«شبی در اواخر سال ۱۳۶۰ در مسجد روستا در قسمت زنان نشسته بودم. یکی آمد و گفت که یک استشهاد محلی نوشتهاند و دارند در قسمت مردان پخش می کنند تا آن را امضاء کنند. متن استشهاد محلی این بود که از سپاه پاسداران نظرآباد یا کرج درخواست میشد که برای یافتن اسلحه، خانه ما را در روستا بازرسی کنند! به همسایه مان «سکینه» که کنارم نشسته بود گفتم که در خانه ما، اکبر (در این تاریخ در زندان اوین) گاهگاهی کارتن های روزنامه ها و اعلامیه ها را میآورد و در انباری خانه در روستا می گذاشت! برویم و همه را خالی کنیم تا اگر پاسداران برای بازرسی خانه آمدند، آنها را پیدا نکنند. خلاصه، با عجله بلند شدیم و در شب بارانی از مسجد تا خانه را در تاریکی و با سرعت و هول و هراس در گل و لای کوچه ها پشت سر گذاشتیم.
رسیدیم به خانه و رفتیم به سراغ انبار در خانه قدیمی کنار خانه فعلی. هر دو نفر شروع کردیم و کارتن ها را روی دوش میگرفتیم و زیر باران و در گل و لای زیاد زمین خاکی روستا و فانوس به دست، به مزرعه «موسی دائي» تو و بیرون از محل مسکونی منتقل می کردیم. ما بیل و کلنگ برده بودیم و دو نفری زیر باران و در تاریکی، زمین را کندیم و کارتن ها را زیر خاک گذاشتیم و روی آنها را با خاک و گل پوشاندیم.
سال بعد در بهار فصل شخم زدن زمینها برای کشت گندم میرسد. در یکی از روزها، چند نفر از کارگران افغانستانی مشغول شخم زدن زمین «موسی دایی» با تراکتور میشوند. آنها ضمن کار به کارتن ها و روزنامه هایی که با شخم زدن زمین از زیر خاک بیرون میآمدند و به همه طرف پخش و پلا میشدند برمیخورند. کارگران افغانستانی که چیزی از موضوع نمیدانستند به خانه «موسی دائی» میروند و موضوع را به او اطلاع میدهند. آنها و بقیه کمک میکنند و همه کارتن ها را از زیر خاک بیرون میآورند و به خانه خواهر تو « ثریا» که در همان نزدیکی بود میبرند. به کارگران افغانستانی هم سفارش میکنند از این موضوع حرفی نزنند!
همان روز قرار میشود برای جلوگیری از ایجاد دردسر برای تو در زندان، کارتن های حاوی نشریات و اطلاعیه ها را بسوزانند. شوهر «ثریا»، «حکمت» و برادر او «حبیب»، تا صبح مشغول سوزاندن آنها در همان نزدیکی خانه بودند!!»
-----
- از خاطرات سال ۱۳۶۰ مادر نگارنده سطور. هر دو زن موضوع خاطره، مادر و »سکینه» همسایه، مادر شوهر خواهر بزرگ من و برای ما در دوران بچگی: «سکینه جان جان»، در این سال در سنین بالای ۵۳ و ۶۰ سال بودند، و هر دو در سالهای دهه ۹۰ و ۱۴۰۰ شمسی فوت کرده اند. هر دو برادر، «حکمت» و «حبیب» هم در سالهای دهه ۷۰ شمسی یکی چند سال پس از دیگری بدلیل بیماری فوت میکنند. در سالهای اخیر هم «موسی دائی» فوت میکند.
یاد همه آنها و از جمله کارگران شرافتمند افغانستانی بخیر که به سهم خود مانع از سخت تر شدن شرایط جهنمی زندان اوین برای من در سال سیاه ۱۳۶۰ شدند. امید که کارگران افغانستانی موضوع این خاطره و اعضاء خانواده های آنها، طعمه جنایات اصلاح طلبان، سلطنت طلبان و لیبرال ها و اخراج از ایران نشده باشند.
- از مرگ مادر بعلت کهولت سن و برادر (بیماری کرونا) در این پست یاد کرده ام:
https://j-shoraie.blogspot.com/2021/05/blog-post.html
ــــــــــــــــــــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر