پنجشنبه، آبان ۲۶، ۱۴۰۱

انقلاب بهمن؛ نضج یابی، اوج گیری و شکست آن

 

دولت بختیار در 16 دی ماه سال 1357، هرچند طبق نقشه های علم کنندگان آن، دولتی "بی اختیار" بود، اما دست شاهپور بختیار برای توسل به یک اقدام مستقل بطور کامل بسته نبود. شاهپور بختیار میتوانست پس از دریافت حکم "نخست وزیری" خود از محمدرضا پهلوی، سپس خروج شاه از کشور در روز 26 دی ماه، مجدداً به "مجلس شورای ملی" رژیم سلطنتی مراجعه کند. او پس از فرار شاه از کشور میتوانست نظیر محمد مصدق در موضوع ملی کردن صنعت نفت، تکه کاغذ کوچکی را بر روی همان پیشخوان مجلس شورای ملی گذارده و اعلام کند:

 نظام سلطنتی فوراً الغاء، و در کشور جمهوری اعلام میشود!

مجلس شورای ملی از تاریخ پیدایش آن بجز مواردی استثنایی در فردای انقلاب مشروطیت و دهه 20، هرگز یک ارگان حقیقی منتخب ملت نبود، اما در این شرایط طوفانی که بدنبال کسب مشروعیت برای خود و همچنین فرار از مجازات از سوی نماینده گان آن بود، به احتمال بسیار زیاد به درخواست شاهپور بختیار پاسخ مثبت داده، با اکثریت آراء خود به الغاء سلطنت و برقراری جمهوری در کشور رأی مثبت می داد. نخست وزیر رسماً "قانونی" کشور میتوانست با مصوبه بعدی در همان روز، خود بعنوان رئیس جمهور موقت تعیین شده و تاریخ برگزاری انتخابات مجلس مؤسسان قانون اساسی را اعلام نموده، و در انتهای جلسه، همان مجلس شورای ملی آلت دست ساواک جهنمی را نیز منحل سازد.

با اعلام جمهوری در کشور به این ترتیب و تعیین تاریخ انجام انتخابات مجلس مؤسسان قانون اساسی، با یک ضربت همه تحولات سیاسی در کشور تحت تأثیر آن قرار میگرفت. این یک تحول بزرگ کیفی در شرایط و فضای سیاسی کشور بود، که در آن راهپیمایی های بعضاً 3 میلیونی با شعار "مرگ بر شاه" و "مرگ بر سلطنت" برگزار میشد. از این پس و در مدتی نسبتاً کوتاه، دو صف بندی سیاسی کاملاً متفاوت، یعنی:

1- صف بندی آخوندها و بازاریان برای تأسیس حکومت اسلامی،

2- و صف بندی نیروهای غیر مذهبی از آن جمله طیف گسترده بورژوا- دموکرات ها و بتدریج طیف چپ، برای حفظ و تحکیم یک نظام جمهوری غیر مذهبی و متکی بر حقوق شهروندی شکل میگرفت.

اما چرا شاهپور بختیار که خود در جنگ داخلی اسپانیا در دهه 30 میلادی در کنار کمونیست ها و جمهوریخواهان برای حفظ جمهوری، علیه فاشیست ها و سلطنت طلبان جنگیده بود و خود عواقب کودتای همفکر ژنرال فرانکوی سلطنت طلب یعنی محمدرضا پهلوی را در روز 28 مرداد سال 1332 دیده و لمس کرده بود، قادر به درک این ضرورت نشده، همچنان "مصاحبه" و "هشدار" تحویل جامعه میداد؟

تعیین شاهپور بختیار بعنوان "نخست وزیر" هیچ ربطی به حقوق ملت و "آشتی" پادشاه شکنجه گران با مردم نداشت. آنها که در ایران، در عرصه سیاست و همچنین پشت این عرصه صحنه گردان امور بودند، انتصاب شاهپور بختیار را صرفاً بعنوان فرصتی برای "آرام" کردن اوضاع و بازگشت دوباره محمدرضا پهلوی و یا ولیعهد نحس او پس از فرار از کشور می دانستند. اما قدرت های امپریالیستی و ارتش و ادارات تحت فرمان آنها هم در همان حال، تعیین شاهپور بختیار را بعنوان تنها راه حفظ سیستم سرکوب ضد کمونیستی، ضد دموکراتیک، و جلوگیری از وقوع یک قیام مسلحانه توده ای و تقویت نیروی چپ کشور می فهمیدند. انتصاب شاهپور بختیار به مثابه آخرین رئیس دولت رژیم پهلوی در واقع باید قدرت سیاسی را آرام و بدون تلاطمات بزرگ از رژیم سلطنتی تحویل گرفته، به یک رژیم اسلامی و شخص واسطه و کاملاً قابل اعتماد غرب یعنی مهدی بازرگان تحویل می داد. مهدی بازرگان و شاهپور بختیار هر دو به "جبهه ملی" تعلق داشته، طی سه دهه فعالیت و رابطه اداری، سیاسی و شغلی، یکدیگر را شخصاً به خوبی می شناختند، و طبق نقشه های اربابان هر دو، یکی باید جای دیگری را می گرفت، تا سیستم سیاسی ضد کمونیستی به این ترتیب حفظ شود. برای شاهپور بختیار نقشی بجز این معین نشده بود و او خود به این امر واقف بود و تا آخر نیز با این نقشه قدرت های امپریالیستی همراهی کرد. پس از مدت کوتاهی، تحلیل گران و طنز نویسان آن دوره بخوبی و بجا توصیف کردند که: بختیار از "مرز بازرگان" گریخت!

 

نسل جوان کنونی کشور خود را در مقابل چشمان جهانیان به آب و آتش میزند تا توده های مردم ایران را به خیابان ها بکشاند. جانفشانی های غرورانگیز این "قاصدان روزهای ابری" بدلایل قابل انتظار و متعددی هنوز به یک جنبش توده ای قدرتمند تبدیل نشده و سر از خود- آگاهی ملی توده های میلیونی مردم ایران در نیاورده است. مبارزین شجاع کنونی باید اما از انقلاب بهمن که خود ققنوس وار از تل خاکستر آن قد علم کرده و مصمم به گور سپردن رژیم قاتلین دهها هزار مبارزین هم سن و سال خود در دهه 60 هستند، اطلاع کافی داشته، از نضج یابی، اوج گیری و شکست آن درکی عینی کسب کنند. این شناخت، مطمئناً شرطی تعیین کننده برای دور ریختن تبلیغات گمراه کننده رسانه های امپریالیستی،  کسب دید وسیع تر و عمیق تر از موضوع انقلاب در ایران بطور کلی، و لحظات تکوین و تکامل آن بطور خاص، و سپس اتخاذ تصمیمات مهم آنان در این جنبش بزرگ رهایی بخش خواهد بود.

***

انقلاب بهمن 57 بزرگترین تحول سیاسی پس از آغاز توسعه سرمایه داری در ایران محسوب میگردد. این انقلاب، طی چندین مرحله نضج یافته، به مرحله شکوفایی و اوج قدرت خود رسیده، سرانجام در نبود یک نیروی رهبری کننده انقلابی- دموکراتیک و در مصاف با درنده خویی غیر قابل تصور رژیم اسلامی درهم شکست.

مرحله نضج یابی

1- مقطع کودتای امپریالیستی 28 مرداد سال 1332، که به شکست جنبش های آزادیخواهانه، ملی و کارگری سال های 1320 تا 1332 منجر گردید، در عین حال نطفه های اولین مرحله و پیدایش جوانه های انقلاب بهمن را رقم میزند. این مرحله تا اواسط دهه 40 شمسی ادامه یافته و شکل گیری بخش پیشرو نسل جوان، گسترش نسبی طبقه کارگر جدید، تسلط شیوه تولید سرمایه داری و سلطه سیاسی، اقتصادی و نظامی- امنیتی امپریالیسم آمریکا را شامل میگردد. نسل سیاسی مبارز که در این دوره شروع به نشو و نما کرده، در عرصه کشمکش های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ظاهر گشت، بر ضرورت سرنگونی رژیم سلطنتی، استقرار یک نظام جمهوری و مبتنی بر آزادی و عدالت، برچیدن سلطه سرمایه امپریالیستی بر اقتصاد ملی و تحقق حق مردم در تعیین سرنوشت خویش (تأمین استقلال کشور) دست یافته، آن را هدف سیاسی خود قرار میدهد.

2- مقطع اواسط دهه 40 شمسی تا ماههای آخر آماده سازی عملیات سیاهکل، سال های کسب اولین تجارب مبارزه سازمانیافته به قصد ایجاد یک تشکیلات مبارزه مسلحانه و دوره آغازین رویایی متشکل نسل انقلابی جدید با پلیس امنیتی رژیم پهلوی را در بر میگیرد. در انتهای این دوره، آمادگی سیاسی- تشکیلاتی- نظامی و وحدت پیشروترین نیروها برای آغاز مبارزه مسلحانه تأمین میگردد.*1 عملیات مسلحانه سیاهکل در شامگاه 19 بهمن سال 1349، نتیجه همه تلاش های این نسل پیشتاز از فردای کودتای 28 مرداد سال 1332 تا این لحظه و نقطه عطفی در چرخش سیاسی جامعه به سوی همه گیر شدن انقلاب بهمن است. به این ترتیب، انقلاب بهمن به مرحله دوم رشد و اوج گیری خود گام میگذارد.

عملیات مسلحانه سیاهکل، مرحله دوم و اوج گیری انقلاب بهمن

3- دهه 40 شمسی نه فقط مقطع به بار نشستن نقد رادیکال نسل جدید مبارز از "حزب توده" و "جبهه ملی" و بر تئوری و عملکرد آنها در برابر کودتای 28 مرداد سال 1332، و کسب استقلال سیاسی این نسل از جریانات تسلیم طلب گذشته بود، بلکه در همان حال، مقطع پیدایش یک جنبش فاشیستی اسلامی در مخالفت با رفرم های دولتی دهه 40 شمسی هم بود.*2 رفرم های رژیم سلطنتی که با جار و جنجال، زیر فشار علنی دولت آمریکا و با هدف پیشگیری از وقوع جنبش های دهقانی در ایران پس از انقلابات چین و کوبا صورت میگرفت، بسیار دیر و ماهیتی بشدت محافظه کارانه، فرصت طلبانه، سوء استفاده جویانه و کارکردی ناقص داشتند. این سیاست تحت عنوان "انقلاب سفید"، موجب تقسیم اراضی بعضی از مالکان بزرگ (محدود و نه کامل و با پرداخت خسارت)، برسمیت شناسی حق رأی عمومی برای زنان (و نه برسمیت شناسی حقوق سیاسی دموکراتیک برای زنان)، گسترش نسبی سواد آموزی، خدمات بهداشتی و کشاورزی در روستاها گردید. در چهارچوب همین رفرم ها نیز خصوصی سازی بخش بزرگی از مؤسسات دولتی با هدف واگذاری آنها به عناصر وابسته به رژیم، تحت عنوان"پشتوانه اصلاحات ارضی" قرار داشت. رفرم های نامبرده اما نه فقط در شرایط سلطه یک دیکتاتوری پلیسی، بلکه بویژه تشدید هر چه بیشتر ضدیت ساواک با آزادیخواهان و سلب ناچیزترین حقوق دموکراتیک مردم انجام گرفتند.*3

مرحله دوم انقلاب بهمن و پیدایش نیروی جوان فاشیستی اسلامی

4- دستگاه مذهب اسلامی و تاجران بزرگ بازار تهران، بمثابه دو نیروی اپوزیسیون فوق ارتجاعی، فوراً علیه رفرم های نیم بند دولتی، دست به مقابله زده، بخش هایی از مردم را هم، هرچند با انگیزه های متفاوت از روحانیت، به خدمت خود در آوردند. دو جریان روحانیون اسلامی و تجار بزرگ بازار که طی تمام تاریخ اسلام در ایران پیکره سیاسی واحدی را تشکیل میدادند، در نقاطی دلایل مشترک و در نقاطی نیز هر یک دلایل خاصی علیه رفرم های فوق داشتند.

اکثریت نیرویی که در انقلاب مشروطیت تحت رهبری شیخ فضل الله نوری، سپس مدرس و دیگران، همراه با ملاکین و اشراف، تجار بزرگ و بخشی از دربار قاجار علیه این انقلاب ایستادند، در دهه 40 شمسی نیز در شرایط شکست جنبش های ملی و چپ در سال 1332 به یکدیگر رسیدند. رفرم های دولتی دهه 40، دستگاه مذهب شیعه، بازاریان، ملاکین، بخش هایی از کسبه خیابانی و جناح های ضد حقوق زنان و سنتی جامعه را در شرایط عدم وجود یک فضای سیاسی دموکراتیک و بهمین دلیل: بدون ایجاد حداقلی از مزاحمت و نقد نیروی چپ و ترقی خواه جامعه به آنها، به یکدیگر نزدیک ساخت. از این طریق، قسمت قابل توجهی از نیروهای جنبش ارتجاع اسلامی در مسیر تشکل یابی سیاسی مستقل و استقلال یابی از جنبش ملی قرار گرفته، شرایط را برای تسویه حساب آشکار با هر سطحی از ترقی خواهی اجتماعی مناسب دیدند. این جریان فاشیستی تحت رهبری خمینی در مقابله با حداقلی از حقوق اجتماعی، فردی و سیاسی برای زنان، همچنین دهقانان و جامعه روستایی قد علم کرد. دسته بندی در حال قدرت گیری فوق اما هنوز از عناصر مستعد تشکل یابی و نماینده گان سیاسی- مذهبی جوان خود، یعنی جناحی از خرده بورژوازی شهری، که در هر انقلابی بسیار پرتحرک است، برخوردار نبود. این، نیرویی مؤثر در تأسیس و تثبیت حکومت اسلامی بود، که بعدها، تحت تأثیر تصفیه خونین در سازمان مجاهدین خلق در سال 1354 سربلند کرد.*4

به این ترتیب، جامعه اواسط دهه 50 شمسی، در کنار مبارزه مرگ و زندگی سازمان چریکهای فدایی خلق علیه رژیم پهلوی، به صحنه صف آرایی یک نیروی فاشیستی- مذهبی نیز برای جایگزینی رژیم پهلوی مبدل گشت. نیرویی که هدف اصلی خود را نابودی جنبش چپ ایران، برچیدن حقوق زنان و انتقام کشی از مخالفین دهه های گذشته خود، آزادیخواهان، غیرمسلمانان وغیر شیعیان قرار داده بود.

اوج گیری انقلاب بهمن و اقدامات دولت های غربی بنفع قدرت گیری جریان خمینی

5- پس از عملیات مسلحانه سیاهکل، علیرغم شکست نظامی گروه چریکی، جامعه ایران وارد مرحله عملی شروع یک جنبش انقلابی و به مصاف طلبیدن علنی دیکتاتوری سلطنتی توسط آگاه ترین بخش توده های مردم گشته، به این معنا، انقلاب بهمن در شکل مبارزه مسلحانه نیروی پیش آهنگ آن آغاز میگردد. تهور بیسابقه و از خود گذشتگی غیرقابل تصور چریکهای فدایی خلق، بسرعت فضای اعتراض و انتقاد علیه رژیم پهلوی را، آنچه را که خود نیز قصد انجام آن را داشتند، گسترش داده، قدرقدرتی ساواک را در انظار توده های مردم بی اعتبار میسازد.*5 گروه های متعددی از نسل جوان هر چه بیشتر به تعرض انقلابی روی آورده، دست به تشکیل هسته های مبارزه و بویژه مسلحانه زده، و مبارزه علیه رژیم سلطنتی طی فقط 7 سال پس از سیاهکل به آغاز اعتلاء مبارزات توده ای ارتقاء می یابد. این دوره که از اوائل سال 1356 آغاز میگردد، دوره شروع "اعتلاء مبارزاتی" است، که در تکامل بعدی خود در سال 1357، به شرایط "اعتلاء انقلابی" فرا می روید.

6- در جبهه نیروهای ارتجاعی، نه فقط رژیم پهلوی، دستگاه مذهب و بازاریان، بلکه همچنین قدرت های امپریالیستی نیز با رشد تحولات انقلابی به جزئی از نقش آفرینان مستقیم حوادث کشور مبدل شدند. امپریالیسم آمریکا و در کنار آن: انگلستان، آلمان و فرانسه، بیشترین حمایت را از رژیم پهلوی به عمل آورده، و در شرایط پیشرفت جنبش توده ای، به فراست ایجاد یک آلترناتیو ارتجاعی، ضد شوروی، ضد کمونیست و تضمین کننده حفظ منافع آتی خود در ایران و خاورمیانه افتادند.

به ابتکار و میزبانی رئیس جمهور فرانسه والری ژیسکاردستن، نشست اضطراری رؤسای جمهور و نخست وزیران 4 کشور غربی مسلط بر سیاست، اقتصاد و ارتش در ایران، در روزهای 14 تا 17 دی سال 1357- 4 تا 7 ژانویه سال 1979 در مرکز مجمع الجزایر گوادولوپ برگزار شده، و در حمایت از انتقال قدرت به جریان خمینی نقشی کلیدی ایفا کرد. طبق توافقات قدرت های امپریالیستی، میبایستی در چهارچوب استراتژی ضد کمونیستی آنها مبنی بر ایجاد یک "کمربند سبز" اسلامی به دور مرزهای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، از استقرار یک رژیم مذهبی و ضد کمونیست افراطی پس از رژیم پهلوی در ایران حمایت میگردید. قابل توجه است، که دولت شاهپور بختیار در روز 16 دی معرفی میشود، و فکر تعیین آن هم باید حداقل به اندکی قبل از آن، یعنی حدوداً به تاریخ شروع کنفرانس گوادولوپ مربوط باشد! درست یک روز مانده به پایان این کنفرانس، یعنی در روز 16 دی، کابینه بختیار به شاه معرفی شده، در روز 20 دی ماه هم این دولت به مجلسین رژیم معرفی میگردد.*6

قیام مسلحانه توسط سازمان چریکهای فدایی خلق، همافران و مردم تهران

7- طی 7 سال مبارزه مسلحانه چریکهای فدایی خلق و مجاهدین خلق روح مبارزه مسلحانه به فرهنگ سیاسی عمومی در کشور مبدل میگردد. صد ها نفر به این دلیل به جنبش مسلحانه روی می آورند،  و خود هسته های مسلح تشکیل داده، بعدها نیز عمدتاً به سازمان چریکهای فدای خلق می پیوندند. جامعه با روح مبارزه مسلحانه و قیام مسلحانه توده ای رشد میکند. در حالی که یک چنین فرهنگ سیاسی در جامعه دوره 1320 تا 1332 شکل نمی گیرد و وجود ندارد. همین موضوع برای شرایط پایانی دوره حکومت رضاخان و سقوط آن در نتیجه ورود ارتش های متفقین نیز صادق است. احزاب اپوزیسیون نظیر حزب توده و جبهه ملی، احزابی پارلمانی و در موارد زیادی هم احزابی بیش از حد سازشکار و حتی تسلیم طلب بوده، اعضاء و فعالین خود را برای روزی که ضروری شود، با روح قیام مسلحانه آموزش نداده بودند. در جامعه ایران دوره فوق، فرهنگ قیام مسلحانه بعنوان فرهنگ سیاسی توده ای وجود نداشت. نتیجه آن شد، که نه فقط دو جریان نامبرده، بلکه حتی جامعه نیز در برابر کودتای فاشیستی 28 مرداد سال 1332 قادر به واکنش نشد. جامعه اواخر سال 1357 مستقل از اراده و خواست دارودسته تبهکار تجار بزرگ بازار، روحانیت و لیبرال های متحد آنان، جامعه ای است که به سمت قیام مسلحانه میرفت و برخلاف تصورات جنایتکارانه بعدی سلطنت طلبانی نظیر داریوش همایون، هیچ نیرویی در کشور و جهان قادر به جلوگیری از آن نبود.

با ورود توده کارگران و کارمندان به صحنه مبارزات سیاسی، بویژه اعتصابات سیاسی کارگران نفت از اواسط پاییز سال 1357، شرایط سیاسی جامعه در "وضعیت انقلابی" و غیرقابل بازگشت قرار گرفت. با وقوع قیام مسلحانه توده ای که از راهپیمایی مسلحانه سازمان چریکهای فدایی خلق در روز 21 بهمن از مقابل دانشگاه تهران، همچنین برای کمک به همافران تحت فشار در "تهران نو" آغاز شد، بسرعت همه پایتخت و شهرهای دیگر کشور در وضعیت قیام مسلحانه توده ای قرار گرفتند. طی تنها روزهای 21 و 22 بهمن 1357 علیرغم مخالفت صریح و فعالانه خمینی، بازاریان، جبهه ملی، نهضت آزادی، ملی- مذهبی ها و قدرت های بین المللی حامی آنها، همه پادگان ها، مراکز پلیس و ساواک، زندان ها و کلیه مراکز دولتی به تصرف قیام کنندگان درآمد. به اینترتیب، انقلاب بهمن که نسلی شجاع آن را آگاهانه و با هدف شکستن فضای اختناق، کشاندن مردم به صحنه اعتراضات و سرنگونی رژیم پهلوی از سیاهکل آغاز کرد، در انتهای مرحله دوم و اوج گیری آن به هدف تعیین شده خود یعنی سرنگونی رژیم سلطنتی دست یافت.

استقرار رژیم اسلامی و اضمحلال تدریجی سازمان فدایی

8- انقلاب بهمن، علیرغم ایجاد شرایط مناسب برای گسترش مبارزات صنفی کارگری از اوائل سال 1357، اما به ایجاد یک ارتباط ارگانیک میان جنبش صنفی کارگری و سازمان چریکهای فدایی خلق منجر نگردید. در جنبش صنفی طبقه کارگر جدید کشور نیز، هم مبارزات صنفی و هم سنت تشکیلات سندیکایی بسیار ضعیف بوده، پتانسیل فرارویی آن به مبارزات سیاسی در مدتی کوتاه غیر ممکن بود. در کشور، یک قشر آگاه کارگری که با مسائل جامعه و دولت درگیر باشد، هنوز وجود نداشت. دوران تثبیت سازمان فدایی بمثابه مؤثرترین سازمان مبارز همچنین، با ضربات مهلک ساواک به تشکیلات توأم گشته، از آزاد شدن نیرو و ایجاد و تقویت سازمانهای اجتماعی بکمک آن ممانعت بعمل آورده بود. سازمان فدایی بدون طیف بزرگی از سازمانهای صنفی و اجتماعی نزدیک به جنبش انقلابی و درعرصه های گوناگون، قادر به کمک به گسترش و سیاسی ساختن این مبارزات صنفی از یک سو، و جذب نیرو و تقویت تشکیلات در ابعاد اجتماعی از سوی دیگر نبوده، در خود و اجبار حفظ تشکیلات از تعرض پلیس فرو رفته، به این دلیل هم، از امکانات دخالت سازمانیافته در مبارزات سیاسی و صنفی محروم میشد. هرچند سطح قابل توجهی از سمپاتی در میان توده کارگران و تمایل به کار مشترک در میان طیفی از کارگران پیشرو نسبت به سازمان شکل گرفت، اما این در انتها به ایجاد ارتباطی توده ای میان کارگران پیشرو و سازمان فدایی، و از این طریق، پیدایش اتحادی محکم حول یک برنامه سیاسی واحد فرا نروئید. دلیل آن نه فقط محدودیت های تاریخی بازگفته در بالا و ضربات سنگین ساواک به تشکیلات سازمان، نه فقط سابقه کوتاه پیدایش تدریجی مبارزات صنفی کارگری، بلکه درعین حال، تسلط جریان خیانتکار "اکثریت" بر رأس سازمان فدایی پس از قیام 22 بهمن سال 57 بود.

9- ضربات پلیسی پی در پی دستگاه سرکوب رژیم پهلوی به تشکیلات سازمان از فروردین ماه سال 1354 آغاز گردید. در این تاریخ، بیژن جزنی، تئوریسین، از بنیانگذاران اصلی و گرایش فکری غالب در سازمان به همراه 6 رفیق دیگر از چهره های بنیانگذار: حسن ضیاء ظریفی، محمد چوپانزاده، عباس سورکی، احمد جلیل افشار، سعید کلانتری و عزیز سرمدی در اقدامی جنایتکارانه از سوی رژیم پهلوی در زندان اوین به قتل رسیدند. تهاجمات پلیسی شدید بعدی دیگر از زمستان سال 1354 فرا رسیده، در اردیبهشت سال 1355 اوج گرفتند. اعضاء مرکزیت و کادرهای اصلی سازمان ضمن فرار هر روزه و تغییر مکان مداوم و بعضاً با پیکری مجروح، بمنظور شناخت علل ضربات تقریباً هر روزه و چاره جویی پیرامون آن، در روز 8 تیر سال 1355 در خانه ای تیمی در منطقه مهرآباد جنوبی تهران گرد آمدند، که بدنبال آن، محل برگزاری این نشست از زمین و هوا مورد حمله گسترده پلیس قرار گرفت. یورش نابود کننده ساواک در روز 8 تیر سال 1355 که به کشته شدن 11 نفر از کادرهای مسئول تشکیلات و این یعنی: همه اعضاء رهبری سازمان، قبل از همه رهبر سازمان حمید اشرف منجر گردید، برای جنبش انقلابی- دموکراتیک بسختی و تنها تحت شرایطی استثنایی و در زمانی طولانی قابل جبران بود. لطمات مهلک ناشی از ضربات پلیسی فوق که طی یکسال و اندی به جانباختن همه پایه گذاران و دهها تن از کادرهای اولیه سازمان انجامید، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را بطور کامل فلج ساخته، روند انقلاب بهمن، سرنوشت رشد و تأمین رهبری توانا و هدفمند بر آن را در بوته ای از ابهام فرو برد.

این خسارات مهلک بر امکانات فعالیت و موجودیت سازمان فدایی، بیشترین نقش عینی را در تبدیل جریان فاشیستی خمینی و متحدین لیبرال- مذهبی آن به تنها آلترناتیو موجود در میان بخش بزرگی از طبقه متوسط شهری و روستایی، حتی دنباله روی بخشی از توده های کارگر از آنها، ایفا کرد. بدون ضربات سال های 1354 و 1355 و از دست رفتن بیژن جزنی، حمید اشرف و دهها عضو دارای توانمندی اجتماعی، قدرت گیری سریع جریان اسلامی بمعنای واقعی کلمه غیر ممکن، و در صورت به قدرت رسیدن آن نیز، براه انداختن حمام خون دهه 60، تثبیت بربرمنشانه آن و 43 سال درنده خویی علنی علیه مردم ایران امکان پذیر نمی شد.*7

10- تضعیف آشکار سازمان فدایی، حقیقت تلخی که بخش معترض جامعه نیز به آن آگاه شد، در همان حال موجب تقویت گرایش های سازشکارانه و ضد مبارزه تشکیلاتی و مخفی در سازمان گردید. مدت کوتاهی پس از ضربه 8 تیر سال 1355، نفراتی از سازمان و طی به اصطلاح خود: "نقد مشی چریکی"، در واقع اما با پذیرش مواضع تسلیم طلبانه حزب توده، از سازمان جدا شده، به این جریان پیوستند؛ جناح دیگری از همین گرایش نیز، دارودسته فرخ نگهدار، جمشید طاهری پور و دیگران، از سال ها قبل در زندان رژیم پهلوی به مشی سیاسی حزب توده (حتی جریان خمینی!) نزدیک شده بودند.*8 در شرایط غیبت بیژن جزنی و همراهان او در زندان، این گروه نیز به جریان مسلط بر شرایط زندان، روابط میان زندانیان سازمان فدایی و مؤثر بر مواضع سیاسی بعدی آنان نیز مبدل گشت. ساواک پهلوی پس از اعدام بیژن جزنی و سایر اعضاء بلحاظ اجتماعی توانمند سازمان و قتل عام همه اعضاء رهبری و کادرهای اصلی سازمان در خارج از زندان، سپس گروهی از زندانیانی که در ارتباطی بسیار محدود با سازمان و بعضاً پیش از عملیات سیاهکل قرار داشتند، از آن میان فرخ نگهدار و تنی چند همراهان او را آزاد ساخت. اعدام بیژن جزنی و آزادی فرخ نگهدار بدون هیچ تردیدی از محاسبات دستگاه بازجویی و شکنجه رژیم پهلوی ناشی میشد، که این اقدام را در جهت تکمیل ضربات وارده به تشکیلات سازمان می دید. 

از اواخر سال 1356، با پیوستن این گروه از زندانیان سیاسی آزاد شده به سازمان و تسلط تدریجی بر موضع گیری ها، ارگانهای تصمیم گیری و نگارش اطلاعیه ها، بتدریج این گرایش تسلیم طلب و بیگانه با اهداف سازمان برتشکیلات غلبه یافت. به این ترتیب، نه فقط شرایط ضروری در سطح رهبری برای جبران ضربات بزرگ سالهای 1354 و 1355 بوجود نیامد، بلکه عملاً هرگونه امکانی برای غلبه بر کاستی های موجود در پراتیک سازمان، ناشی از دوره فعالیت عمدتاً نظامی در گذشته نیز از میان رفت. حقایق بعدی بدون هیچ تردیدی اثبات کردند، که عناصر جناح "اکثریت" در زندان رژیم سلطنتی به خط و مشی تسلیم طلبانه حزب توده نزدیک شده، و ورود مجدد آنها به تشکیلات، تنها اقدامی آگاهانه و توطئه گرانه برای کشاندن سازمان به دنبال حزب توده و رژیم اسلامی، کسب امتیازاتی شخصی و گروهی از این طریق وخاتمه مبارزه مؤثر علیه رژیم دیکتاتوری جدید بود.

عناصر اصلی جریان "اکثریت" نظیر فرخ نگهدار، علی کشتگر و دیگران، از طریق انحلال سازمان فدایی در رژیم اسلامی، سهیم شدن در دستگاه دولتی جدید را هدف خود قرار داده بودند. جانبداری "اکثریتی ها" از اتحاد شوروی نیز حقیقتاً نه به موضوع سوسیالیسم، بلکه به اهمیت روابط اقتصادی رژیم اسلامی با اتحاد شوروی، از این طریق، تضمین موقعیت بخش دولتی اقتصاد و استحکام آن در رقابت با بخش خصوصی، و به این وسیله، به بهبود امکانات جذب عناصر این گروه در نهادهای دولتی جدید مربوط میگردید؛ از آنجا که درگیری با پلیس سیاسی، بویژه سال های طولانی زندان، موجب عدم کسب توانایی های شغلی و فقدان عادت به رقابت در محیط کار بخش خصوصی گشته، آنها را برای دستیابی به موقعیت های شغلی دارای امکانات اعمال قدرت سیاسی، به دستگاه دولتی جدید نزدیک می ساخت. این دگردیسی ارتجاعی در همان حال، با دیدگاه حزب توده که اقتصاد دولتی را اساساً بخش سوسیالیستی اقتصاد سرمایه داری ارزیابی میکرد، تلاقی کرده، از توجیه تئوریک کافی نیز برخوردار می گشت. چنین شرایط عینی ای در همان حال، با تغییر کاراکتر شخصی آنها در زندان ساواک به افرادی محافظه کار، بشدت ترسو، غیرقابل اعتماد، تحریف گر، پاپوش دوز و توطئه گر، سرکوبگر، لوده، دو رو، بی مسئولیت، ناامید، عملاً "بریده" و تسلیم طلب، غیر مبارز، بی اراده، تظاهر بجای فعالیت واقعی، خودستا، شهرت طلب، بی پرنسیپ، کار چاق کن و دلال صفت، "زرنگ"، دروغگو، چاپلوس، فرصت طلب، شبه تروتسکیست، تشکیلات شکن، باندباز و تمسخر کننده مبانی ایدوئولوژی کمونیستی تکمیل میشد. نه فقط باند فرخ نگهدار و وابستگان نزدیک او، آلوده چنین خصوصیات ضد اجتماعی و ضد دموکراتیکی بودند، بلکه اکثریت مسئولین جان بدر برده "جناح اقلیت" سازمان نظیر عباس توکل، مصطفی مدنی، مسعود فتحی، یدی شیشوانی، مهدی سامع و حماد شیبانی نیز در "مکتب" گروه اول، به همین خصوصیات مهلک برای یک سازمان سیاسی در شرایط دیکتاتوری آلوده شدند، و آثار رفتارهای ضد دموکراتیک آنها نیز به فروپاشی قطعی جناح "اقلیت" سازمان فدایی در روز 4 بهمن سال 1364 در روستای "گاپیلون" کردستان عراق منجر گردید. گروه دوم تنها باید خود در مسئولیت های اصلی نظیر گروه اول قرار میگرفتند، تا ظرفیت های تخریبی  خود را بروز میدادند.*9  

مردود اعلام کردن خط و مشی مبارزه مسلحانه سازمان در گذشته از سوی جریان "اکثریت"، نه صرفاً و بنا به ادعای خود، رد مبارزه مسلحانه در شرایط رژیم های پهلوی و یا اسلامی، بلکه اساساً رد هرگونه مبارزه ای بود، که امکانات ترقی موقعیت سیاسی برای آنها در جامعه و در سطح وابستگان حزب توده را از آنان سلب میکرد. برای این گروه راهزن و توطئه گر محض، انحلال سازمان فدایی در حزب توده و رژیم اسلامی، باید هر چه زودتر همین "عقب مانده گی" آنها از عناصر حزب توده در خارج از زندان را جبران میکرد. تسلط وابستگان جریان "اکثریت" بر تشکیلات سازمان، تبعات منفی ناشی از ضربات پلیسی ساواک را چندین برابر ساخته، سازمان فدایی و امکانات آن برای تأمین یک رهبری مؤثر بر جنبش دموکراتیک پس از استقرار رژیم اسلامی را به طور قطعی و غیرقابل جبران از بین برد.

