وصف ناپذیری آن‌ها را برای شاگردان خود میخواند. هرچند من بعنوان یک نوجوان احساس مثبتی نسبت به او نداشتم و نمیدانم چرا، با اینوجود از قصه های صمد بهرنگی لذت میبردم و کتاب‌های او را از این طرف و آنطرف می خریدم.

پس از انقلاب و درست در مقطع اعلام انشعاب در سازمان چریکهای فدایی خلق در اردی‌بهشت ۱۳۵۹، باند فرخ نگهدار عناصر وابسته به خود را به مقابل دانشگاه تهران گسیل کرد تا مثلاً طی بحث با هواداران ساده، آن‌ها را به سمت خود جلب کنند. در یک لحظه چشم من به همین دبیر سال هفتم از دبیرستان هخامنش افتاد. او مرا شناخت، اما بدون اشاره به دوره دبیرستان و با حالت و قیافه ای حق به جانب از من خواست که طی قراری با یکدیگر در مورد مسائل مورد اختلاف «اقلیت» و «اکثریت» بحث کنیم. من موضوع را به نفر دیگری در نزدیکی خودم گفتم و قرار شد هر دو نفر با او به صحبت بنشینیم.

در روز قرار، او در پارک لاله تهران و کاملاً در ابتدای ورودی پارک روی چمن نشسته بود؛ شاید نوعی تأکید بر ضرورت کار علنی!! هنوز ۳ دقیقه از صحبت ما نگذشته بود که آقای معلم دیروز و مبلغ کتاب‌های صمد بهرنگی، تبدیل به فردی بی نزاکت و عصبی و فحاش شد که فقط با لحنی تحقیرآمیز ما دو نفر بی‌خبر از همه جا را به زیر ضرب زبان زهرآگین خود گرفت. ما بعد از مدت کوتاهی بلند شده و این لمپن بددهن و راسیست و تیپ ضد شهروند ساده را تنها گذاشتیم.

و این نوع «روشنفکر» و «معلم» هم گروه دیگری بودند که کمک کردند تا طی سال های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ هسته سخت جریان «اکثریت» ساخته شود. آن‌ها زندگی گذشته خود را دوباره مرور کرده، به این نتیجه رسیده بودند که فعالیت با سازمان چریکهای فدایی خلق و دفاع ازحقوق «یک مشت گدا گشنه»، باعث عقب ماندن آن‌ها از ترقی شغلی گشته است!! و باید بهمین دلیل هرچه زودتر «بساط» سازمان را «جمع کنند» تا بدون مزاحمت مردم «ناآگاه»، به ترقی شغلی و زندگی شخصی خود بپردازند و در این مسیر از عنوان «سازمان» هم نظیر مارک تجاری برای بند و بست با هر رژیم و حزب سیاسی وقدرت بین المللی استفاده کنند. آنها نگاهی بشدت تحقیر‌آمیز علیه مردم ساده ایران پرورده بودند و حالا هم پس از انشعاب بزرگ در سال ۱۳۵۹، این توده «ناآگاه» فرضی آنها می بایستی همگی چشم بسته «اکثریتی» میشدند!!

ــــــــــــــــــــــــــــــ