سه‌شنبه، آذر ۰۴، ۱۳۹۳

دوازدهمین سالگرد خاموشی اسطوره مقاومت ضداستبدادی، صفر قهرمانیان (صفرخان)


صفر قهرمانیان، از سمبلهای بیادماندنی مبارزات مردم ایران علیه رژیم جنایتکار پهلوی و با تحمل 32 سال زندان، پرسابقه ترین زندانی سیاسی تسلیم ناپذیر جهان!

تولد: 1300 شمسی- 1921 میلادی، در خانواده ای فقیر دهقانی
محل تولد: روستای شیشوان (امروز بخشی از شهر عجب شیر) در استان آذربایجان شرقی
فعالیت سیاسی: شرکت فعالانه در مبارزات ضد فئودالی و ضد سلطنتی از سال 1321 شمسی
شغل: افسر در ارتش "فداییان" دولت ایالتی آذربایجان در سال 1324
زندان: بازداشت و زندانی در عراق از فروردین سال 1326 تا اسفند سال 1327
بازداشت در اطراف ارومیه در اسفند سال 1327
محاکمه در بیدادگاه سلطنتی: ابتداء حکم اعدام و سپس حبس ابد
آزادی: 2 آبان 1357
درگذشت: 19 آبان 1381- 10 نوامبر 2002 در بیمارستان مهر تهران؛ بخاک سپاری در روز 22 آبان در گورستان امامزاده طاهر کرج
-----
در زیر مقاله ای که بمناسبت چهارمین سالگرد درگذشت صفرخان، در روز 17 آبان 1385- 8 نوامبر 2006 در خارج از کشور منتشر شده، بازتکثیر میگردد. مطلب زیر بسیار جزئی، ادیت شده است.*1

به مناسبت چهارمین سال درگذشت صفر قهرمانی، اسطوره شکست ناپذیر زندان های رژیم شاهنشاهی در ایران

صفر قهرمانی، قهرمان تاریخ ساز

بهروز  مطلب زاده، آلمان - اسن، 17 آبان 1385

وقتی سخن از حماسه و پایداری است، وقتی صحبت از انسانهای شریف و ارجمندی است که برای اثبات حقانیت ایده ال های انسانی و عدالت خواهانه خود از هستی خویش مایه میگذارند، نمی توان یادی از بزرگ مرد آزاده میهنمان صفر قهرمانی که چهارمین سالگرد درگذشت او را پشت سر میگذاریم به میان نیاورد.

شاعری سروده بود که "لحظاتی هستند که دوران سازند، کلمات پرشکوهتر از هر آوازند". آری "صفر خان" از آن کلماتی است که پایانی برای بزرگی و شکوهش نیست. این نام چون ستاره درخشانی سی و دو سال، در سیاه چالهای رژیم شاهنشاهی درخشید والهام بخش مقاومت و پایداری آن جانهای شیفته ای شد، که دل در گرو عدالت و آزادی نهاده بودند.

صفرقهرمانی، وبه روایت توده ها "صفرخان" این فرزند نستوه و بی ادعای خلق آذربایجان، درآن سال هائی که دربند رژیم ستم شاهی بسر می برد، بارها گفته بود: "ماندن من در اینجا خود نوعی مبارزه است."

دکتر هوشنک تیزابی، مبارز خستگی ناپذیری که خود نیز جان در راه آرمان های مردمی خویش فدا کرد در وصف صفرخان به درستی چنین گفته بود: "او مردی است که از بزرگی فقط با خودش قابل مقایسه است."