11- در فقدان رهبری انقلاب- دموکراتیک که بخش اعظم امکانات شکل گیری آن به توانایی های سازمان چریکهای فدایی خلق بستگی داشت، این دستگاه روحانیت و تجار بزرگ بازار تهران بودند، که تقریباً  همه ابتکارات برگزاری تجمات سیاسی را بدست داشتند. دستگاه روحانیت شیعه که سده ها از طریق خمس و زکات و سهم امام و انواع وجوهات مذهبی تجار و درآمدهای "موقوفات" تغذیه و رشد کرده بود، صاحب هزاران مسجد و زیارتگاه و حسینه و "حوزه علمیه" و کتابخانه ها و هیئت های عزاداری و انبوه روحیات و عادات خرافی در جامعه بود. این ماشین عظیم سازماندهی و تبلیغاتی همچنین از حمایت آشکار و پنهان رژیم سلطنتی برخوردار بوده، و حتی سرمایه داران مرتجع و ضد مردمی نیز در کارخانه های بزرگ صنعتی کشور دفاتری برای تبلیغ و نشر مجانی آثار مذهبی به راه انداخته بودند! در کتب دینی در مدارس کشور، تاریخ اسلام در ایران را از دید روحانیت اسلامی حاکم تفسیر و تبلیغ میکردند. دستگاه مذهب اسلامی با برگزاری علنی و گسترده هر ساله مراسم های محرم و رمضان به بسیج نیرو و قدرت نمایی مذهبی و سیاسی در جامعه دست میزد. همه دوران پیدایش مذهب شیعه و بویژه دوره 200 سال اخیر آن و مراسم های تاسوعا، عاشورا، عید قربان، "نیمه شعبان"، "ضربت خوردن علی" و امثال آن نیز، آنگونه که در عمل اثبات شد، در واقع چیزی جز تجمعات ارعاب مخالفین ترقی خواه روحانیت، تمرین کینه توزی، انتقام جویی، اشتیاق به "قربانی کردن" و "جوان کشی" برای دورانی نظیر دهه 60 شمسی نبود.

سومین مرحله انقلاب بهمن، کشمکش نیروهای دموکراتیک و ضد انقلاب اسلامی

12- از فردای قیام 22 بهمن سال 1357، از یکطرف سومین مرحله انقلاب بهمن و در همان حال دوره زوال تدریجی آن آغاز گشته، از سوی دیگر این انقلاب بیشترین خصومت هارترین جناح سرمایه داری وابسته و بشدت انگلی، یعنی سرمایه داران بزرگ مالی- تجاری را علیه خود برانگیخت، تاجران بزرگی که خود را آماده تصاحب درآمدهای هنگفت نفت و گاز و تسلط بر ارگان های واردات کالا از طریق "اتاق بازرگانی" با کشورهای طرف قرارداد ساخته بودند. این گروه از تاجران و آخوندهای بشدت افراطی، بعدها متشکل در "حزب مؤتلفه اسلامی"، دستگاه قضایی رژیم و واردات کالا از طریق درآمدهای عمومی را بطور کامل در دست گرفتند.*10

اندکی پیش از قیام مسلحانه 21 و 22 بهمن سال 1357 بازاریان بزرگ تهران، در ائتلاف علنی با لیبرال های مذهبی و غیر مذهبی یعنی "نهضت آزادی ایران"، جریان "ملی- مذهبی ها" و "جبهه ملی ایران" بقدرت رسیده بودند. ائتلافی که در منافع پایه ای خود، تجار بزرگ بویژه بازار سبزه میدان تهران، وابستگان سنتی به آن از میان تولید کننده گان خرد و کسبه خیابانی، کارخانه داران متوسط و بزرگ، انبوه کارمندان دستگاه دولتی قدیمی، بخش اعظم دستگاه نظامی و انتظامی رژیم پهلوی، اکثریت دستگاه روحانیت شیعه و جریانات افراطی لیبرال ضد کمونیست دوره سابق نظیر جریان فاشیستی "حزب زحمتکشان ایران" (مظفر بقایی و حسن آیت) را در بر میگرفت. اتاق های "بازرگانی و صنایع و معادن" و از این طریق همه تشکیلات واردات انبوه کالا از طریق درآمدهای نفت و گاز کشور، کمیته های انقلاب اسلامی، دادگاههای انقلاب، زندان ها و دستگاه سرکوب مستقیم از فردای قیام 57 در دستان بازاریان و کسبه وابسته به آنان متمرکز شد. سیستم اطلاعات و بازجویی و بعدها "سپاه پاسداران انقلاب اسلامی" و "بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی" نیز در اختیار "سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی" و "اصلاح طلبان" بعدی قرار گرفته، مدیریت کارخانجات و ادارات دولتی، سیاست خارجی، سفارتخانه ها و سلسله مراتب ارتش قدیمی نیز عمدتاً از سوی لیبرال های مذهبی و غیر مذهبی "نهضت آزادی ایران"، "جبهه ملی" و "ملی مذهبی ها" اشغال شدند. متناسب با چنین تجدید آرایش شرایط قدرت اقتصادی، قضایی و سیاسی، پست های وزارت در "دولت موقت" رژیم اسلامی نیز تقسیم میشد. قدرت قانونی و واقعی در دست "شورای انقلاب اسلامی" بود که در آن، تجار بزرگ بازار و روحانیت نقش فائقه داشتند. در ماههای بعدی، مداوماً نقش بازاریان و "مجاهدین انقلاب  اسلامی" افزایش می یابد.

انقلاب بهمن در سومین دوره حیات خود که از بهمن 1357 تا روز 30 خرداد سال 1360 ادامه یافت، دارای کیفیت متفاوت و وظایف بمراتب سنگین تری در مقایسه با دوره رژیم پهلوی بود. در این دوره نقش تبهکارانه دستگاه مذهب، صاحبان سرمایه های تجاری و خرده بورژوازی سنتی ("مجاهدین انقلاب اسلامی"، شبه روشنفکران دینی)، جناحهای راست بورژوازی لیبرال (جبهه ملی، نهضت آزادی، ملی- مذهبی ها، دولت موقت بازرگان) و مقام طلبان متحد رژیم اسلامی نظیر "توده ای ها" و بتدریج "اکثریتی ها" هر چه بیشتر عریان میگردد. ائتلاف حکومتی، علیرغم حذف تدریجی برخی از آنها، در مقابل تلاش های هر چند پراکنده کمونیست ها، مجاهدین، زنان، دانشجویان، فعالین سندیکایی، هنرمندان و نویسنده گان، بورژوا- دموکرات ها و مبارزین منفرد از همه لایه های اجتماعی برای ایجاد سدی در مقابل حملات روزمره نیروهای سرکوب رژیم، دست به تهاجمی همه جانبه علیه مردم میزند. طبقه سرمایه دار انگلی و رژیم فاشیستی- مذهبی آن، که با قیام مسلحانه 22 بهمن و ظهور شوراها و تشکل های مستقل کارگری و اجتماعی بر خود لرزیده بود، عاقبت با یورش وسیع به کمونیست ها، مجاهدین خلق، کارگران پیشرو، زنان، دانشجویان، آزادیخواهان و جنبش های منطقه ای به قلع و قمع کامل انقلاب بهمن روی آورد.*11

فروپاشی سازمان چریکهای فدای خلق و شکست انقلاب بهمن

13- مقطع کشتار مسئولین شوراهای ترکمن صحرا ( بویژه رهبر آن: توماج) و درهم شکستن قدرت دموکراتیک و شورایی در این منطقه (بهمن 1358)، تهاجم به دانشگاه ها (اردیبهشت 1359)، انشعاب در سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و پیوستن بخش اعظم سازمان تحت "اکثریتی ها" به رژیم اسلامی (خرداد 1359) و آغاز جنگ تجاوزکارانه ایران و عراق (شهریور1359)، یک دوره زمانی 7 ماهه را در بر میگیرد. در نتیجه تحولات این دوره، توازن قوای سیاسی در جامعه، بطور قطعی بنفع رژیم اسلامی تغییر کرد. همین دوره، سرنوشت انقلاب بهمن را رقم زده، از این پس دیگر، ثمرات سیاسی مبارزات طولانی مردم ایران در سراشیب سقوط کامل قرار میگیرد.

از طریق یورش فاشیستی و روی آوری رژیم اسلامی به تروریسم عریان از روز 30 خرداد سال 1360، علیرغم مقاومت بیسابقه کمونیست ها، مجاهدین خلق، سایر آزادیخواهان و مبارزین منطقه ای، دوران شکست قطعی انقلاب بهمن آغاز میشود. طی 9 ماه کشتار بی وقفه هزاران نفر از فعالین سیاسی از توده های مردم تا نیروهای متشکل، نابودی کامل شوراها و تشکل های مستقل کارگری، تشکل های دموکراتیک زنان، دانشجویان، نویسنده گان  و سازمانهای سیاسی، انقلاب بهمن در انتهای سال 1360 در هم می شکند. از سال 1360 به بعد، اعدام زندانیان سیاسی به یک روال روزمره در کشور تبدیل میشود. عاقبت با توسل رژیم اسلامی به قتل عام هزاران نفر از زندانیان مقاوم و جان بدربرده از ترور سال های گذشته در تابستان سال 1367، آخرین سنگر باقی مانده از این انقلاب بزرگ نیز فرو میریزد.*12

14- انقلاب بهمن (1360- 1349) علیرغم پایان تلخ آن، به اعلام بسیاری، در کنار انقلاب اکتبر و انقلابات چین و ویتنام، یکی از بزرگترین انقلابات توده ای در قرن بیستم محسوب میگردد.*13

***

اکبر تک دهقان

انتشار اول: 30 خرداد 1385- 20 ژوئن 2006

انتشار دوم با برخی  تصحیحات در 28 بهمن 1385- 12 فوریه 2007

انتشار سوم با برخی تصحیحات در 4 بهمن 1388- 24 ژانویه 2010

انتشار چهارم، بازبینی کامل، تغییرات و تکمیل، 25  آبان 1401 - 16 نوامبر 2022

--------------------

توضیحات

- مطلبی که در بالا مطالعه نمودید، از اولین تا سومین انتشار آن، در وبلاگ "جمهوری شورایی" (امروز: "آرشیو وبلاگ بازسازی 2007-2005 http://j-shoraii.blogspot.com/") درج شده است. انتشار کنونی مقاله بعنوان چهارمین انتشار، جمع بندی و بازبینی همه نکات، برداشت ها و تصورات نگارنده، پیرامون موضوع پیدایش و فروپاشی انقلاب بهمن تا مقطع فعلی است. امید که مورد توجه شما قرار بگیرد. 

*1- گروه 1 مشهور به گروه "جزنی- ضیاء ظریفی" در سال 1343 شکل گرفته بود. آنها از دانشجویان و یا از فعالین سابق در حزب توده و در دوره اخیر نیز در حاشیه "جبهه ملی دوم" فعال بودند. اعضاء این گروه، طی بحث ها، فعالیت ها و مبارزات روزمره و عملی خود به درک ضرورت مبارزه مسلحانه با رژیم پهلوی رسیدند. دیگر هیچ امکان ناچیزی، نظیر فضای ظاهراً باز انتهای دهه 30 و اوائل دهه 40 هم وجود نداشت. این گروه خود را با چهارچوب کلی مارکسیسم- لنینیسم هویت یابی کرده، عمدتاً بر تجارب مبارزات آزادیخواهانه و عدالت طلبانه انقلاب مشروطیت، جمهوری شورایی سوسیالیستی ایران، فعالیت های حزب کمونیست ایران، سندیکاهای کارگری، حزب توده ایران طی سال های 1320 تا 1332، دستاوردهای اجتماعی دولت ایالتی آذربایجان 1325- 1324 و اقدامات دولت ملی محمد مصدق در ملی کردن صنعت نفت متکی بود. گروه "جزنی- ضیاء ظریفی" به تقویت مبارزه انقلابی- دموکراتیک، سرنگونی رژیم سلطنتی و ایجاد یک جمهوری دموکراتیک در کشور معتقد بود. بیژن جزنی بعنوان رهبر فکری و تشکیلاتی این جریان و خود فعال تشکیلاتی از سن 11 سالگی، بصراحت و با تأکید، هرگونه نزدیکی به دستگاه مذهبی و یا اتخاذ تاکتیکهای سیاسی- مذهبی را رد میکرد. بیژن جزنی، فارغ التحصیل رشته فلسفه از دانشگاه تهران در اوائل دهه 40، تا روز اعدام خود در زندان اوین در سال 1354 مجموعاً 9 بار بازداشت شده و نزدیک به 10 سال را در زندان های مختلف رژیم پهلوی گذرانده بود.

عناصر اصلی و شناخته شده گروه "جزنی- ضیاء ظریفی" بقرار زیر بودند:

بیژن جزنی (رهبر نظری و تشکیلاتی گروه، 1316 تهران، بازداشت 1346، اعدام، 30 فروردین 1354)، حسن ضیاء ظریفی (رهبری گروه، 1316 لاهیجان، بازداشت 1346، اعدام، 30 فروردین 1354)، علی اکبر صفایی فراهانی (فرمانده عملیات سیاهکل، 1316 تهران، اعدام، 26 اسفند 1349)، عباس سورکی (رهبری گروه، 1316 شاهرود، بازداشت 1346، اعدام، 30 فروردین 1354)، محمد صفاری آشتیانی (1313 اراک، درگیری مسلحانه، 2 مرداد 1351، تهران)، غفور حسن‌پور (1321 لاهیجان،عملیات سیاهکل، اعدام، 26 اسفند 1349)، رحمت‌الله پیرونذیری (درگیری مسلحانه، 3 خرداد 1350 تهران، همراه با امیرپرویز پویان و اسکندر صادقی نژاد)، اسکندر صادقی‌نژاد (1319 تهران، سندیکای فلز کار مکانیک، درگیری مسلحانه، 3 خرداد 1350 تهران)، حمید اشرف (1325 تهران، رهبر سازمان از تابستان سال 1350 تا لحظه مرگ، درگیری مسلحانه، 8 تیر 1355 تهران).

گروه 2 مشهور به گروه "احمدزاده- پویان" با پذیرش دیدگاه مبارزه مسلحانه چریک شهری و مستقل از گروه "جزنی- ضیاء ظریفی" در سال 1346 شکل گرفت. مسعود احمدزاده هروی از دوران دانش آموزی در محافل انجمن های اسلامی دانش آموزان در مشهد فعالیت کرده، از جنبش ملی تحت رهبری محمد مصدق حمایت میکرد. رابطه او با امیرپرویز پویان نیز به همین دوره و سپس تحصیل در دانشگاه تهران برمیگشت.  تحصیل در دانشگاه تهران و مطالعات عمیق او در مفاهیم بنیادی ماتریالیسم از مسائل مهم این دوره از زندگی او است. پدر مسعود احمدزاده (طاهر احمدزاده هروی، فرزند بازرگانی مهاجر افغانستانی در مشهد)، از فعالین شناخته شده "جبهه ملی ایران" دوره فوق و سپس جریان "نهضت آزادی ایران" بود. مسعود احمدزاده در روی آوری به نظریه مبارزه مسلحانه علیه رژیم پهلوی، همچنین بطور خاص تحت تأثیر مبارزات مسلحانه در آمریکای لاتین و بویژه برزیل قرار داشت. این گروه مرزبندی صریح تری با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی داشته، و سطحی از تمایل به برخی از دیدگاه های مائوتسه دون و تجارب نظری انقلاب چین نیز در این گروه وجود داشت.

عناصر اصلی و شناخته شده گروه "احمدزاده- پویان" بقرار زیر بودند:

مسعود احمدزاده (1325 مشهد، رهبر نظری و تشکیلاتی گروه، اعدام، 11 اسفند 1350)، امیرپرویز پویان (1325 تهران، نویسنده و مترجم، رهبری گروه، درگیری مسلحانه، 3 خرداد 1350 تهران)، عباس مفتاحی (1324 ساری، رهبری گروه، اعدام، 11 اسفند 1350)، بهروز دهقانی (1318 تبریز، معلم مدارس روستایی، نویسنده، مترجم، رهبری گروه، مرگ زیر شکنجه، 9 خرداد 1350)، احمد فرهودی (1320 ساری، عملیات سیاهکل، اعدام، 26 اسفند 1349)، علی اکبر (فریدون) جعفری (درگیری مسلحانه، 2 اردیبهشت 1354، تهران)، علیرضا نابدل (1323 تبریز، شاعر و نویسنده، اعدام، 22 اسفند 1350)، صمد بهرنگی (1318 تبریز، معلم مدارس روستایی، نویسنده و مترجم، غرق در رودخانه ارس، 9 شهریور 1347)، کاظم سعادتی (1319 تبریز، معلم مدارس روستایی، نویسنده، مرگ ضمن بازداشت، 22 اردیبهشت 1350 تبریز). گروه احمدزاده- پویان عمدتاً از آذربایجان، ساری و مشهد سرچشمه گرفته بودند. اعضاء آذربایجانی گروه فوق، بویژه تحت تأثیر اقدامات دموکراتیک دولت ایالتی آذربایجان در سال های 1325-1324 قرار داشتند.

دو گروه فوق در دی ماه 1349 برای انجام فعالیت انقلابی مشترک در چهارچوب مبارزه مسلحانه به توافق رسیدند و اولین تقسیم کار مهم میان اعضاء دو گروه انجام گرفت. در ملاقات نهایی دی ماه 1349 در تهران، حمید اشرف از سوی گروه جزنی- ضیاء ظریفی و مسعود احمدزاده از سوی گروه احمدزاده- پویان شرکت داشتند.

"جمعبندی سه ساله"، اثر حمید اشرف. این نوشته، قابل استناد ترین اثر پیرامون روند شکل گیری سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و دوره آغازین فعالیت آن است:

https://drive.google.com/file/d/1d51whLVrPxpKNEhSJiMibJxHq1geDnkR/view

- بیژن جزنی در مورد نقش احتمالی آتی خمینی:

"با این سوابق، خمینی در میان توده‌ها بخصوص در بین قشر‌های کاسبکار خرده بورژازی از محبوبیت بی‌ سابقه ای برخوردار است و در صورت امکان فعالیت سیاسی نسبتا آزاد [نظیر "فعالیت آزاد" در پاریس و پس از اخراج از عراق در سال 1357] موفقیت بی‌ سابقه خواهد داشت، بمراتب بیش از قدرت کاشانی در [جریان] جنبش ملی کردن نفت. (بیژن جزنی، "طرح جامعه‌شناسی و مبانی استراتژیک جنبش انقلابی خلق ایران"، صفحه 144)

بیژن جزنی همچنین در این میان به مسئولیت به اصطلاح روشنفکران مذهبی و بطور ویژه نقش جریان "نهضت آزادی ایران" در تقویت خمینی و به رسمیت شناختن رهبری او در طیف مذهبی توجه دارد و آنرا بارها ذکر می کند. بویژه این مورد را که جزنی، مهدی بازرگان را "شخصی فرصت طلب و متعصب مذهبی" معرفی می کند، که در جریان ملی کردن صنعت نفت در سالهای 1330- 1329 بعنوان نماینده دولت مرکزی در آبادان قصد انهدام موجودی مشروبات الکلی در انبار شرکت نفت در آبادان را داشت، که احتمالاً متعلق به کارکنان غیر ایرانی شرکت بود، و تنها با دخالت شخص مصدق از این اقدام کوتاه آمد. و بازرگان کسی است که بعدها و برای اولین بار عنوان "امام" را در مبارزات علنی سال 1357 برای خمینی بکار میبرد و آن را مدام تکرار میکند.

 بیژن جزنی: "خمینی به سرعت از گمنامی به شهرت رسید و همدردی توده ها را بر انگیخت زیرا صراحتاً با حکومت مخالفت ورزیده بود. مردم در 15 خرداد [1342] نه به خاطر دین بلکه به خاطرحفظ وتأمین حقوق خود به میدان آمدند. [اما] نبود یک رهبری شایسته و در واقع خلأ سیاسی، به خمینی و گروههای مذهبی امکان داد که از فرصت [سوء] استفاده کنند و رهبری جریان [اعتراضات] را به دست گیرند."(بیژن جزنی، "تاریخ سی ساله"، صفحه 14)

تأکید از طریق فونت درشت در نقل قول ها از بیژن جزنی، از "وبلاگ بازسازی" است.

مسعود احمدزاده، در مورد ضرورت مبارزه مسلحانه علیه رژیم پهلوی

"پيشآهنگ در شرائط کنونی نمیتواند پيشآهنگ باشد مگر آن که يک چريک فدائی باشد. بگذار تسليم طلبان هر چه میخواهند رجزخوانی کنند. وظيفه هر محفل و گروه انقلابی است که با هر امکانی که دارد و به هر شکلی که میتواند مبارزه مسلحانه را آغاز کند و ضربات خود را بر دشمن فرود آورد. تجربه نشان داده است که راهی نيست جز راه مبارزه مسلحانه و تجربه نشان داده است که خلق از اين مبارزه حمايت خواهد کرد."

مسعود احمدزاده، "مبارزه مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک"، تابستان 1349

امیر پرویز پویان در مورد ضرورت تعرض در شرایط دیکتاتوری رژیم پهلوی

"بايد دريافت که اصل پنهان کاری [در مبارزه]، [یعنی] اين شرط لازم اما غير کافی را، با چه چيزی بايد پيوند داد، تا [آنها] در مجموع، شرايط بقاء رشد يابنده ما را فراهم آورند. پنهان کاری [در مبارزه کنونی،] يک شيوه دفاعی است. ولی به تنهائی [و بدون عامل تعرض]، [این] يک شيوه دفاعی منفعل است، و تا هنگامی که [پنهان کاری] از قدرت آتش برخوردار نباشد، همچنان [نیز یک شیوه دفاعی] منفعل باقی خواهد ماند. پس طبيعی است، اگر تاکيد کنيم، که پنهان کاری، بی آنکه با اِعمال قدرت انقلابی همراه باشد، دفاعی غير فعال و نامطمئن است، و اگر میبايد پنهان کاری و قدرت انقلابی، تواماً شرط بقاء ما [در مبارزه] باشند، ناگزير بايد اصل بنيانی تئوری "بقاء" [مبارزین و مورد نظر مخالفین مبارزه مسلحانه] يعنی اصل عدم تعرض [به دشمن] را نفی کنيم. به اين ترتيب [می بینیم که] نظريه "[به دشمن] تعرض نکنيم تا باقی بمانيم"، لزوماً جای خود را به مشی "برای اينکه باقی بمانيم مجبوريم تعرض کنيم"، میدهد."

امیر پرویز پویان، "مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء"، تابستان 1349

عبارات داخل [] در بالا و تأکید از طریق فونت درشت از وبلاگ "بازسازی" است. "پنهان کاری" در پاراگراف بالا همان عبارت رایج "مخفی کاری" است.

*2- گسترش تولید کالایی در اطراف روستاها، باعث روی آوری توده فقیر، عمدتاً و بطریقی: خانه خراب شده از طریق رفرم های دولتی دهه 40 به کارخانجات گشته، تولید و توزیع خرد و سنتی، که بازار تجارت سنتی، همواره نیروی مسلط بر آن و مشوق آن بود را نیز دچار تغییرات ساختاری نمود. قطع دست بازاریان سنتی از اقتصادیات خرد، به عوارض جنبی رفرم های دولتی دهه 40 تعلق داشت، که نقش صنایع و ساختارهای بزرگ را گسترش میداد؛ همان بخشی از اقتصاد کشور، که بازار دلالی اسلامی در آن حوزه نه قادر به رقابت با تجار هزار فامیل سلطنتی و یا تجار غربی و نه هنوز دارای نفوذ قابل توجهی بود.

انجام رفرم های دولتی دهه 40 که با سرکوب وحشیانه حقوق دموکراتیک مردم همراه بود، میتوانست به موقعیت و قدرت دستگاه مذهب، در جامعه ای که زن دیگر برده مرد در شکل سنتی آن باقی نمی ماند، آسیب برساند. ورود سپاهیان دانش و بهداشت و ترویج به روستاها، به موقعیت خان و آخوند روستا صدمه زده، جامعه روستایی را سریع تر به حوزه مناسبات کالایی می کشاند. از سوی دیگر، تقسیم زمین، هر چند در سطح اندک و ناکامل و ناپیگیر، برای قدرت ملاکین و اراضی وسیع دستگاه مذهبی تحت عنوان "موقوفات" نیز محدودیت ایجاد کرده، به این طریق هم، به تضعیف دستگاه مذهب، که رژیم پهلوی خود در جنگ صلیبی ضد کمونیستی با آن در همکاری بود، می انجامید.

*3- رفرم های دولتی نیم بند رژیم پهلوی در دهه 40 شمسی از سوی بخش های دموکراتیک جامعه جدی تلقی نشده، مورد پشتیبانی قابل توجهی قرار نگرفتند. بخش منتقد و معترض جامعه بر این امر آگاه بود، که رفرم های تحمیل شده از سوی غرب به رژیم پهلوی، هدفی جز تحکیم سلطه دیکتاتوری شاه را در پیش ندارد. حکومتی که اکثریت قاطع جامعه آن را رژیمی سرکوبگر، سرنگون کننده دولت ملی مردم ایران دولت محمد مصدق، ضد ملی و سرسپرده امپریالیسم شناخته، هر اقدام آن را با سوء ظن تعبیر کرده و حاضر به اعتماد کردن به آن نبودند. علیرغم اینکه حق رأی برای زنان (البته بدون حقوق سیاسی دمکراتیک زنان) و برخی تغییرات جدید در روستاها، قاعدتاً باید واکنشی مثبت از سوی جمعیت شهری و منتقدین را بدنبال می آورد. در حالیکه در جامعه ای که به تجربه و در عمل حق رأی مردان در آن هیچ ارزشی نداشت، جز پر کردن صندوق های نمایشی، تأیید حق رأی برای زنان نیز باید عملاً همان سرنوشت حق رأی مردان را بدنبال میداشت و داشت. هر چند بلحاظ حقوقی و سیاسی صرف و مستقل از زمان و مکان، صاحب حق رأی شدن زنان ( 40 سال پس از ترکیه و تحت شرایط سلطه بیرحمانه مذهب و سلطنت!)، یک گام مثبت بود. معضل این بود که در جامعه تحت تسلط ساواک درنده خو، چیزی بنام حق رأی شهروندان اساساً و مطلقاً مفهومی نداشت، و این واقعیت آشکار، هر تحولی در این رابطه را هم در سایه قرار میداد.

لازم به تأکید است، که در دوره استقرار دولت "جمهوری شورایی سوسیالیستی ایران" ("جمهوری گیلان"، 1299، رشت) و دولت ایالتی آذربایجان (1325- 1324، تبریز)، یعنی در دولت های چپ انقلابی ایران، الغاء کامل فئودالیسم، برقراری آزادی های دموکراتیک، حق رأی زنان و برابرحقوقی زنان و مردان بطور همه جانبه و توده ای، آنهم پیش از 42 سال و 18 سال قبل از اصلاحات نیم بند دولتی دهه 40 انجام یافته بودند. هر دو جنبش اما توسط نیروها و رژیم مدعی بعدی رفرم های دولتی دهه 40 به خاک و خون کشیده شده، همه دستاورد های آنها، از جمله حق رأی زنان نیز از سوی رژیم های پهلوی لگد مال شده و پس گرفته شده بودند. نسل سیاسی و آگاه جامعه که این دوره ها را تجربه کرده بود، هنوز در اوائل دهه 40 شمسی زنده و درگیر در کشمکش های سیاسی بوده، در شکل دادن به هسته اصلی خود- آگاهی ملی شهروندان دوره فوق نقش مهمی ایفا میکرد. از این رو، عکس العمل سرد بخش دموکراتیک جامعه در دوره فوق بر واقعیت وجود زمینه های تاریخی بازگفته کاملاً قابل درک است و بهیچوجه با عکس العمل دستگاه مذهب و بازاریان، که هر دو متحد رژیم پهلوی در انجام کودتای ضد دموکراتیک 28 مرداد سال 1332 بودند، نباید یکسان گرفته شود.

*4- درگیری درونی خونین در سازمان مجاهدین خلق، مستقل از دلایل عینی و ساختاری آن، نه فقط فروپاشی سازمان سیاسی خرده بورژوازی سنتی (مذهبی) را بدنبال داشت، بلکه بدتر از آن، چسباندن بخش های مختلف جنبش فاشیستی اسلامی به یکدیگر و تبدیل آن به یک نیروی بشدت انتقام جو، ضد مجاهد و ضد کمونیست افراطی نیز حاصل این انشعاب مرگبار بود. "سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی" بعدی، بعنوان بازوی فاشیستی رژیم اسلامی از آغاز، نیروی اصلی سیستم و دستگاه اطلاعات، شکنجه و بازجویی، تعقیب و دستگیری مبارزین، بسیج نیرو و فرماندهی ادامه جنگ تجاوزکارانه ایران و عراق، بویژ نیرو و نفرات برای تأسیس و تحکیم "سپاه پاسداران انقلاب اسلامی" و "بسیج" را بوجود آورده و بکار انداخت. تلاطمات درونی سازمان مجاهدین خلق از این طریق، در سقوط جامعه ایران به ورطه جهنم اسلامی نقشی مهم و غیرقابل انکار ایفا کرد.

جریان خرده بورژوازی سنتی (مذهبی) در سالهای فوق به لحاظ سیاسی جزئی از جنبش ملی- مذهبی (نهضت آزادی ایران) بود. هسته اولیه آن بعدها در سال 1350 تحت نام "سازمان مجاهدین خلق ایران" فعالیت سیاسی- نظامی خود را آغاز کرد، و از کمک های دستگاه رسمی مذهبی برخوردار بود. این گروه از سال 1350 به بعد، تحت فشار آثار سیاسی- اجتماعی عملیات سیاهکل، به مبارزه مسلحانه علیه رژیم سلطنتی روی آورد. تحولات درونی فاجعه بار آن در سال 1354 و قتل 2 نفر از مسئولین مذهبی توسط عناصر جناح غیر مذهبی، منجر به بروز انشعابی خونین در این سازمان گشت. این حادثه تحمیل شده تحت شرایط رژیم پلیسی و زندگی در خانه های تیمی، به پیدایش یک نیروی فاشیستی و ضد کمونیست افراطی در میان نیروی اجتماعی خرده بورژوازی سنتی (مذهبی) و در جامعه انجامید. رویداد مورد اشاره بسرعت و بویژه در میان لایه های مذهبی جامعه، تأثیرات ضد مجاهدینی و ضد کمونیستی وسیعی بر جای گذاشت. رژیم پهلوی نیز فرصت را مغتنم شمرده، از فضای پیش آمده برای تشدید تهاجم سیاسی علیه کمونیست ها استفاده کرده، در اشکال مختلف، به حمایت از گروه های افراطی روحانیون و بازاریان (تحت عنوان"هیئت های مؤتلفه": لاجوردی، عسگراولادی و ...) دست زد. جریان ایدوئولوژیک و عقیدتی افراطی، سرکوبگر و بشدت کینه توز بعدی یعنی"سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی"، در هیئت گروه های اولیه تشکیل دهنده آن بویژه از اواسط دهه 50 شمسی تا پس از استقرار حکومت اسلامی، بر زمینه رویداد بالا شکل گرفت.

