جمعه، آبان ۳۰، ۱۳۹۳

روح، حاصل فعالیت مغز است!


منبع: سایت مجله آلمانی اشپیگل آنلاین  Spiegel Online
ترجمه: اکبر تک دهقان
30 آبان 1393- 21 نوامبر 2014

مصاحبه با مغزشناس آلمانی گرهارد روُت (Gerhard Roth)

مغزشناس گرهارد روُت (Gerhard Roth) در پی "روح" میگردد. او در این مصاحبه از مزیت تکاملی [پیدایش روح در تاریخ تکامل انسان]، نفرت متخصصین علوم انسانی [از او و نظایر او] و از [راز لبخند] مونالیزا صحبت میکند.


اشپیگل آنلاین (Spiegel Online): آقای پروفسور روُت (Roth)، مغزشناسان، ما را به این عادت داده اند، که آنها از چیزهای کوچک و مشخصی صحبت میکنند، برای مثال از ژن ها و هورمون ها. حال شما یک مفهوم بزرگ و بیشتر نامشخص را مورد بحث قرار میدهید، مفهوم "روح" را. چرا؟ *1

پروفسور روُت (Roth): "روح"، لزوماً نباید همواره مسئله ای مذهبی تلقی شود. من همه چیزهایی را که حس میکنیم، و کل مجموعه متنوع افکار، ادراکات و تصورات را "روح" می نامم. این مجموعه خیلی بیش از "ذهن" [یا روان] را شامل میگردد. نه فقط پروسه های شناختی [درونی]، بلکه همه دنیای تجارب و احساسات ما [را در بر میگیرد]. در ضمن، این همان است که فیلسوفان بزرگی نظیر دکارت (Descartes) و کانت (Kant) از "روح" درک میکرده اند. البته عنوان "چگونه، مغز، روح را میسازد" حاوی کنایه ای است. به این دلیل که طی 2000 سال این سوال در فلسفه مطرح  بود، که "روح" در کجا قرار دارد.

اشپیگل آنلاین: و شما عاقبت "روح" را پیدا کردید؟

پروفسور روُت: خوب بهرحال، افلاطون هم گمان میکرد، که "روح" در [درون] مغز قرار دارد. اما در آن عصر، مردم از آن (یعنی روح) درکی عرفانی داشتند. تازه در 50 سال اخیر روشن شده، که فعالیتهای روحی با فعالیتها و مراکزی در مغز سر و کار دارند.

اشپیپگل آنلاین: آیا "روح" پس مانده تولید [ناشی از] جریان الکتریسته در مغز ما است؟

پروفسور روُت: بهیچوجه! اینکه حس کردن ما، خودشناسی و احساسات [و عواطف] ما تا چه حد برای بدن ما مهم هستند، در آنجا قابل مشاهده است، که این حالات روحی- یا حداقل همسطح نورولوژیک آنها- اکسیژن و گلوکز خیلی زیادی مصرف میکنند. مغز نمی بایست اینهمه منابع برای یک محصول جنبی مصرف میکرد.

اشپیگل آنلاین: مزیت تکاملی وجود "روح" چیست؟ *2

پروفسور روُت: خودآگاهی ما [یا آگاه بودن به محتوای ذهن در این لحظه] از یک طرف در خدمت حافظه است: ما چیزهایی را که بطور آگاهانه تجربه کرده ایم، خیلی بهتر بیاد می آوریم، تا  چیزهایی را که ناآگاهانه تجربه کرده ایم. از طرف دیگر، ارتباط زبانی و فعالیت نقشه مند، بدون خودآگاهی تماماً غیرممکن می شدند. این دو چیز، یعنی فعالیت بکمک نقشه قبلی و زبان، ما انسانها را انسان ساخته اند.  

اشپیگل آنلاین: آیا حیوانات [هم] "روح" دارند؟

پروفسور روُت: بله. شاید انسان دارای مرکب ترین روح (پیچیده ترین روح) باشد، اما مراحل اولیه [روح هم] وجود دارد. ما باید بپذیریم، که پیدایش روح [محصول] یک پروسه تکامل طولانی بود، پروسه ای که باعث بوجود آمدن رسته ای از حیوانات شد، که ما نسبتاً با اطمینان میتوانیم بگوییم، که آنها دارای خودآگاهی هستند، شاید حتی خودآگاهی بخویشتن و طبیعتاً دارای احساسات آگاهانه ای هم هستند. 

اشپیگل آنلاین: شما در کتاب خود نوشته اید: "مغز انسان، نمونه ای از یک مغز پریمات (نخستی ها) است. بیش از این [حتی]: مغز انسان نمونه ای از مغز پستانداران و مهره داران است."

پروفسور روُت: دقیقاً. در اینجا یک تفاوت کیفی [میان مغزهای موجودات فوق] وجود ندارد.