و اما دوست زندانی دیگری، وقتی که صحبت ازصفرخان به میان می آمد همواره می گفت: ". . . زندانیانی که به نیرو و جرئت نیاز دارند، به او مراجعه میکنند. او در این مورد آنقدر ثروتمند است که میتواند به همه زندانیان جهان چیزی بدهد. هر جا صفر خان هست، بی شک زنده دلی، شوق زندگی، عطوفت و غلیان شادی و لبخند هم هست. او از نظر تئوریک شاید زیاد نداند، اما کمتر تئوریسین و فیلسوف و هنرمندی است که زندگی را در اعماق و تنوع و ذرات نامرئی اش به حساسیت او درک کرده باشد. تئوریهای تجربی او که چون قطب نما دقیق و مانند خود زندگی اصیل و واقعی است هرگز اشتباه نمیکند.او به مدد این دانش عظیم تجربی و شاید بتوان گفت حالا دیگر تا حدی غریزی، تکلیف خودش و دیگران را در برابر همه مسایل و بغرنجی ها و حادثات زندان و حتی اموری که سالهاست از آن جدا شده با صحت شگفتی آوری روشن می کند."

 * * *
هنوز چند صباهی از کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299 و به قدرت رسیدن رضا خان میرپنج نگذشته بود که در روستای شیشوان از توابع عجب شیر در آذربایجان، در یک خانواده فقیر روستایی کودکی چشم بر جهان گشود که نامش را صفر گذاشتند. صفر از همان دوران طفولیت شاهد زندگی نکبت بار و فجایع جانگدازی بود که بر روستائیان می رفت. مالکان وفئودالهای خونخوار، صاحب اختیار جان و مال و ناموس روستائیان بودند و اگر کسی دست از پا خطا کرده و با نظم موجود مخالفت می کرد از هستی ساقط اش می کردند.

صفر قهرمانی هر چه که بزرگتر می شد، میزان نفرت و کینه اش نسبت به فئودالها و قداره بندان آنها افزونتر می گشت. صفر جوان، هنوز بیست سالش نشده بود که حاکمیت دیکتاتوری رضاخان میرپنج فرو پاشید، و ایران به اشغال نیروهای متفقین در آمد. دیکتاتوری رضاخان قلدر از میان رفت و خودش را هم، آنان که آورده بودند، بردند، تا در جزیره ای دورافتاده دق مرگش کنند. با همه این اوصاف ظلم و جور خوانین و بازوی مسلح آنها یعنی امنیه های تفنگ بدوش، هنوز باقی بودند، و غل و زنجیر کماکان به کار میرفت.

روستاهای آذربایجان چون آتش زیر خاکستر در حال گداختن بود. دیگر کارد به استخوان مردم رسیده بود و جان های عاشقی چون صفر، بشارتگر طوفان سهمگینی بودند، که میرفت تا بنیاد ظلم و بی عدالتی را از بن برکند. در چنین شرایطی بود که فرقه دمکرات آذربایجان با انتشار "بیانیه 12 شهریور 1324 " به رهبری سید جعفر پیشه وری شکل گرفت و در اندک زمانی توانست به ستاد رهبری کننده جنبش آزادی خواهانه وعدالت جویانه مردم زحمتکش و ستمدیده آذربایجان بدل شود. صفر از اولین کسانی بود، که به صف فدائیان فرقه پیوست. فرقه دمکرات آذربایجان توانست با تکیه به نیروی لایزال دهقانان و فداکاری ها وجان فشانی های فدائیان خود در 21 آذر 1324 حکومت ملی و خودمختار آذربایجان را تشکیل دهد. حکومت ملی آذربایجان در آغاز کار خود به اصلاحات ارضی که از مبرمترین خواستهای دهقانان بود پرداخت. ایجاد دانشگاه تبریز، ایجاد و راه اندازی رادیو تبریز، ایجاد مراکز هنری و گشودن مدارس دخترانه و ... از اقدامات به یاد ماندنی و تاریخی دولت ملی آذربایجان بود. متاسفانه در اثر مجموعه ای از دلائل و شرایط بحران داخلی و بین المللی، حکومت خودمختار و نوپای آذربایجان نتوانست در مقابل توطئه های رنگارنک ارتجاع داخلی و بین المللی و یورش فاشیستی ارتش تا به دندان مسلح شاهنشاهی مقاومت کند. جنبش ملی آذربایجان شکست خورد و ده ها هزار تن از پاکترین و رشیدترین فرزندان میهنمان یا به دست جلادان به قتل رسیدند و یا به مهاجرتی ناخواسته تن دادند.

در این میان، صفرقهرمانی سرنوشتی دیگر یافت. او پس از شکست جنبش با تنی چند از دوستان همرزم خود به رزمندگان کردستان پیوست و با یاری و مساعدت پیشمرگه های ملا مصطفی بارزانی به عراق رفت، و در آنجا باز داشت شد. دو سال از دوران بازداشتش گذشته بود که از عراق گریخت و به ایران آمد. مدت کوتاهی پس از بازگشتش به ایران در تاریخ 18 اسفند 1327 شمسی، توسط گزمه های رژیم شناسائی و به بند کشیده شد. صفرخان، در بیدادگاه نظامی رژیم شاهنشاهی محاکمه و به اعدام محکوم شد. اتهامش قیام مسلحانه برای براندازی نظام سلطنتی بود. پدر و برادر او نیز هر کدام به ترتیب به 2 سال و 10 سال زندان محکوم شدند. با به قدرت رسیدن دکتر محمد مصدق در سال 1330 و با پیگیری و شکایت صفرخان، پرونده او برای بررسی مجدد به دادگستری تبریز فرستاده شد و پس از کودتای انگلیسی- آمریکائی 28 مرداد 1332 حکم اعدام پس از شش سال به حبس ابد تبدیل شد. و این سرآغاز پایداری حماسی کسی بود، که 30 سال از گرامی ترین لحظات عمر خود را پشت میله های زندان های مختلف، قصر، قزل قلعه، کمیته مشترک، اوین، برازجان و تبریز وارومیه گذراند. اوهمواره تاکید می کرد که: "ماندن من در اینجا، خودش نوعی مبارزه است . . . !" مقاومت و پایداری او در آن سالها ، شورانگیز، الهام بخش و امید آفرین بود.

صلابت و سرسختی "خان" در آن سال ها، دلهای پرطپش جوانان مبارز را به هیجان می آورد و امید به پیروزی بر دیکتاتوری را در دل مردم بارور می ساخت. از همین رو، بارها کوشیدند تا او را به زانو در آورند. جلادان ساواک از هر دری که وارد شدند، او را چون دماوندی پرغرور و شکست ناپذیر یافتند. در آن سالهای نکبت بار، که تعدادی اززندانیان سیاسی از جمله اسدالله لاجوردی، حبیب الله عسگراولادی، آیت الله انواری و ... با گفتن "شاهنشاها سپاس" مشمول عفو "ملوکانه" شده و آزاد شده بودند، ماموران ساواک به سراغ صفرخان رفته و به گفتند: - "چرا چیزی نمی نویسی و خودت را خلاص نمی کنی؟ صفرخان گفت: - من حرفی برای نوشتن ندارم!

گفتند: تقاضای عفو کن!

گفت: عفو برای چی؟

گفتند: میخواهی ادای قهرمان ها را در بیاوری؟

گفت: این شمائید که ازمن قهرمان می سازید، من یک ایرانی گمنام بودم، شما نام مرا بر سر زبان ها انداختید.

گفتند: ما شکنجه گاه هم داریم! میتوانیم هر آدم کله شقی را بر سر عقل بیاوریم!

گفت: میدانم!

و در حالی که پوزخند میزد خطاب به جلاد گفت: "می توانید امتحان کنید، ولی مطمئن باشید که فایده ای نخواهد داشت!"
و چنین بود که صفرخان به درازای یک عمر، به طول عمر دو نسل، یعنی 30 سال در زندان پهلوی ماند .

صفر قهرمانی با قلب بزرگش زندان های رژیم را تسخیر کرد و در قلب هم میهنان خود جای گرفت. او درهمان سال ها با امید و شوری بی خلل می گفت :

"آنقدر میمانم تا روزی فرزندان میهنم درهای زندان ها را بگشایند!"