نقش رهبری غیر مذهبی سازمان مجاهدین خلق، یعنی تقی شهرام، بهرام آرام و جواد قائدی در این تحول تلخ، مطمئناً برخلاف انتطار و خواست خود آنان، بشدت زیانبار بود، و آثار هولناکی را برای جامعه در پی داشت.

انشعاب در سازمان سیاسی- مذهبی مجاهدین خلق در اساس، از یک سو:

به طبیعت تجزیه درونی لایه های گوناگون خرده بورژوازی سنتی (مذهبی) در نتیجه توسعه سرمایه داری وابسته و سرازیری بی سابقه سیل کالاهای مصرفی از خارج، و از سوی دیگر:

به رواج اشکال و پیدایش نیروهای اجتماعی جدید در توزیع کالاهای مصرفی و خدمات،

به گسترش دانشگاه ها و امکانات تحصیلات عالی در داخل و خارج،

به افزایش سطح آگاهی علمی در موضوع مذهب، جامعه و تاریخ در میان نسل جوان و قبل از همه دانشجویان،

به رواج هنر، انتشارات، رسانه های گروهی جدید، ورزش و تفریحات جدید در جامعه پس از رفرم های دولتی دهه 40،

و به گسترش معاشرت و روابط جنسی آزادانه تر در میان لایه های لیبرال جدید از درون خرده بوژوازی سنتی (مذهبی) مربوط بود. این انشعاب رابطه مستقیمی با طبقه کارگر و جنبش کارگری و از این طریق: مارکسیسم- لنینیسم و کمونیسم نداشت، بلکه سر باز کردن آن در شکل و ادعای "مارکسیست شدن"، تنها به شرایط فعالیت سیاسی متشکل جناحی معترض از خرده بورژوازی سنتی (مذهبی)، تأثیر موقعیت سازمان چریکهای فدایی خلق و نیز نوعی ابراز وجود و رقابت نادرست جناح تقی شهرام با سازمان چریکهای فدایی خلق مربوط بود.

هر روز در سراسر جهان، صدها هزار انسان بویژه جوانان، از تصورات غیر علمی و مذهبی فاصله گرفته، به نوعی از ماتریالیسم در تصورات عمومی خود روی می آورند. تقی شهرام و دوستان او، عناصر بعدی "سازمان پیکار" و حواشی آن هم، در اساس طی همین پروسه روزمره از مذهب کنده شدند. این اما تنها شرایط دیکتاتوری پلیسی، فعالیت متشکل ضد دیکتاتوری- ضد امپریالیستی این افراد، شرایط خانه های تیمی و درک غلط از رقابت با سازمان چریکهای فدایی خلق بود، که گذار از باورهای مذهبی به کسب تلقیات ماتریالیستی و شیوه زندگی لیبرالی این گروه از "جوانان" را در شکل تأسف انگیزی بنمایش گذاشت.

رهبری غیر مذهبی سازمان مجاهدین خلق، که خود بیشترین نزدیکی را به لایه لیبرال خرده بورژوازی سنتی (مذهبی) داشت، قادر به درک دینامیزم تغییرات ساختاری متنوع در میان لایه های مختلف نیروی اجتماعی خود نگشته، با توسل به یک اقدام آنارشیستی و در اساس نوعی تصفیه سیاسی جناح مذهبی با همان پیش زمینه های فکری و متد مذهبی- عقیدتی، به تخریب ناخواسته شرایط موجودیت و رشد خود و عملاً به خودکشی سیاسی روی آورد.

جریان تقی شهرام و طیف سیاسی او، بعدها مشهور به "خط 3"، نه به تاریخ چپ انقلابی ایران و انقلابات سوسیالیستی در جهان، بلکه تنها و تنها به طیف خرده بورژوازی سنتی (مذهبی) ایران دوره فوق و در حال دگردیسی به شیوه زندگی و تصورات سیاسی خرده بورژوازی لیبرال مربوط بود، و این بطو مشخص نیز ناشی از تحولات رشد سرمایه داری وابسته دهه 40 شمسی بود. این جریان از این طریق بنوعی نیز تاریخ مشترکی با رفرم های دهه 40 رژیم سلطنتی داشت! عناصر جناح غیر دموکراتیک و وابستگان افراطی بعدی نزدیک به این جریان ("کمونیسم کارگری")، گستاخ و بشدت چاپلوس و حال تحلیل رفته در پارلمانتاریسم غربی، همواره در آکسیون های مشترک با سطلنت طلبان و یا در مناظرات و بحث های تلویزیونی با مدافعین افراطی رژیم ساواک شرکت داشتند!

در سال 1362 جناح راست این جریان اینبار تحت عنوان "اتحاد مبارزان کمونیست (سهند)" بعنوان "وحدت" و تشکیل ائتلافی بنام "حزب کمونیست ایران" سر از ادغام در "سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران- کومه له" درآورد و نظیر بقیه فراریان سیاسی در عراق مستقر شدند. عناصر این جریان خرده بورژوازی لیبرال تازه بدوران رسیده هیچ درکی از فعالیت سیاسی در ایران تحت سلطه دیکتاتوری تروریستی نداشتند و تازه در اواخر سال 1357 از سر اجبار به ایران بازگشته بودند. آنها سپس در مقطع حمله ارتش های ائتلاف تحت رهبری آمریکا به عراق در سال 1991 تحت عنوان "کمونیسم کارگری" و پس از 5 سال از سازمان کومه له جدا شدند. آنها گروهی از فعالین کومه له را نیز که بدلایل قابل درک، بویژه در شرایط جنگ جدیدی در عراق، خواهان ترک عراق و زندگی در غرب بودند را با خود همراه کرده، به زندگی جنجالی- تفریحی با ظاهری سیاسی در کشورهای اروپا و آمریکای شمالی روی آوردند. سازمان کومه له این مقطع تحت رهبری عبدالله مهتدی (هنوز تحت عنوان:کومه له- سازمان کردستان حزب کمونیست ایران")، از جمله سازیهای محفل شارلاتان منصور حکمت، حمید تقوایی و ایرج آذرین خسته شده، دیگر علاقه ای به درج خزعبلات این گروه تحت عنوان "مباحث تئوریک" در نشریات خود نداشته، در آستانه بیرون ریختن آنها از تشکیلات خود قرار داشت. افراد این جریان اما پیشدستی کرده، با ادعای کشف "ناسیونالیسم" در کومه له، راه خود را از آنها جدا کرده، و با کمک امکانات کومه له به کشورهای اروپا و آمریکای شمالی رفتند. اما ورود محفل کوچک "اتحاد مبارزان کمونیست (سهند)" به کو مه له، که در ایران حتی یک تجمع 10 نفره هم برگزار نکرده بود، و تحت عنوان تشکیل "حزب کمونیست ایران" در سال 1362، نظیر حوادث دردناک در سازمان مجاهدین سال 1354، برای شهروندان کردستان هم حادثه ای بدون عواقب غم انگیز نبود.

جریان سنبل شده "حزب کمونیست ایران" تحت دبیرکلی آقای عبدالله مهتدی (بعدها: "من هرگز کمونیست نبودم"!!)، ابراهیم علیزاده و منصور حکمت از سال 1363 درگیر یک جنگ سراسری با حزب دموکرات کردستان شد. وابستگان هر دو حزب با همه امکانات خود در مناطق کوهستانی و روستایی شمال عراق زندگی میکردند. این مناطق تحت کنترل دو حزب کردستانی عراقی قرار داشتند، که خود، با حمایت های مالی و تسلیحاتی رژیم اسلامی در درگیری با حکومت صدام حسین قرار داشتند. عناصر مسلح دو حزب کردی ایرانی، با پول و سلاح های دولت عراق و با اطلاع دقیق و اجازه این دولت برای انجام عملیات ایذایی خود (به ادعای آنان: "مبارزه مسلحانه خلق کرد") وارد کردستان ایران می شدند و سپس در مناطق مختلفی خود با یکدیگر درگیر شده، نفرات یکدیگر را به قتل میرساندند. طی 4 سال جنگ میان دو حزب، بیش از هزار نفر از دو طرف کشته شده، صدها نفر مجروح و معلول شدند. رژیم اسلامی نیز حداکثر بهره برداری سیاسی را از این جنگ تماماً ضد مردمی بعمل آورد. پس از 4 سال جنگ میان این دو، همه مناطق آزاد شده کردستان عراق، در بند و بست با رژیم اسلامی، به اشغال سپاه پاسداران و ارتش اسلامی درآمد. فعالین کومه له و حزب دموکرات از این مناطق فرار کرده، به زندگی در شهرهای کردستان عراق روی آورده، خود نیز دچار انشعاب شده، دیگر امکان ادامه جنگ میان خود را از دست دادند. هر دو جریان سپس با صدور اطلاعیه هایی سراپا دروغ و تبلیغاتی توخالی و عوامفریبی محض، خود را پیروز جنگ اعلام کرده، مثلاً هر یک داوطلبانه به جنگ با طرف دیگر پایان دادند!!

جریان پرخاشگر، بی نزاکت و بی اطلاع از بدیهیات فعالیت سیاسی و انشعابی از کومه له یعنی "حزب کمونیست کارگری" در این مقطع، هنوز مرکب پایان جنگ کومه له و حزب دموکرات خشک نشده، بلافاصله در شهرهای کردستان عراق اوائل دهه 90 میلادی نیز شروع به "افشاءگری" و تحکم و امر و نهی به حزب "اتحادیه میهنی کردستان عراق" تحت رهبری جلال طالبانی کرد. در این دوره با حمله ارتش های آمریکا و متحدین آن، شهرهای کردستان عراق در کنترل دو حزب کردی عراقی قرار گرفته بودند. عناصر مسلح "اتحادیه میهنی" نیز در یک حمله مسلحانه به خانه هایی که این افراد تحت عنوان "مقر" از آنها استفاده میکردند، به "فعالیت" آنها در دو شهر کردستان عراق خاتمه دادند. در جریان این حملات چندین نفر از وابستگان کرد عراقی این گروه نیز بناحق قربانی شدند، که به امید فرار به اروپا، بیکباره طرفدار خزعبلات منصور حکمت شده، به این جریان پیوسته بودند! کارکرد همان فرهنگ بدوی لیبرال های تازه بدوران رسیده، که اختلافات در درون سازمان مجاهدین را بشیوه ای فاجعه بار "حل" کرد، و پیدایش توحش اسلامی را تسهیل ساخت، از طریق جریاناتی در "خط 3" که تحسین کنندگان تقی شهرام هم بودند، ادامه یافت، و نتایج غم انگیز بازگفته بعدی را هم ببار آورد.

دارودسته منصور حکمت و حمید تقوایی بلحاظ تاریخی به جریان مظفر بقایی (حزب زحمتکشان ملت ایران)، خلیل ملکی و چهره های مشهوری از منفردین حول این طیف نظیر احسان نراقی، داریوش همایون و داریوش آشوری نزدیک بود و باقی ماند. پیوستگان به رژیم پهلوی در اواخر دهه 40 و اوائل دهه 50، تماماً از توابین حزب توده و نسل اول "خط 3"، نظیر منوچهر آزمون، محمود جعفریان (معاون رادیو تلویزیون و معاون حزب رستاخیر!)، کورش لاشایی، سیروس نهاوندی و پرویز نیکخواه نیز به همین طیف کاشفان "امپریالیسم خوب" و "مدرنیزاسیون" منهای حقوق "ملت" تعلق داشتند. عناصر افراطی گروه حمید تقوایی در خارج از کشور حتی هم اکنون هم با لحنی چندش آور، خود را با افتخار "غرب زده" معرفی کرده، مردم ایران را با لحنی تحقیرآمیز و بعنوان مردمی گویا "اسلام زده" و "شرق زده" مورد خطاب قرار میدهند.

این جریان پیش از ادغام در کومه له و بویژه پس از آن، تهاجمی افراطی را به سازمان چریکهای فدایی خلق، اتحاد شوروی و همه انقلابات قرن بیستم در پیش گرفت. طبق به اصطلاح بحث های این گروه، گویا سوسیالیسم کاغذی آنها، "سوسیالیسم کارگری" و سوسیالیسم فدایی، یک "سوسیالیسم خلقی" بود!! اینکه این ادعاها در زندگی واقعی یعنی چه و به کجای زندگی انسان هایی با دست و پا و سر و گردن مربوط است، کاربرد و شواهد و عناصر آن در ایران کجاست؟ توضیحی وجود نداشت. بنا به ادعای آنها، گویا فدایی در رژیم پهلوی صاحب "سبک کار پوپولیستی"، و این باند بی مقدار که در طول دیکتاتوری پلیسی ساواک حتی یک تیرکمان بدست نگرفته بود، بیکاره صاحب "سبک کار کمونیستی" شده بود! نه چیزی بنام "سبک کار" به جزئی از اصطلاحات و فرهنگ مبارزاتی در ایران تعلق داشت و نه این سرهم بندی ها رابطه ای با زندگی واقعی داشتند، با شرایط جهنمی یک دیکتاتوری تروریستی که اصلاً!

برخلاف جعلیات جریانات محفل باز، سازمان چریکهای فدایی خلق هرگز دارای برنامه ای برای ایجاد سوسیالیسم در ایران نبود و نمی توانست باشد. چگونه یک گروه جوانان 20 تا 30 ساله، کم تجربه و یا بی تجربه در زندگی اجتماعی، شغلی و خانوادگی قادر هستند، در یک کشور نسبتاً بزرگ، آنهم با اقتصاد و فرهنگ اسلامی، دلالی و سبزه میدانی و فلک زده و فقدان هرگونه ساختار و فرهنگ سوسیالیستی و حتی پارلمانی، سوسیالیسم ایجاد کنند؟! چگونه یک سازمان چریکی، که در کنار "کاخ سعدآباد" و کنار گوش ساواک دست به مبارزه مسلحانه زده، هر سه ماه باید یک "کمیته مرکزی" جدید سازمان میداد، میتوانست هدف غول آسایی را بنام تأسیس "سوسیالیسم"، یعنی سیستم درندشت و همه جانبه ای از "روبنا و زیربنا" و اقتصاد و سیاست و فرهنگ و تشکیلات و دولت و ملت و روابط بین المللی و متضاد با کل سیستم امپریالیستی حاکم بر جهان را ایجاد کند؟! سوسیالیسم هم بعنوان هدف تاریخی- جهانی و هم هدف سیاسی مشخص، موضوع کار و برنامه یک طبقه کارگر کاملا متشکل و سازمانیافته و آموزش یافته با روح سوسیالیستی است و نه یک گروه کوچک درگیر در مبارزه مرگ و زندگی روزمره. سازمان فدایی در رژیم پهلوی هزار بار گفت و نوشت، که هدف از مبارزه مسلحانه آن شکستن فضای اختناق، رواج فرهنگ انتقاد و جرئت اعتراض در جامعه، کشاندن مردم به خیابان و سرنگونی دیکتاتوری پلیسی است. این سازمان به هر آنچه که باور سیاسی داشت و اعلام میکرد، با صداقت محض عمل کرد، و نتایج آنهم، درست همان بود، که خود تصور میکرد و انتظار داشت: آغاز انتقادات علنی و اعتراضات ساده از سال 1356 و سپس اعتراضات توده ای و میلیونی در سال 1357 و قیام مسلحانه توده ای در روزهای 21 و 22 بهمن، که خود نتیجه مستقیم مبارزه مسلحانه فقط 7 سال همین سازمان بود. این دسته جات دروغگو و قبل از همه کومه له و "راه کارگر" باید امروز پاسخ دهند: بازده "فعالیت" سیاسی آنها پس از 7 سال، یا 17 سال، یا 27 سال و یا 37 سال "فعالیت سیاسی- تشکیلاتی آرام" چه بود؟

طبق تحلیل های داریوش همایونی دارودسته "کمونیست کارگری"، انقلاب سوسیالیستی اکتبر 1917 در همان چند سال اول "شکست"  خورد و از بین رفت! بهمین ساده گی! و چیزی بنام "سوسیالیسم" در این جهان هرگز وجود نداشته، و 290 میلیون نفر مردم اتحاد شوروی هم مشتی گوسفند بیش نبودند. برای این گروه، همه انقلابات قرن بیستم هم صرفاً اشتباه و غیر ضروری و تغییراتی بمنظور تأسیس "سرمایه داری دولتی" بودند! همینطور، کسب استقلال و ایجاد دولت های ملی، ایجاد ساختارهای جدید اقتصادی و تولید صنعتی، سیستم آموزشی و بهداشتی، کار و حقوق اجتماعی برای بیش از دو سوم بشریت مستعمرات سابق، از آن میان: دهقانان، کارگران، زنان، کودکان و سالمندان، اصلاً ارزش مبارزه و فداکاری را نداشته،  شایسته هیچگونه حمایتی از سوی "مارکسیست های انقلابی" از نوع آنها نبودند. آنها از جنگ های امپریالیستی و ظهور فاشیسم در این جهان بی اطلاع هستند، و جنگ دوم جهانی را هم نتیجه رقابت های "سرمایه داران دولتی شوروی" و سرمایه داران بخش خصوصی غرب برای غارت "ارزش اضافه" کارگران کشورهای یکدیگر معرفی کرده، از قتل عام میلیونها نفر مردم اروپا، بویژه 6 میلیون یهودی در اردوگاههای آدم سوزی و کشتار 34 میلیون نفر از کمونیست ها و سایر شهروندان اتحاد شوروی هم چیزی نمی دانند و از پیروزی کمونیسم بر فاشیسم در جنگ دوم جهانی هم چیزی نشنیده اند. این گروه، وقوع انقلاب بهمن 57 را تنها ناشی از نوشتن جزوه کوچکی بنام "غرب زده گی" توسط جلال آل احمد در مخالفت با "مدرنیسم" کذایی آنها معرفی کرده، تضاد اصلی در جامعه را نیز نه دیکتاتوری تروریستی و سلطه امپریالیسم و نه ناشی از کودتای امپریالیستی 28 مرداد سال 1332، بلکه ناشی از مخالفت آخوندها با "مدرنیسم" همایونی آنها و حمایت گویا سازمان فدایی از جلال آل احمد میدانند!! اسلاف خود آنها البته جزء مسئولین سازمان مجاهدین خلق بوده، برای قرآن و الله و شیطان و جهنم و بهشت گریه کرده و جیغ زده، و فدایی دوره فوق به همین دلیل، و بدلیل دریافت کمک های مالی توسط آنها از بازاریان و آخوندها و اتخاذ تاکتیکهای مذهبی در مبارزه سیاسی، به آنها اعتراض میکرد! این، همه سطح درک و شعور سیاسی این جریان بود، که عبدالله مهتدی و ابراهیم علیزاده، یکی کلاش و دیگری مفلوک، آن را با جار و جنجال بعنوان "مارکسیسم انقلابی" از سال 1362 کشف کرده و با پول سازمان امنیت عراق (مخابرات) در بوق کرده بودند.

عبدالله مهتدی، امروز یک بورژوا لیبرال چشم دوخته به بمب افکن های ارتش آمریکا و ابراهیم علیزاده، یک جدایی طلب دنباله رو محمدرضا شالگونی ی قوم گرای افراطی است. آنها در نهایت بی صداقتی، محفل گمنام و بی ریشه منصور حکمت، حمید تقوایی و ایرج آذرین را نظیر کارمندانی گوش به فرمان استخدام و تأمین کرده و با تبلیغات مجانی به هزینه مردم عراق،  آنها را "مشهور" ساختند- کسانی را که مردم تهران از وجود آنها بعنوان "سازمان" سیاسی هیچ اطلاعی نداشتند!

انگیزه و هدف عبدالله مهتدی اما از این اقدام چه بود؟

عبدالله مهتدی و همفکران او در کومه له به یک برنامه سیاسی بدوی قومی باور داشتند (و دارند). بر اساس این توهمات ضد علمی و ماقبل سرمایه داری، گویا "خلق کرد" در ایران، بدلیل اینکه دارای زبان غیر فارسی است، بطور اتوماتیک یک "ملت" محسوب شده، و سرزمین این "ملت" نیز با زور توسط دولت متعلق به "ملت فارس" اشغال شده است! "خروج نیروهای اشغالگر از کردستان" یکی از شعارهای دائمی در ذیل صفحات نشریه ارگان این جریان بود. رهبری کومه له از این رو بدنبال گروهی "مارکسیست" از میان "ملت فارس" میگشت، تا با وحدت و دقیق تر: استخدام آنان، برای تحقق "تئوری مارکسیستی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" با تفسیر دلبخواهی خود و "حق جدایی" کردستان ایران از کشور، متحدی بیابد. از دید او، سه نفر در تهران ( پایتخت "ملت فارس"!)، یعنی منصور حکمت، حمید تقوایی و ایرج آذرین همان گروه از "مارکسیست" های "فارس" بودند، که باید واسطه میشدند تا طبقه کارگر "ملت فارس"، با جدائی کردستان از ایران موافقت کند!!! اینکه چنین ذهنیات مالیخولیایی و ترحم انگیزی تا چه حد با زندگی واقعی در ایران و جهان بیگانه است و اینکه در ایدوئولوژی سیاسی کومه له دوره فوق چند سر سوزن کمونیسم وجود داشت، زحمت پاسخ به آن را باید خواننده این سطور بکشد!!

آقای عبدالله مهتدی البته که انجام چنین "خدمت بزرگی" را هم بی دستمزد نمی گذاشت. او بقدر کافی بودجه و سلاح از سازمان امنیت دولت صدام حسین ("مخابرات") دریافت میکرد، حتی هزینه سیگار خود و "مارکسیست های انقلابی" های قلابی تهرانی را! رادیو و نشریات کومه له هم آماده بودند، با کاغذ و گازوئیل و موتور برق مردم بیچاره عراق روزی چندین ساعت برنامه از مناطق شمال عراق (بدروغ: "کردستان قهرمان"!) اجرا کرده، سرهم بندی های بی سر و ته سه فرد بالا را با تعریف و تمجید تهوع آور پخش کرده، و آنها را بطور رایگان در ایران "مشهور" کنند! مهمتر از آن، کومه له قادر بود، افراد مزبور، دوستان آنها و هر کس دیگری را که حاضر بود از روز 30 خرداد سال 1360 به بعد در کومه له استخدام شود، از زیر ضربات پاسداران و دادستانی رژیم و خطر فوری اعدام در تهران نجات داده، به مناطق کوهستانی امن در عراق، حتی اروپا و آمریکا اعزام کند (افرادی از "رزمندگان" در اوج کشتارهای سال 60 که حاضر به پذیرش شروط کومه له نشدند، بناچار در تهران ماندند و بازداشت و اعدام شدند). موضوع نجات فوری جان خود از تعرض پاسداران و چه بسا اعدام فوری، در واقع مهمترین نقش عملی را در تأسیس جریانی به نام "حزب کمونیست ایران" عبدالله مهتدی ایفا کرد! از این رو دلیلی وجود نداشت، که نقشه های عبدالله مهتدی نتیجه ندهد و آنها نتیجه دادند!

طبق همان نقشه عبدالله مهتدی، منصور حکمت و جمع او باید همچنین دستگاه تبلیغاتی کومه له علیه هر دو رقیب واقعی و فرضی کومه له را هم فعال ساخته، بر تنور آن می دمیدند. توانایی جمله سازی و توپ و تشر کومه له به سازمان فدایی در آغاز بسیار ناچیز بود. کومه له هنوز در اواسط تابستان 1358 یک نشریه هفتگی دو ورقی بنام "پیشرو" منتشر میکرد، که خیلی ساده با دو سنجاق به هم وصل شده بودند! تهاجم تبلیغاتی علیه حزب دموکرات کردستان و سازمان فدایی و بعدها: "اقلیت" با چنین سطحی از تسلط بر صنعت جمله سازی مشکل بود! گروه سه نفره بالا از تهران باید برای کومه له یک توپخانه تبلیغاتی براه می انداختند، که شبانه روز علیه سازمان فدایی- اقلیت بطور خاص و سنت های مبارزاتی قدیمی آن بطور عام، همچنین علیه دشمن فرضی خود یعنی حزب دموکرات کردستان شلیک کند. وجود یک سازمان سراسری از سنت مبارزه مسلحانه و بعنوان یک سازمان ملی در کشور، با تئوری های عبدالله مهتدی و همفکران او، مبنی بر اینکه "ایران یک کشور کثیر المله" بوده، و ملتی بعنوان "ملت ایران" وجود ندارد، سازگار نبود. "ایران" در تلقیات همه قوم گرایان از جمله کومه له و همچنین دارودسته لیبرال- نهیلیست کنونی حمید تقوایی، صرفاً یک "جغرافیا" و سرزمین و نه یک کشور بمعنای کلاسیک آن در جهان بود. البته آنها اصلاً تفاوت های "کشور" و "قوم"، " ملت" و "قلمرو ایلات" و پادشاهان را نمی شناسند!

در مورد حزب دموکرات کردستان، همانطور که پیش از این توضیح داده شد، این "کمپین" تبلیغاتی گسترده کومه له، کمک کرد، تا کار به جنگی سراسری میان کومه له و حزب دموکرات کشانده شود. حزب دموکرات کردستان در دوره فوق به سیاست امر و نهی ارباب منشانه علیه تقریباً همه جریانات سیاسی در کردستان ایران، که رژیم بر همه زوایای آن مسلط بود، روی آورده بود. اما کشیده شدن رفتارهای موضعی و بعضاً اقدامات جنایتکارانه آن به یک جنگ واقعی و جدی با کومه له و قتل بیش از هزار نفر از هر دو طرف، فقط به سیاست های این حزب مربوط نمیشد، بلکه پرخشاگری، سیاست "افشاگری" کور و تئوری مسخره "مبارزه طبقاتی" اخلاف حادثه آفرینان سازمان مجاهدین سال 1354 هم، در آن دخیل بود.

نشریات تبلیغی کومه له، مغرور از حضور موجود مفلوک و حقیری بنام "لنین ایران" (منصور حکمت) در میان خود، در خصومت ورزی نسبت به نیروهای مبارز و بطو خاص فدایی- اقلیت، حتی دیگر رعایت مرزهای اخلاقیات سیاسی ساده را هم ضروری نمی دیدند. کومه له در مقاله ای در یکی از نشریات اصلی خود در تابستان 1364 چنین مینویسد: "چپ سنتی" (یعنی فدایی- اقلیت، "پیکار"، "رزمندگان") زیر فشار "نظری" بحث های ما (مثلاً: "مارکسیسم انقلابی") و زیر فشار " فیزیکی" رژیم (یعنی اعدام های گسترده آنها توسط دستگاه آدم کشی اسلامی) از بین رفتند، و این نشانه درستی تئوری و پراتیک "مارکسیسم انقلابی" ما است!! سازمان فدایی- اقلیت نیز در مقاله ای در همان تاریخ به این برخورد غیر انسانی این جمع علم کننده "حزب کمونیست ایران" با لحنی اعتراضی پاسخ داده، آن را محکوم کرد. اینکه کومه له، اعدام هزاران نفر از کمونیست های شجاع و شهروندان جوان و شرافتمند این کشور توسط رژیم بربرمنش اسلامی را نابودی "فیزیکی" نام گذاشته، و آن را دلیلی بر حقانیت تئوریهای سیاسی خود قلمداد میکند، یک تحلیل سیاسی نبود، بلکه تشکر از ماشین آدم کشی خمینی و لاجوردی بود! نویسنده بی وجدان این باند حکمت چی، بیکباره خود را در رکاب ماشین درنده خویی خمینی احساس کرده، و اعلام میکند، که "ما" مشترکاً و در کنار یکدیگر "چپ سنتی" این کشور را در سال 1360 بلحاظ "فیزیکی" و "نظری" نابود کردیم! برخورد غیرانسانی حزب "کمونیست" کومله در اینجا اما یک "تپق" و یک اشتباه موردی نبود. این جریان در اردوگاه آموزشی خود در همان دره هم سیستمی از تحقیر و خرد کردن شخصیت فردی وابستگان سابق به سازمان فدایی- اقلیت و مبارزه مسلحانه در رژیم پهلوی را براه انداخته بود.

(اضافه شده پس از درج مقاله در وبلاگ: در سالهای گذشته، عبدالله مهتدی که هم اینک تحت عنوان "حزب کومه له کردستان ایران" فعالیت میکند، در سایت این جریان طی مقاله ای از منصور حکمت بعنوان کسی که "تنها یک سیلی از ساواک خورده، سپس قول همکاری داده و اجازه یافت، برای ادامه تحصیل به خارج از کشور سفر کند"، نام برده بود. بدون هیچ تردیدی این یک سند کاملا موثق است. عبدالله مهتدی "دبیر کل" جریان مشترکی بود (حزب کمونیست ایران)، که منصور حکمت مثلاً تئوریسین آن بود.)

شرایط فروپاشی سازمان فدایی و سپس شکست انقلاب بهمن و قتل عام های گسترده اوائل دهه 60، عناصری از سنت سازمان فدایی و جناح "اقلیت" را هم برای ادامه مبارزه علیه رژیم اسلامی و همچنین زندگی در یک محیط جمعی بزرگ تر به حزب "کمونیست" کومه له کشاند. آنها همچنین از این طریق هم امیدوار بودند، نظیر اکثر ساکنین چنین مقراتی در عراق، بعد از شرکت در چند عملیات ایذائی این گروه در لابلای کوهها و دره های غرب کشور، شاید از امکان خروج از عراق و زندگی در اروپا برخوردار شوند. این رفقا پس از طی یک دوره آموزش نظامی و مثلاً سیاسی- ایدئولوژیک و انباشته از چرندیات منصور حکمت و عبدالله مهتدی، به مقابل جمع "پیشمرگان کومه له"، که میتوانست تا 50 نفر یا بیشتر را دربر بگیرد، کشانده میشدند. جایی و شرایطی شبیه به "آموزشگاه" در زندان اوین! آنها سپس باید در پاسخ به سوالات کلیشه ای گرداننده این جمع و یا سوالاتی مشابه و مرعوب کننده و نظیر بازجویی و تفتیش عقاید از میان جمع، به گذشته سیاسی خود در چهارچوب سازمان چریکهای فدایی خلق لگد زده، اظهار پشیمانی کرده، و اصطلاحات مضحکی را پیرامون "نقد" حزب "کمونیست" کومه له به سازمان فدایی- اقلیت و یا دوره مبارزه سازمان در رژیم پهلوی تکرار میکردند. این سیاست سرکوبگرانه و غیر انسانی جریان حزب "کمونیست" کومه له برای بسیاری از عناصری که بتاریخ فدایی تعلق داشتند، قابل تحمل نبود. یکی از وابستگان سابق فدایی- اقلیت، پس از درگیری مسلحانه در مقر سازمان سابق خود در سال 64، پس از مدتی سرگردانی به حزب "کمونیست" کومه له پیوست. او در فضای بشدت کینه توزانه و غیر انسانی علیه تاریخ سازمان فدایی در مقر این جریان و در اندوه فروپاشی سازمان خود، با شلیک گلوله به زندگی خود پایان داد.

مشغولیت های رهبری بورژوا- فئودال و خودگنده  بین حزب "کمونیست" کومه له فقط به سمپاشی و تبلیغات خصمانه علیه سازمان فدایی و سنت مبارزه انقلابی در ایران خلاصه نماند. کومه له بعد از ادغام گروه 3 نفره حکمت و تقوایی و آذرین در درون خود، بیکباره کشف کرد، که در جهان کنونی، نه مسئله ای بنام امپریالیسم، بلکه مسئله ای بنام "شوروی" وجود دارد، و این مسئله باید حتماً همین حالا و توسط کومه له حل و فصل شود!! در این شرایط و دوران سیاه شکست انقلاب و غلبه حمام خون رژیم اسلامی، عناصر کومه له در دره ای در شمال عراق، متشکل از چند چادر پاره پوره و اتاقک های غار مانندی که با چند بلوک و مقداری سنگ و چوپ سر هم بندی شده اند، زندگی میکنند. و هزینه این شیوه زندگی ماقبل سرمایه داری را هم سازمان شکنجه و آدمکشی دولت صدام حسین یعنی "مخابرات" تأمین میکند. این همچنین دوره ای است که امپریالیسم جهانی با بقدرت رسیدن هارترین جناح آن یعنی دسته بندی ریگان- تاچر، تهاجم تبلیغی و سیاسی وسیعی را علیه اتحاد شوروی و کمونیسم آغاز کرده است. ناگفته نماند که متحدین قدرت های امپریالیستی در شوروی نیز، تحت پرچم میخائیل گورباچف و بوریس یلتسین در حزب کمونیست و دولت به قدرت رسیده اند. شرایط بین المللی بشدت به زیان کمونیسم بطور کلی و مردم شوروی بطور خاص است و نه فقط بوروا- فئودال های حزب "کمونیست" کومه له، بلکه سران قدرتهای امپریالیستی هم در صدد "حل مسئله شوروی" و کم و بیش با هدفی یکسان با همین افراد هستند!