اشپیگل آنلاین: اگر اینطور است، پس چرا شامپانزه ها و موشهای صحرایی قادر نیستند، اهرام ثلاثه بسازند، نمیتوانند ویدوئو در یوتیوب به اشتراک بگذارند و یا نامه های عاشقانه بنویسند؟ *3

پروفسور روُت: برای ما [انسانها] یک جهش تعیین کننده، یعنی پیدایش زبان، در حدود 100000 سال پیش، بوجود آمد. زبان را میتوان بعنوان عامل تقویت کننده هوش نامید. مسلماً در این مورد انسان نسبت به حیوانات برتری بزرگی دارد، اما میمونها هم میتوانند یاد بگیرند، زبان انسان را بفهمند. همینطور آواز پرندگان هم براساس جدیدترین تحقیقات، یک زبان بشمار میرود. زبانی کاملاً متفاوت از زبان ما، اما احتمالاً بهمان میزان دارای کارآیی، با دستور زبان خاص خود، جمله سازی و غیره.

اشپیگل آنلاین: شما پیش از آنکه به سمت زیست شناسی بروید، دارای مدرک دکترای فلسفه بودید. آیا دانش مغزشناسی قادر است فلسفه را زائد سازد، وقتی موضوع بر سر خودآگاهی، روح و انسان بودن (در تفاوت با حیوان بودن) است؟

پروفسور روُت: خیر. بجای این، موضوع بر سر این است، که آیا میتوان فرضیات فلسفی را با کشفیات علوم طبیعی سازش داد. چیزی نیست، که پیرامون آن در فلسفه بحث نشود. وقتی که فلاسفه پیرامون "من" [انسان] می اندیشند، و آن را با دیدگاههایی از زیست شناسی و روانشناسی مرتبط میسازند، در اینصورت این یک موضوع بسیار خوبی است.

اشپیگل آنلاین: در همانحال از کتاب شما *4 اینطور بنظر میرسد، که علوم انسانی نظیر قلعه ای مستحکم است، که تلاش میکند، از خود در برابر دانش مغزشناسی دفاع کند.

پروفسور روُت: همینطور است. بسیاری از متخصصین علوم انسانی دارای نوعی گریز افراطی، دچار احساس آزار [از سوی دانش مغزشناسی] و یا حتی نفرت [نسبت به آن] هستند.

اشپیگل آنلاین: حتی نفرت؟

پروفسورت روُت: بله، نفرت. استادان فلسفه ای وجود دارند، که حتی رفتن به سمینارهای دانشگاهی رشته مغزشناسی را برای دانشجویان خود ممنوع میکنند. آنها ابلهانی هستند، که میترسند، مبادا کسی شغل آنها را بگیرد. بسیاری از  فلسفه شناسان و روحانیت، تصور جاافتاده ای دارند، که [گویا] آنها مالک انحصاری حقیقت هستند. دانش مغزشناسی دارای چنین ادعایی نیست. مغزشناسی هیچگونه ادعایی را مطرح نمیکند، که فلاسفه تاکنون مطرح نکرده باشند. اما مغزشناسی میتواند روشن کند، کدامیک از ادعاهای فلاسفه از نظر علوم طبیعی دارای اساس و چه چیزی بی اساس است.

اشپیگل آنلاین: فلسفه شناس پتر بیری (Peter Bieri)،*5 تفاوت میان علوم انسانی و علوم طبیعی را یکبار با تابلوی مونالیزا توضیح داد. او حدوداً این طور گفت: میتوان تابلوی مونالیزا را اندازه گیری کرد، میتوان آن را وزن کرد، میتوان جزئیات ظریف کاری رنگهای آن را بررسی کرد- اما به این وسیله نمیتوان راز لبخند مونالیزا را توضیح داد.   

پروفسور روُت: من آقای بیری (Bieri) را خیلی خوب میشناسم و برای او ارزش قائل هستم، اما نظر او را در این رابطه تأیید نمیکنم.*6 مسلماً میتوان بررسی کرد، که چرا مردم تابلوی مونالیزا را اینهمه اسرارآمیز میدانند. شاید روزی بتوانیم روشن کنیم، که چرا عده ای آن را زیبا معرفی کرده و عده ای اینطور فکر نمیکنند. من تقلیل گرا نیستم. *7 بدون مغز نمیتوان تابلو مونالیزا را زیبا احساس کرد، اما این به معنای آن نیست، که فهم زیبایی را باید در درون سلولهای مغزی یافت، بلکه:

سلولهای مغزی باید بنوعی [معین] با یکدیگر در ارتباط متقابل قرار گیرند، تا در یک سطح دیگر، تجربه [یا احساس و فهم] زیبایی یک پدیده شکل بگیرد. اما این "سطح دیگر" هم تابع قوانین طبیعی است.
-----
گرهارد روُت (Gerhard Roth)، متولد سال 1942 در شهر ماربورگ (Marburg در ایالت هسن Hessen)، یکی از چهره های اصلی نورو بیولوژی در آلمان، و سالهای طولانی انستیتوی مغزشناسی در دانشگاه برمن (Bremen در شمال آلمان) را اداره کرده است. او بدلیل کتابهای "مغز و واقعیت آن"، "حس کردن، فکر کردن، عمل کردن" و "از نگاه مغز" مشهور شده است.
--------------------
توضیحات مترجم

*1- مترجم، کلمه "روح" را در همه جا در میان علامت " " قرار داده است. در اصل متن تنها در سوال و پاسخ اول چنین است.