و چنین نیز شد. سیل خروشان انقلاب، نظام شاهنشاهی را به زباله دان تاریخ افکند و درهای زندان ها را گشود. صفرخان چون یک قهرمان بر دوش جوانانی که به هنگام زندانی شدن او هنوز از مادر نزاده بودند، به سوی خانه دخترش حمل شد. پیر و جوان، از دور و نزدیک به دیدارش آمدند. می خواستند ستارخان و باقرخان را در سیمای او ببینند. می خواستند قهرمان شان را ببینند. صفر قهرمانی را.

 پیر زنی مراغه ای که با شاخه گلی، راه درازی را به زیارت آمده بود، شیرین گفت :
  
"باخین!

باخین!

بیزیم قهرمان

 بیزیم قهرمان ..."

--------------------
-----
جدیدترین مطلب به یاد صفرخان:
صفرخان قهرمانیان اسطوره ی مقاومت
بزرگداشت صفرخان قهرمانیان - قهرمان ملی آذربایجان ایران 2002
دوشنبه, نوامبر 24, 2014
-----
ادبیات چلنگی، ویژه اولین سالگرد درگذشت "صفرخان" (به ترکی آذربایجانی)
-----
تاریخ ایرانی: صفر قهرمانیان آزاد شد (آرشیو روزنامه کیهان و اطلاعات، آبان ۱۳۵۷)
-----
صفر قهرمانيان؛ قهرمان بي‌ادعا
 مهرداد راستگوي اقدم
-----
معرفی "شیشوان"، روستای زادگاه صفرخان

روستای "شیشوان" در بخش مرکزی شهرستان عجب شیر، از انتهای سال 1392، به محدوده داخلی و جزئی از شهر عجب شیر تبدیل شده است. آخرین آمار در سال 1390، جمعیت شهر عجب شیر را 27 هزار  و جمعیت روستای زادگاه صفرخان را 3737  نفر اعلام کرده است. شهرستان عجب شیر، یکی از20 شهرستان استان آذربایجان شرقی، و دارای دو بخش مرکزی و قلعه چای است. مساحت این شهرستان به 750 کیلومتر مربع (بیش از مساحت شهر تهران) بالغ گشته، و مرکز آن، شهر عجب شیر است. این شهر در 95 کیلومتری جنوب تبریز، 40 کیلومتری غرب مراغه و 5 کیلومتری شرق دریاچه ارومیه واقع است.


 نمیتوان از روستای زادگاه صفرخان، شیشوان، صحبت کرد و از "میرقنبر حیدری شیشوانی"، که در سال 1391، و در سن 82 سالگی، با وجود 8 فرزند و نوه، مدرک لیسانس خود را از دانشگاه آزاد عجب شیر و تبریز دریافت کرد، نام نبرد! در اینجا تصاویری از او، که در شیوه زندگی و رفتار، میتواند برای محافل سیاسی غیرمولد ایرانی در خارج از کشور، یک الگوی واقعی از کار و تلاش مولد شهروند نجیب ایرانی محسوب گردد:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

۱ نظر:


  1. صفرخان، آن سرو بلند که ایستادگی برازنده‌اش بود
    آن هنگام که نفت چراغ زندگی ما تمام ‌شود، فتیله‌اش با سوختن و نور اندک خویش، تاریکی را پس خواهد زد و آیندگان هم روزی خواهند دانست که نوع ما، برای چه خود را به آب و آتش زدیم. چرا به استقبال مرارت‌ها و ابتلائات روزگار رفتیم و به چه چیز امید داشتیم. وقتی غوغای وجود ما خاموش شود این یادمان‌ها به صدا درخواهد آمد و از رنج‌ها و امیدهای ما خواهد گفت.
    http://www.hamneshinbahar.net/article.php?text_id=438

    پاسخحذف