چنین کسانی و در چنین شرایطی، حال رسالت حل مسئله بسیار بزرگی بنام "مسئله شوروی" را بر دوش خود احساس میکنند! آیا در تمام جهان غرب و شرق و با هزاران کارشناس و مارکس شناس و دانشگاه های ملک شوکت و نهادهای پژوهشی قدرقدرت بورژوازی، نیرویی و تئوریسینی وجود ندارد، که این "مسئله" را حل کند؟ آیا حل چنین مسئله گردن کلفتی حتماً بر گردن یک سازمان مفلوک بورژوا- فئودال و در شرایط حکومت ولی فقیه و در یک دره در شمال عراق افتاده است؟ در همه جمله سازی های پوک کومه له در چیز زائد و خط خطی شده ای بنام "بولتن مباحثات شوروی" اثری از 290 میلیون مردم شوروی که در صلح در کنار یکدیگر زندگی میکنند نیست. اثری از اینکه در جامعه شوروی هر میزان ثروتی که تولید میشود، با رعایت درجه بالایی از اصل عدالت هم توزیع میشود، وجود ندارد. اثری از اینکه مردم شوروی با حاصل کار خود زندگی میکنند، و به همه مستعمرات سابق آزاد شده هم وسیعاً کمک های متنوعی ارائه میدهند و اینکه شوروی هیچ سهمی در بازار جهانی و غارت کشورهای فقیر ندارد وجود ندارد. اینکه دولت شوروی باید هزینه های این کشور بزرگ و از آنجمله هزینه های کمرشکن مسابقه تسلیحاتی، که امپریالیسم پارلمانی کومه له به آن تحمیل کرده را باید تنها از حاصل کار مردم شوروی تأمین کند، جایی در "بحث های" این مدعیان تازه بدوران رسیده ندارد. برای عبدالله مهتدی و ابراهیم علیزاده اصلاً مهم نبود، که اتحاد شوروی در مبارزه برای نابودی هیولای فاشیسم بیش از 34 میلیون قربانی داده و این قربانیان بهترین، توانا ترین و خلاق ترین شهروندان شوروی بودند، و چیزی جز تلی از خاکستر ناشی از جنگ هم بر جای نمانده بود. لازم به ذکر است، که چنین به اصطلاح "بحث" هایی نظیر سمپاشی علیه سازمان چریکهای فدایی خلق، هیچگونه رابطه ای هم با نیازهای سیاسی "خلق کرد" و "ملت کرد" ادعایی این جمع نداشت. نه سازمان فدایی و نه اتحاد شوروی، هیچیک نقشی منفی در مبارزات "خلق کرد" در خاورمیانه نداشته اند، بلکه حتی هر میزان از کمک در این رابطه هم از ناحیه سازمان چریکهای فدایی خلق در دوره رژیم سلطنتی، اتحاد شوروی، اردوگاه سوسیالیستی، یا سازمان ها و عناصر چپ همین طیف انجام گرفته بود. در توصیف خود بزرگ بینی بیمارگونه کومه له در این دوره همین بس، که فردی از این جریان بنام داریوش نویدی در چیز درهم برهمی در همان "بولتن مباحثات شوروی" در سال 1365 یا سال 1366 بشدت اعتراض میکند، که استالین (زمانی دبیر کل حزب کمونیست شوروی، نخست وزیر کشوری با 220 میلیون نفر جمعیت و وسعتی بیش از 22 میلیون کیلومترمربع، فرمانده عالی ارتش سرخ و پیروز جنگ جهانی دوم و یکطرف تقسیم کره زمین به دو اردوگاه سیاسی!) نباید کمینترن (سازمان بین المللی احزاب کمونیست جهان) را در آغاز جنگ جهانی دوم منحل میساخت!! و او اعلام میکند، که "حزب کمونیست" کومه له، کمینترن را بار دیگر و اینبار در کردستان احیاء خواهد کرد!!! در همان دره و در درون همان چند چادر پاره پوره و اتاقک های غار گونه و با پول "مخابرات" صدام حسین!!

سازمان کومه له و همدست دیگر آن در عراق در سالهای 1362 تا 1367، یعنی گروهی متعلق به یک لمپن تمام عیار و فعال در درگیری مسلحانه در مقر رادیوی "فدایی- اقلیت"، بنام "یوسف راه کارگر"، و هم اینک یک شوپرداز خارج از کشوری با نام "علی دماوندی"، فضایی بشدت غیردوستانه و مسموم علیه تاریخ سازمان چریکهای فدایی خلق آفریده بودند. انقلاب بهمن با خساراتی بسیار سنگین شکست خورده، جریان فدایی- اقلیت نیز در معرض نابودی بود و کومه له در کنار لیبرال ها و سلطنت طلبان بر جنازه این انقلاب بزرگ لگد میزد. در حالیکه رژیم اسلامی همه فعالین مبارز را گروه گروه اعدام کرده، و در کشور فضای خفقان بی سابقه ای را حاکم کرده بود، کومه له و "راه کارگر" نیز در کنار مقاله نویسان تواب در زندان ها و جامعه، به جان "سازمان فدایی- اقلیت" و مبارزات مسلحانه گذشته آن در رژیم سلطنتی افتاده بودند. زندگی در کردستان عراق و مناطق کوهستانی آن در کنار مقرات این دو جریان غیر دموکراتیک و غیر مردمی، برای عناصری با تاریخ فدایی، به فضایی از ترور روانی و به جهنم تبدیل شده بود. در چنین فضای کشنده و بیمارگونه ای و تهاجم تحقیرآمیز هر روزه این دو جریان، اختلافات سیاسی و تشکیلاتی در درون سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت نیز در روز 4 بهمن سال 1364 در روستای "گاپیلون" به یک درگیری مسلحانه مبدل شد، و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت نیز متلاشی شده، بطور کامل از هم پاشید.

*5- حمید اشرف در اثر "جمعبندی سه ساله" منتشره در سال 1354 میگوید:

"ما عملا به این نتیجه رسیده بودیم که در اوایل کار ایجاد هر نوع سازمان وسیع و گسترده به منظور بسیج توده‌ها، به علت کنترل شدید پلیس مقدور نیست. لذا به تئوری کار گروهی معتقد شدیم. هدف گروه به طور خالص و ساده ایجاد برخوردهای مسلحانه، ضربه زدن به دشمن به منظور در هم شکستن اتمسفر خفقان در محیط سیاسی ایران و نشان دادن تنها راه مبارزه یعنی مبارزه مسلحانه به خلق میهنمان بود."

در توضیح حمید اشرف در بالا خبری از این نیست، که گویا سازمان فدایی، یعنی گروهی از جوانان 20 تا 30 ساله، قصد دارد به تنهایی رژیم سرنگون کند و حتی مهم تر از آن، گویا در ایران سوسیالیسم ایجاد کند! دارودسته های ضد فدایی و قبل از همه ضد مبارزه تشکیلاتی در رژیم سلطنتی، بویژه کومله له، باند "راه کارگر" و نظایر آنها، دهه ها به این سازمان تهاجم کرده، ادعا کرده و میکنند، که این سازمان قصد داشت با مبارزه چریکی در ایران، "سوسیالیسم خلقی" ایجاد کند، و این گویا غلط بود، و باید "سوسیالیسم کارگری" آنها ایجاد میشد!!

*6- مجموعه جزایر گوادولوپ (به زبان محلی: Gwadloup، جزایر بر فراز بادها) واقع در آمریکای مرکزی و شرق دریای کارائیب، متعلق به فرانسه و از این طریق جزء اتحادیه اروپا بوده، ارز رایج در آن پول یورو است. این مجموعه جزایر از دو جزیره اصلی (Basse-Terre و Grande-Terre )، شش جزیره مسکونی و چند جزیره غیرمسکونی تشکیل شده و در نواری واقع است، که بر روی آن جمهوری دومینیکن، هایئتی و کوبا نیز قرار دارند. مساحت این مجموعه جزایر بالغ بر1.635  کیلومتر مربع و جمعیت آن نیز 384.239 نفر است. حدود 90% مردم این جزایر دارای منشأ آفریقایی و یا ترکیبی، و تنها 5% مردم از میان "سفید" ها هستند. هندی ها، لبنانی ها و چینی ها مجموعاً حدود 5% جمعیت این مجموعه جزایر را تشکیل میدهند. اقتصاد این جزایر بر کشاورزی، صنایع سبک، توریسم و خدمات متکی است.

تصویری از رهبران آلمان، آمریکا، فرانسه و انگلستان در "کنفرانس گوادولوپ" که به دعوت و میزبانی دولت فرانسه انجام گرفت، و مسئله اصلی در آن به ایران مربوط بود.

از سمت چپ: هلموت اشمیت صدر اعظم آلمان از حزب "سوسیال دموکرات" (مرگ: 2015)، جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا از حزب "دموکرات" (در قید حیات)، والری ژیسکاردستن رئیس جمهور فرانسه از حزب لیبرال- محافظه کار "جمهوریخواهان مستقل" (مرگ: 2020) و جیمز کالاهان نخست وزیر انگلستان از "حزب کارگر" (مرگ: 2005).

https://www.zdf.de/assets/revolution-114~1280x720?cb=1549545881920

اطلاعاتی پیرامون مجموعه جزایر "گوادولوپ"

https://en.wikipedia.org/wiki/Guadeloupe

در مقاله ای در نشانی زیر، به نکاتی که مربوط به "کنفرانس گوادولوپ" بوده و بر نقش جریان "نهضت آزادی ایران" در سازش جناح خمینی و قدرت های امپریالیستی، با هدف مبارزه با نیروی چپ ایران صحه میگذارد بر می خورید:

 https://www.etemadonline.com/fa/tiny/news-421553 

لینک منبع پاراگراف پایین دیگر فعال نیست:

" یکی از دستگیرشدگان [روزهای اخیر] ابراهیم یزدی است. همان کسی که پیام آیت اله خمینی را تهیه کرد و توسط صادق قطب زاده برای سران جهان [در کنفرانس گوادولوپ] فرستاد. قطب زاده به اتهام کودتا اعدام شد، دکتر یزدی سالخورده و بیمار هم زندانی است. اعضای حزبش نهضت آزادی هم زیر فشار اعلام می کنند فعالیت خود را متوقف کرده اند."

جمله زیر باز هم از ابراهیم یزدی، در منبع زیر، که از توطئه مشترک نهضت آزادی، جریان روحانیت اسلامی و قدرت های امپریالیستی برای استقرار یک رژیم فاشیستی مذهبی در ایران پرده بر میدارد. این لینک هم دیگر فعال نیست:

"چیزی که آنها [ نماینده گانی از طرف دولت آمریکا] می خواستند بدانند، نقطه نظرات رهبری انقلاب در مورد مسائل کلیدی از جمله روابط با غرب بود، که آن هم تببین شد، که ما با غرب دعوا نداریم و استقلال خودمان را می خواهیم ، حاضریم نفت بفروشیم ... از آنجا که طبیعت انقلاب ایران، اسلامی و ضد کمونیستی بود، آنها نگرانی از این بابت نداشتند، بلکه می خواستند بدانند که آیا رژیمی که می آید، توانایی مقابله با کمونیسم را دارد یا نه؟"

   http://iranvajahan.net/cgi-bin/news.pl?l=fa&y=1386&m=09&d=26&a=3

در این نشانی هم به نکاتی مهم پیرامون بند و بست های پشت پرده "نهضت آزادی ایران" و قدرت های بین المللی در کنفرانس "گوادولوپ" برای استقرار حکومتی که به قلع و قمع چپ ایران بپردازد برمیخورید:

https://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-256.html

رژیم پهلوی علیرغم مبارزات گسترده مردم از آزادی زندانیان سیاسی چپ و مبارز ممانعت کرده، حتی المقدور در تشکیل دولت شاهپور بختیار هم وقت کشی میکرد. به این وسیله می بایستی انتقال قدرت از طریق سازش میان جریان خمینی، لیبرال های وابسته به آن و رژیم پهلوی در آخرین لحظات رخ داده، مراکز دولتی از طریق لغزشی ساده و بدون وقوع یک قیام مسلحانه، به جناح خمینی و لیبرال های حامی او تحویل داده میشد. حتی آخرین گروه زندانیان سیاسی چپ و مجاهد، تازه در روز 30 دی 1357، یعنی 14 روز پس از تعیین دولت بختیار و 4 روز پس از فرار شاه آزاد شدند!

*7- در نوشته های بعدی جریان سلطنت طلبان در خارج و رهبر فکری آنها داریوش همایون ("حزب مشروطه ایران- لیبرال دموکرات")، بارها از سرانجام قدرت گیری احتمالی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بر جای جریان پلید خمینی در سال 1357 ابراز نفرت شده بود. داریوش همایون پس از 16 سال و برای اولین بار در اشاره به قتل عام هولناک زندانیان سیاسی در تابستان سال 1367 صریحاً مینویسد، که: اعدام شده گان این سال چه بسا خود بسیار بدتر از پاسداران قاتل آنها بودند! این برخورد جنایتکارانه لیبرال پلید با مدرک دکترا، وزیر سابق در رژیم پهلوی و سر دسته سلطنت طلبان مثلاً دموکرات شده در خارج، حتی مورد اعتراض خانواده های جان باختگان سال 1367 قرار میگیرد. مادران و بازمانده گان داغدار جانباختگان تابستان 1367 طی انتشار اطلاعیه ای این برخورد تبهکارانه سردسته "روشنفکر" سلطنت طلبان را محکوم کردند.

اظهار نفرت از احتمال قدرت گیری احتمالی سازمان فدایی بر جای جریان خمینی پلید همچنین به تصورات سیاسی پنهان و آشکار اکثریت به اصطلاح منتقدین "مشی چریکی"، یعنی مبارزه تشکیلاتی مسلحانه علیه رژیم پهلوی هم تعلق داشت. مرتجع تبهکاری از نوع همان داریوش همایون، دروغگویی معرکه گیر بنام "آرش کمانگر" (احتمالا نام مستعار) از محفل توطئه گری "راه کارگر" هم، طی ترهاتی در سال های گذشته، درست همین اعلام نفرت از قدرت گیری احتمالی فدایی بر جای خمینی درنده خو را ابراز کرده بود. او با تنفر و مثلاً استدلال کرده بود: که قدرت گیری فدایی در ایران سال 1357، حداکثر به ایجاد شرایطی نظیر کشور نیکاراگوئه منجر میشد! و از دید این "روشنفکر"، بهتر بود مردم ایران 43 سال تحت شلاق و سبعیت خمینی عذاب میکشیدند، اما در ایران نیروهایی نظیر نیکاراگوئه قدرت را بدست نمی گرفتند! 

*8- فرخ نگهدار پس از آزادی از زندان در سال 1356، از فعالیت در چهارچوب خانه های تیمی خودداری کرده بود، با این استدلال: که "نمی خواهم در خانه تیمی بپوسم". این برخورد نشانه نقد او به شیوه مبارزه و ارائه راهی بهتر و مؤثرتر برای فعالیت انقلابی نیست، بلکه بیان نهیلیسم و ترس و تسلیم طلبی، بی اعتقادی او به چهارچوب تشکیلاتی مبارزه در دوره فوق و همفکری او با جناح انشعابی "توده ای" از سازمان در انتهای سال گذشته است.

*9- بازجویان زندانیان سیاسی صاحب شم بسیار قوی در شناخت از خصوصیات شخصی، روحی و انگیزه های واقعی و دنیای درونی زندانیان هستند. آنها در کنار اطلاعات امنیتی، به طور خاص و با دقت به ویژه گی های فردی زندانیان سیاسی توجه دارند. یک بازجوی زندانیان سیاسی در ایران بدون اغراق یک روانشناس حرفه ای است.

برای یک بازجوی حرفه ای ساواک شخصیت فردی زندانیانی نظیر فرخ نگهدار و همدستان بعدی او دارای هیچ پیچیده گی و رمز و رازی نیست. آزادی این گروه از زندانیان سازمان در سال 1356 و پس از قتل و کشتار همه بنیانگذاران سازمان در سال های 1354 و 1355 تنها و تنها با هدف صدمه زدن به بقایای سازمان در خارج و قابل تحمل ساختن آن برای طبقات حاکمه انجام میگیرد، و برای یک بازجوی حرفه ای فرقی نمیکرد، که حکومت بعدی همچنان رژیم پهلوی و یا یک رژیم اسلامی خواهد بود!

*10- در کشمکش های جناح احمدی نژاد با جناح مقابل در سالهای گذشته، طی چندین به اصطلاح "افشاگری"، به نقش بازاریان و "مؤتلفه" در چاپیدن منابع کشور برای واردات کالا توسط بازاریان اشاره شده است.

*11- در میان زندانیان سیاسی آزاد شده سازمان در سالهای 1356 و 1357 هم دهها نفر وجود داشتند، که بعضاً از کادرهای بنیانگذار و گروه های اولیه تشکیل دهنده سازمان بودند. اما آنها عمدتاً با استدلال اینکه: "اینها (گروه فرخ نگهدار) باند باز هستند"، و یا اینکه زندگی شخصی آنها برایشان مهم است، راه خود را جدا کرده، به زندگی ساده و شرافتمندانه روزمره خود روی آورده، و از هر گونه همراهی با رژیم اسلامی و دسته جات حاکم بر سازمان نیز خودداری کردند. اگر معضل عناصر بعدی "اکثریتی" ها، حقیقتاً پرداختن به زندگی شخصی، شغل و ازداوج بود، میتوانستند بعنوان انسان های بزرگسال و بقدر کافی صاحب تجربه، همین راه حل ساده را در پیش بگیرند.

*12- شیوه اعمال سرکوب افسار گسیخته رژیم اسلامی در دهه 60 بیشترین شباهت را به کودتای وحشتناک اندونزی در سال 1965 داشت. در کشتار کمونیست ها و مخالفین در اندونزی نیز نیروهای مذهبی و دسته جات فاشیست خیابانی نقش مهمی داشتند. بنا به اعلام منابع مختلف طی فقط دو ماه میان 700 هزار تا 3 میلیون نفر در این کودتای هولناک تحت رهبری ژنرال محمد سوهارتو و حمایت قدرت های امپریالیستی قتل عام شدند.

*13- پس از سرنگونی رژیم پهلوی و علیرغم به قدرت رسیدن یک رژیم فاشیستی و اقدامات هر روزه رژیم برای تثبیت قدرت خود، هیچگونه روشنگری جدی، فعال و سازمانیافته ای در سطح جامعه نسبت به احتمال یک کشتار بزرگ و قتل عام سراسری صورت نگرفت. حتی تصور عمومی در میان فعالین چپ، بر اطمینان از ناتوانی رژیم در توسل به قتل عام و حاکم شدن دوباره دیکتاتوری تروریستی بود. گویا چون در کشور یک انقلاب صورت گرفته، کتب و نشریات چپ فراوان منتشر میشوند، پس دیگر امکان بازپس گرفتن این میزان از آزادی ها وجود ندارد! مطمئناً اگر خطر یک کودتای اسلامی و هولناک از نوع اندونزی و یا شیلی تشخیص داده میشد، حول آن وسیعاً آگاهگری شده و نیرو بسیج میشد، تثبیت سریع رژیم اسلامی در پی جنایات غیرقابل تصور آن هم ساده نبود.

در جامعه پس از سرنگونی رژیم پهلوی باید تنها و تنها یک فکر و تحلیل و فعالیت عملی، یعنی استراتژی جلوگیری از تثبیت رژیم اسلامی غلبه میکرد. باید همه نیروهای سیاسی مخالف دیکتاتوری اسلامی تنها بر همین یک موضوع متمرکز شده، از هرگونه خرده کاری و امور دیگر پرهیز میکردند. در حالیکه نه فقط حزب توده و "اکثریت" همه تلاش خود را در تبدیل شدن به بخشی از ارگان های رژیم اسلامی صرف میکردند، بلکه نیروهای سیاسی کوچک تر هم نظیر "کومه له"، "سازمان پیکار" و محافل گپ و "پاتوق" نظیر "راه کارگر" و دیگران هم بطور تمام وقت مشغول نابودی روحیه مبارزه و مقاومت در میان نسل جوان بودند. مشغولیت عمده آن ها لعن و نفرین به سازمان چریکهای فدایی خلق بدلیل مبارزه مسلحانه آن در دوره رژیم سلطنتی بود. در صورتی که اساساً پیدایش یک نیروی چپ جدید در جامعه، از جمله خود این محافل، و اعتبار نسبی آن در میان اقشار دموکراتیک، خود محصول همین مبارزه مسلحانه سازمان چریکهای فدایی خلق در دوره رژیم پهلوی بود. نیروی دیگری در دوره فوق وجود نداشت، تا قادر گردد با فعالیت و مبارزه توأم با از خودگذشتگی دست به بازسازی دوباره موقعیت چپ در جامعه ایران بزند.

برای رژیم اسلامی و لیبرال های متحد آن که خود بشدت مخالف قیام مسلحانه 22 بهمن بودند، مهم این بود، که در جامعه و میان نسل منتقد و جوان، روحیات، فرهنگ سیاسی مبارزاتی و فکر قیام مسلحانه تبلیغ و ترویج نشود. تخطئه، نفی و زیانبار شمردن مبارزات چریکهای فدایی خلق در دوران رژیم پهلوی از سوی جریاناتی نظیر حزب توده، "اکثریت"، "سازمان پیکار" و حواشی آن، "کومه له" و "راه کارگر" دقیقاً در خدمت همین خواست و هدف رژیم اسلامی قرار داشت. تقریباً همه روزنامه های علنی، تقریباً همه نویسنده گان و مترجمین لیبرال و دانشگاهی، حتی در لحظات کشتارهای روزمره رژیم اسلامی به همین "فعالیت" اشتغال داشتند. رژیم ترور اسلامی هر گونه برخورد و نقد سیستم حاکم و مذهب آن را ممنوع کرد، اما "نقد" و هیچ شمردن و فحاشی به کمونیسم و انقلاب اکتبر و لنین، و لگد زدن به جنازه کمونیست ها را مجاز اعلام کرد. بخش بزرگی از لیبرال هایی که طی سال 60 و سالهای بعد تاکنون، قادر به ترقی شغلی در محیط دانشگاه ها، انتشارات و تبلیغات و رسانه ها شدند، از همین امتیاز استفاده کرده و از همین مرزی که رژیم اسلامی برای آنها معین کرد، تبعیت نمودند. جریاناتی چون کو مه له و "راه کارگر" در سالهای زندگی عناصر آنها در عراق، درست در همین چهارچوب به تخریب سنت ها و فرهنگ مبارزت انقلابی در جامعه مشغول بودند. تحت این شرایط، یک نسل سیاسی جدید و مبارز، با شور و احساس و مسئولیت قوی در برابر سرنوشت مردم و کشور شکل نگرفته، تربیت نشد. سنت های مبارزاتی هر نسل جدیدی در هر کشوری، قبل از همه به سنت های مبارزاتی تاریخ سیاسی معاصر همان جامعه مربوط است. اگر فرهنگ و شور مبارزاتی، زیر بمباران سرکوب هولناک، تبلیغات طبقات حاکمه، و همزمان با آن: خصومت ورزی و سمپاشی روشنفکران حاکم بر رسانه های عمومی و دانشگاه ها و یا نیروهای سیاسی اپوزیسیون تخریب شوند، الگوهای مبارزه، فرهنگ و روانشناسی سیاسی مبارزه برای چندین نسل آسیب می بیند.

نه فقط حزب توده با شدت به تهاجم به سازمان فدایی پرداخته، آن را به دلیل مبارزه مسلحانه با رژیم سلطنتی، با دروغ و تحریف به باد حمله میگرفت، بلکه رهبران همه جریانات شبه چپ نیز به همین فعالیت مخرب روی آوردند. در صورتی که رژیم جدید با همه توان به سرکوب مبارزات مردم پرداخته بود، گروههایی نظیر "سازمان پیکار"، "راه کارگر"، "اتحادیه کمونیست ها"، "اتحاد مبارزان کمونیست (سهند)"، "توفان"، "حزب رنجبران"، "سازمان رزمندگان" و "سازمان زحمتکشان انقلابی کردستان ایران- کومه له" نیز تهاجم بیسابقه ای را علیه سازمان فدایی و در محتوا و شکل نظیر حزب توده به راه انداخته بودند. هدف جریانات فوق، ایجاد تردید، گمراه ساختن، گیج کردن و تضعیف اعتماد بنفس انبوه هواداران جوان سازمان فدایی، ایجاد احساس گناه و پشیمانی در آنها، و از این طریق: جذب نیرو و آشکارا حتی به انشعاب کشاندن سازمان و فروپاشاندن آن بود. مبارزات مثلاً "ایدوئولوژیک" و "افشاگری" های این جریانات بشدت مغرض و بی اعتناء به منافع جامعه و دشمن مبارزه متشکل ضدسلطنتی، به تقویت مداوم مواضع باند فرخ نگهدار، جمشید طاهری پور، علی کشتگر و دیگران در رأس سازمان انجامید. در این میان، بویژه سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران- کومه له علیرغم حضور در یک جنبش توده ای، با لحن بشدت کینه توزانه ای به لشگرکشی ضد فدایی پیوسته، بدون اعتناء به نیازهای سیاسی مردم کردستان، خصومت ورزی علیه فدایی و جبهه سازی علیه آن با هر محفل بی ریشه ای را به استراتژی سیاسی روز خود ارتقاء داده بود.

گروه ها و محافل "پاتوق" گونه مورد بحث، خود در گذشته، نقشی بسیار ناچیز و یا هیچ نقشی در ایجاد شرایط سرنگونی رژیم سلطنتی ایفا نکرده بودند. در حالیکه سازمان چریکهای فدایی خلق، بعد از کودتای 28 مرداد سال 1332، با فداکاری غیرقابل توصیف نسل پیشرو کشور، قادر شد، بار دیگر کمونیسم و جنبش چپ را در ایران، به یک نیروی سیاسی بزرگ مبدل سازد. در همه شهرها و بویژه میان مردم زحمتکش و روستایی، جنبش چپ، فدایی و صمد بهرنگی به بخشی از فرهنگ سیاسی و زندگی روزمره مردم تبدیل شدند. محفل بازان بی مسئولیت و رهبران ضد اجتماعی و غیر ملی آنها، بجای استفاده مثبت از این شرایط فوق العاده استثنایی، و ایجاد سدی در برابر پیشرویهای رژیم ترور، هم و غم خود را صرف پراکندن ادعاهای مغرضانه و انهدام سازمان فدایی ساختند.

در مرکز به اصطلاح "نقد" این جریانات از سازمان فدایی این ادعا قرار داشت: که سازمان فدایی نمی بایست در دوره رژیم سلطنتی دست به مبارزه مسلحانه میزد؛ بلکه باید تشکیلات را منحل ساخته، اعضاء و نیروهای خود را (اکثراً مهندس و دانشجو، دیپلمه، کارمند و فعال فراری سندیکایی) "به درون کارخانجات" اعزام میکرد! آنها اما خود توضیح نمی دادند، که چرا در تمام سال های دهه 40 و 50 شمسی، کسانی از میان آنها، قادر به ایجاد یک تشکیلات مبارز علیه دیکتاتوری ساواک نگشته، نیروی خود را "به درون کارخانجات" اعزام نکرده، و از طبقه کارگر دهه 40 ایران یک نیروی متشکل ضد دیکتاتوری سلطنتی با هدف فوری "انقلاب سوسیالیستی" مورد نظر آنها نساخته اند؟ از این گذشته، اعلام آنها، مبنی بر اینکه کمونیست ها باید به جای تأسیس تشکیلات مخفی سیاسی- نظامی در شرایط دیکتاتوری پلیسی، به "کار سیاسی- تشکیلاتی آرام" یعنی فعالیت صنفی بی آزار برای رژیم روی آورده، اتحادیه و سندیکا ایجاد کنند نیز ادعایی بیگانه با شرایط ایران، تحریف واقعیت و نشانه فلاکت سیاسی آنها بود. در ایران دوره فوق، کمترین تلاش کارگران برای تأسیس یک تشکیلات صنفی مستقل با شدت سرکوب شده، کلیه کارگران دخیل، اخراج و زندانی میشدند. عناصر این جریانات اما از آنجا که نه در ایران زندگی کرده، نه درکی از عمل مبارزاتی داشتند، تصورات ذهنی خود در این زمینه و یا اطلاعات سطحی خود از کشورهای پارلمانی اروپایی را حتی پس از سرنگونی رژیم پهلوی هم، همچنان تحت عنوان "بحثهای تئوریک"، ترویج کرده، و بعد از 43 سال هنوز هم ادامه میدهند! آنها قادر به درک این حقیقت نبودند، که چرا و چگونه باید مهندس و دکتر و دانشجو، در کارخانه، بعنوان کارگر ساده کار کند؟ مگر آنها دارای نیازهای اقتصادی، خانواده گی، عادات، روانشناسی، روحیات، شخصیت فردی و رفتار واقعی یک کارگر ساده برای کار در یک کارخانه هستند؟ و مگر میتوان بعنوان یک جوان 20 تا 30 ساله، بطور مصنوعی و موقتی "کارگر" شد، و "طبقه" بسیج کرد، و در همان حال هم دست به مبارزه سیاسی با یک دیکتاتوری پلیسی زد؟! از دید این افراد، باید تحصیل کردگان به آموختن رفتار "کارگری" و در تصورات آنها یعنی: حالات و روحیات عوامانه و حتی بعضاً لمپن منشانه دست بزنند، فقط در ظاهر و پوشش نظیر کارگران جلوه کرده (؟!) و در محل کار از طریق جوک تعریف کردن علیه سران رژیم و خنداندن کارگران، مثلاً با دیکتاتوری تروریستی مبارزه کنند!!

 تصورات این محافل شبه چپ و ریاکار، شیفته نوشته جات ضد شوروی کارمندان محترم بورژوازی در غرب و تقویت کنندگان فعال "توده ای ها" و "اکثریتی ها" در نابودی چپ انقلابی، هرگز و تا به امروز حتی، از این سطح ناچیز فراتر نرفت که نرفت!

تجربه 43 پراکندن ادعاهای زیانبار توسط جریاناتی، که جز به مطرح شدن در دنیای نمایشات هالیوودی به چیزی فکر نمی کنند، که جز لوث کردن عنوان " کمونیسم" و " کارگر" و انشعابات بی انتها، بازده دیگری نداشته اند، امروز در مقابل چشمان همگان است:

اگر در چنین به اصطلاح "نظریاتی"، یک مولکول حقیقت وجود میداشت، نباید دهها میلیون نفر مردم ایران، 43 سال برده حکومت ولی فقیه می گشتند. نباید صدها هزار شهروندان این کشور اعدام و قتل عام میشدند. نباید طی 8 سال جنگ تجاوزکارانه و راهزنی های دائمی، این کشور به مرز ویرانی کامل گام میگذاشت. نباید در کشوری اینهمه ثروتمند، اکثریت مردم در فقر و احتیاج دست و پا میزدند. نباید دیکتاتوری تروریستی، ابتدایی ترین حقوق انسان ها را از آنها سلب میکرد. نباید 43 سال حقوق اجتماعی و انسانی زنان این کشور، به سطح "حقوق" بردگان دوران بدویت اسلامی تنزل میکرد، و نباید سطح رشد یافتگی صنفی- سیاسی کارگران، آنهم بیش از چهار دهه پس از سرنگونی رژیم پهلوی و "کار سیاسی- تشکیلاتی آرام" دهها جناح "راه کارگر"، "حزب توده"، "اکثریت"، جناح های پر شمار انشعابی از "کومه له"، انواع و اقسام احزاب "کمونیست" و "کارگری" و "سوسیالیست"، اینگونه می بود که امروز شاهدیم. اینکه نتایج بکار بستن چنین سیاست های انحلال طلبانه و مخربی در کردستان ایران چه بود، در توضیحات بالا روشن تر بیان شد.

وضعیت هولناک 43 سال گذشته جامعه ایران، سندی گویا بر غیر صادقانه بودن همه ادعاهای جریانات شبه چپ، امروز همه و بعضاً با افتخار در طیف بورژوازی لیبرال، علیه تئوری و پراتیک سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در دوران مبارزه با رژیم پهلوی است. تخریب گران انقلاب بهمن اما هنوز هم با همان ادعاها و همان گستاخی لمپن منشانه، این بار در اروپا و آمریکا، همچنان خود به سینه خود مدال حقانیت می چسبانند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر