2009.11.18
ـــــــــــــــــــــــ
تکثیر و توضیحات: اکبر تک دهقان
29 آبان 1388- 20 نوامبر 2009
عزیز را از کودکی می شناختم؛ او یکی از همشهریهای من بود. ما در آن زمان در شهرکوچک و مرزی بستان زندگی می کردیم. پدر عزیز، شیخ عنایه الشایع، یکی از شیوخ معروف قبیله بزرگ بنی طرف، واز شاخه بیت مهاوی می باشد. عزیز هم در جوانی،همچون بقیه جوانان عرب آن منطقه به کشورکویت رفت، ودر آنجا مشغول بکار شد. قبل از او برادر دیگرش فیصل، راهی کشور کویت شده بود.
عزیز با شروع انقلاب ۱٣۵۷ به ایران بازگشت، ودر راهپیمائیها واعتراضات کوچکی که در شهر بستان براه می افتاد، شرکت میکرد. یادم هست وقتی که همسر جوانش اورا از شرکت در اعتراضات منع میکرد، به او اینچنین گفت: حبیبتی (عزیزم) با پیروزی این انقلاب ظلم و محرومیت از این دیار رخت بر خواهد بست، ومن دیگر مجبور نیستم که شما را تنها بگذارم، و به کویت بروم وهمینجا در کنار تو خواهم توانست، یک شغلی برای خود داشته باشم.
انقلاب پیروز شد، و نه تنها ظلم وستمی از دیار ما رخت بر نبست، بلکه ظلم و محرومیت مضاعف شد؛ وعزیز مجددا مجبور به ترک دیار، و دوری از همسر جوان خود شد. بعدها که جنگ خانمان سوز ایران و عراق شروع شد، خانواده عزیز بهمراه مردم زیادی از شهر بستان به شهر شوشتر رفتند، و در آنجا مستقر شدند. بعدها عزیز به شهر اهواز رفت، ودر منطقه دائره (شلینگ آباد)، برای خود خانه ای خرید.
آخرین باری که من عزیز را در اهواز دیدم، حدود بیست سال پیش بود. در آن زمان من به میهمانی یکی از دوستان رفته بودم، وعزیز هم بهمراه حاج محصّر آمده بود، و حسابی با هم، بحث می کردند. حاج محصّر با آن بینی کشیده و دو چشم ریزش، حسابی مهمانی را شلوغ کرده بود، و با صدای بلندی از ظلم و ستم دو نظام پهلوی و جمهوری اسلامی میگفت؛ وآنها را فاشیست میدانست او می گفت، که: ما چه فرقی با کویت و قطر وبحرین و یا دبی داریم، مگرما چی چیمان از انها کم است، چرا ما باید اینچنین گرفتار باشیم؟ اغلب حضار از ترس وجود خبرچین در مجلس، سکوت را اختیار کرده بودند، ولی من حاج محصّر را می شناختم. او در آن زمان بیش از شصت سال سن داشت، و با اینکه کمی رادیکال بود، از احترام خاصی در بین مردم عرب برخوردار بود. در مقابل، عزیز فقط از محرومیت و بیکاری مردم عرب میگفت، و تجزیه طلبی را نمی پسندید.
از آن میهمانی حدود بیست سال گذشت؛ تا اینکه چند ماه پیش موقعی که من اخبار و وقائع پس از انتخابات اخیر ایران را از کانالهای مختلف تلویزیونی دنبال میکردم، عزیز را دیدم، و او را سریع شناختم. گویا که دوربین یکی از این کانالها به منطقه الدائره ( شلنگ آباد) اهواز رفته بود، و با مردم محل مصاحبه میکرد. دوربین بطرف پیرمردی که دشداشه و کوفیه عربی بر تن داشت رفت. او بر روی سنگی جلوی خانه خود نشسته بود، خبرنگار پرسید: شما چه پیامی برای مسئولین دارید؟ پیر مرد با همان حالت نشسته خود، اینچنین به خبرنگار گفت: ما از دولت جمهوری اسلامی ایران میخواهیم که کمی بفکر جوانان ما و محرومیت و بیکاری مردم عرب باشند، و به وضع فرزندانمان برسند. اینجا بود که من این پیرمرد را شناختم؛ او کسی جز عزیز نبود.
برایم جالب بود که عزیز را مجددا می دیدم؛ هنوز که هنوزه این مرد خستگی ناپذیر در پی محرومیت زدایی، و ایجاد فرصتهای شغلی، برای جوانان دیار خویش هست. ولی این بار این فرصتهای شغلی را نه برای خود، و نه برای آن نسلی که در انقلاب شرکت کرده بود میخواست، بلکه برای نسل دوم انقلاب، و یا حتی برای نسل سوم انقلاب میخواست.
از مشاهده این صحنه تلویزیونی چند ماهی گذشت. سه روز پیش، خبری را در یکی از وب سایتهای اهوازی خواندم. خبر از قتل یک دانشجوی ۲۲ ساله عرب اهوازی توسط یک افسر نیروی انتظامی بود؛ و پس از مطالعه دقیق خبر متوجه شدم، که مقتول رضا طائی فرزند عزیز می باشد. رضا طایی دانشجوی ۲۲ ساله اهوازی، در بعد از ظهر روز جمعه ۱٣ نوامبر ۲۰۰۹ ( 22 آبان)، در یکی از خیابانهای شهر اهواز، پس از اینکه در یک ایست بازرسی توقف می کند، با اطاعت از فرمان ماموران از ماشین خود پیاده میشود. در این هنگام افسری غیربومی به رضا نزدیک می شود، وبدون هیچ مقدمه ایی، از فاصله یک متری و با خونسردی کامل، کلت کمری خود را به طرف سینه رضا هدف میگیرد و شلیک می کند؛ و به این سادگی دو گلوله به قلب رضا اصابت میکنند، و به زندگی این جوان ۲۲ ساله اهوازی، خاتمه میدهد.
در جمهوری اسلامی شاهد بودیم، که چنانچه فردی یکی از ماموران رژیم را به هر انگیزه ایی به قتل برساند، سریعا تهمت تروریستی و تجزیه طلبی و محاربه، و ارتباط با سازمانهای جاسوسی به آن فرد خواهند زد، و فورا و در محل حادثه، قاتل را به مجازات میرسانند. آیا عکس این مورد هم صادق است، یعنی اگر ماموری یک شخص عادی را بقتل برساند، آیا این مامور هم تروریست ومحارب و تجزیه طلب خواهد بود، و به جزای عمل خود خواهد رسید؟ البته که جواب این سئوال نه می باشد! و در واقع رفتار این افسر خرم آبادی، هیچ تفاوتی با رفتار افسران خونخوار ومزدور مناطق دیگر ایران ندارد، و این تروریسم حکومتی و رفتار خشن و غیرانسانی نظام متزلزل جمهوری اسلامی، ناشی از ترس و واهمه این نظام از بهم پیوستن جنبش آزادیخواهانه ملتهای غیرفارس با جنبش سبز کنونی در ایران است، و گرنه چطور یک نظام مردمی وعادل، اینچنین به درخواست پدران ومادران دردمند و زجر کشیده ایی که بیش از سی سال چشم برآه رفع محرومیت و ایجاد فرصتهای شغلی نشسته اند، اینگونه پاسخ بدهد، و با خونسردی رضا و صدها رضای دیگر را بقتل برساند.
حال اگر ماهیت رژیم برای همه معلوم باشد، و ماموران رژیم هم، همه آزادیخواهان را از هر قوم وملیت دشمن نظام بدانند، و در حذف فیزیکی آنان هیچگونه تردیدی بخود راه نمی دهند، چرا نیروهای آزادی طلب وعدالت خواه سراسری ایران، چه در داخل و چه در خارج، در رسانه های خود به ظلم وستم مضاعفی که در حق ملت عرب اهواز روا میشود، هیچ اشاره ایی نمی کنند، و در محکومیت این جنایتها تاکنون هیچ اقدامی نکرده اند؟ آیا انها ما را ایرانی نمی دانند، یا اینکه خون جوانان خود را از خون جوانان عرب رنگینتر می بینند! اگر این جوان ۲۲ ساله عرب اهوازی یک تهرانی واز قومیت دگری بود، و در تهران اینچنین بقتل میرسید، آیا بازهم خبر قتل او از طرف سازمانهای حقوق بشری ایرانی و سایتهای داخل و خارج ایران، اینچنین بایکوت خبری میشد؟
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
پنجشنبه ۲٨ آبان ۱٣٨٨ - ۱۹ نوامبر ۲۰۰۹
--------------------------------
توضیحات
این مطلب، از سایت خبری بالا برداشت شده، که احتمالا در روز پنجشنبه 28 آبان- 19 نوامبر، در این سایت درج شده است. تا این لحظه جز 5 منبع اینترنتی، هیچیک از سایتهای خبری، یا گروهی و حزبی، از موضوع مطلع نشده، و یا به آن سهل انگارانه، برخورد کرده اند. چرا اتفاقی در این سطح از اهمیت، که در شهری بزرگ و مرکز استان اتفاق افتاده، تازه پس از حدود یک هفته، در سطح وسیع منتشر شده، ناروشن است.
نویسنده مطلب آقای حامد کنانی، بشیوه ای واقع بینانه و صمیمانه، زندگی عذاب آور یک کارگر زحمتکش، در طول سالهای دیکتاتوری پهلوی و فاشیسم اسلامی را، منعکس کرده است. فرزند عزیز، این شهروند آزاده و مدافع همبستگی مردم ایران، هم اینک، قربانی بربرمنشی دستگاه سرکوب حکومت اسلامی شده، و جان باخته است. او نمونه اول از این نوع جنایات مأمورین رژیم، در ماههای اخیر نیست؛ اما مطمنناً او نمونه ای دردناک و غم انگیز است.
رضا مهاوی ( رضا طاعی) جوان 22 ساله ای بود، که در شرایط سلطه جهنمی این رژیم تبهکار بدنیا آمده، و در طول جنگ ارتجاعی، خانواده او، آواره شهرهای دیگر شده، در دوران پا به سن گذاشتگی پدر و مادر اما، او به تحصیل در دانشگاه پرداخته، و برای خانواده شرافتمند خود، امید و شور زندگی را به ارمغان آورده بود. او در فقیرترین محله شهر اهواز بدنیا آمده، و در محرومیت بزرگ شده بود. دژخیمان ماشین کشتار اسلامی، در روز روشن بدون کمترین اطلاع قبلی، رضا را در روز جمعه 22 در شهر اهواز آبان بدام انداخته، طی چند ثانیه، خونش را بر زمین ریختند. خون رضا مهاوی پرتلاش و امیدوار، بر متن یک جنبش انقلابی بنیان کن میجوشد، و جهانی صدای دادخواهی او را خواهد شنید.
این همه آن سهمی است، که مردم ایران، از نقش لیبرالها و ملی- اسلامی ها در قدرت سیاسی، نصیب شان شده است. چقدر بهتر می بود که آنها، در گوشه ای از تاریخ دهه 30 و 40 این کشور، در گوشه ای و بطریقی دفن شده، بلای جان این مردم نمیشدند. آنها امروز هم نظیر همیشه، اصلاً به خیال مبارک نمی آورند. هر از چند گاهی آیه ای از قرآن لعنتی را به اربابان خود نشان میدهند، تا باردیگر سهمی در قدرت سیاسی نصیبشان شود. درغیر اینصورت، کسب و کار همیشگی، دلالی و واردات و صادرات!
- مطلب آقای حامد کنانی، بسیار جزئی و بقصد تسهیل مطالعه آن، ادیت و تنظیم شده است.
- وبسایت جمهوری شورایی، از این پس، در افشاء جنایات روزمره رژیم در شهرها و مناطق دور از مرکز، هر چه فعالانه تر عمل خواهد کرد.
- چه خوب بود اگر کسی در اهواز، قادر به انجام صحبتی با عزیز و همسرش، یعنی پدر و مادر رضا مهاوی شده، گزارشی از آن را در سطح اینترنت، منتشر میکرد. او از کارگران آگاه به سرنوشت خود و کشور است، که با امید به تغییر اوضاع و خلاصی از بردگی در کشورهای همسایه، در انقلاب بهمن فعالانه شرکت کرده، اما بسرعت، به ماهیت این رژیم جنایتکار پی برده است. او همین امروز هم، از موضع یک کارگر آگاه برخورد کرده، ضمن دفاع از بهبود سطح زندگی کارگران و ایجاد شغل برای جوانان، از نزدیکی به قوم گرایان پرهیز میکند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چنین ریزبینی و دقت و مسئولیت در درج و پیگیری مسئله ای به این ریزی در شبکه جهانی اما به بزرگی حقیقت تلخ زندگی ملتی ستم دیده تنها از عهدۀرفیق و برادر نادیده دردآشنایی من، اکبر تک دهقان، بر می آید، با آرزوی بهترین ها در راهی که در پیش داری
پاسخحذفبا تشکر از تو رفیق عزیز
پاسخحذفشاد و پیروز باشی!