*2- "مزیت تکاملی" و یا شاید "امتیاز تکاملی"، به این معنی است: که در مسیر تکامل انسان، پیدایش "روح" چه ضرورتی داشته، به کدام نیاز تکامل انسان پاسخ داده است؟

*3- این نوع از بیان، مطمئنناً، کاملاً "آلمانی" است! یعنی در لابلای یک بحث کاملاً جدی، بیکباره نظیر یک کودک 3 ساله سوال و صحبت و مسخره بازی در آوردن! فرهنگ سیاسی عمومی جامعه آلمان، ارزش بحثهای نظری پیرامون انسان، جامعه، تاریخ، فلسفه، سیاست، اقتصاد، مناسبات میان انسانها، مناسبات مالکیت و غیره را از طریق "لوس بازی" تنزل میدهد. احتمالاً طبقات حاکمه تنها در اینصورت، اجازه انجام چنین بحثهایی را میدهند!

*4- مشخص نیست منظور کدام "کتاب" فرد مصاحبه شونده است.

*5- پتر بیری (Peter Bieri)، متولد 1944 در شهر برن سوئیس، نام دوم: پاسکال مرسیر (Pascal Mercier)، یک فلسفه شناس سوئیسی و نویسنده است. او با نام مستعار خود بدلیل انتشار رمان "قطار شب به سوی لیسبون" مشهور شد. کتاب فوق در سال 2004 منتشر شده، به 35 زبان ترجمه و انتشار آلمانی آن تنها، بیش از 2 میلیون نسخه بفروش رسیده است. موضوع کتاب به فانتزی بازگشت به زندگی دوران جوانی و تلاش برای تبدیل شدن به یک "من" دیگر، بجز آنچه که او شده، مربوط است.

مترجم در استفاده از عنوان "فیلسوف" برای هر کسی، از آنجمله فرد بالا، که در این مصاحبه با این عنوان نامیده شده، اندکی صرفه جویی کرده، در اکثر موارد به تیتر "فلسفه شناس" قناعت نموده است. در ادبیات سیاسی ایرانی، عنوان "فیلسوف"،حامل نوعی اتوریته فکری، تأیید آن از سوی جامعه و یا حداقل طیف وسیعی از صاحب نظران همراه بوده، و هر استاد دانشگاه در رشته فلسفه را فیلسوف نمی نامند. برای نمونه، در میان "فلاسفه" کنونی جهان، تنها و یا عمدتاً از "یورگن هابرماس" بعنوان فیلسوف نامبرده میشود. در برخی ترجمه های فارسی، از جایگزین "فلسفه دان" هم استفاده شده است.

*6- این نوع اظهار نظر پیرامون دیدگاه یک فرد مشهور دیگر، با همین عبارات و کلمات، یک تعارف استاندارد آلمانی است و نباید زیاد جدی گرفته شود!

*7- "تقلیل گرایی"، نوعی مکتب فلسفی است. این روش شناخت، برای درک یک کلیت، آن را به اجزاء تشکیل دهنده "تقلیل" میدهد، و سپس از طریق شناخت یک به یک نحوه کارکرد اجزاء، به توضیح کارکرد کلیت پدیده می پردازد. از فیلسوف فرانسوی قرن هجدهم رنه دکارت، بعنوان فیلسوفی تقلیل گرا نامبرده میشود.

مصاحبه شونده دراینجا، طی سوال قبلی، روش فلسفه شناس منتقد خود پتر بیری (Peter Bieri) را، که به تکه پاره کردن موضوع چگونگی درک مفهوم زیبایی تابلو مونالیزا به "اندازه گرفتن"، "وزن کردن" و غیره میپردازد، روش تقلیل گرایانه معرفی کرده، خود از طریق مراجعه به کلیت یعنی با مراجعه به "مغز"، شروع به توضیح علل درک زیبایی تابلو مونالیزا توسط تماشاچی میکند. او همچنین اضافه میکند، که درک زیبایی تابلو مونالیزا، از طریق جستجو در درون سلولهای مغزی، یعنی با توسل به روش "تقلیل گرایی"، امکان پذیر نیست.
--------------------
محتوای مقاله، دیدگاه مترجم را منعکس نمیکند. اطلاعات موجود در بخش توضیحات، از سوی مترجم و با دقت لازم، از منابع مختلف آلمانی زبان جمع آوری شده اند.
عنوان اصلی مقاله: نورولوژی: "روح فعالیتی مغزی است"
Neurobiologie: "Die Seele ist eine Hirnfunktion"
تاریخ اصلی مقاله: 19 نوامبر 2014 – 28 آبان 1393
علامت کروشه [] و پرانتز و مطالب درون آنها، برای انتقال بهتر موضوع، از سوی مترجم بکار رفته اند.
تأکید از طریق خط کشی و فونت درشت مربوط به آن، بجز سوتیتر، از مترجم است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر