شنبه، آذر ۰۵، ۱۴۰۱

بسوی ایجاد تغییرات کیفی در جنبش اعتراضی!

یادداشت های روزهای اعتراضات- 8 

 

جنبش اعتراضی کنونی بلحاظ کمی و کیفی از دوره اولیه پیدایش آن در شهریور ماه پیشرفته تر است. در این تردیدی باقی نمانده، که اعتراضات شهریور 1401 در پی قتل جنایتکارانه شهروند آزاده مهسا امینی در بازداشتگاه دسته جات آدم کش در تهران، اعتراضاتی صرفاً ناشی از واکنش لحظه ای و خود-انگیخته گروهی از جوانان عصبی نبود. این جنبش اما در مقایسه با مرحله کیفی بعدی و این یعنی از شرایط حضور یک نیروی اجتماعی سازمانیافته نظیر دانشجویان هنوز عقب تر است.

 

اعتراضات بخشی از زنان و مبارزات پراکنده برای حق آزادی پوشش نمی تواند بتنهایی فعالیت متشکل و مطمئن یک نیروی اجتماعی با دامنه تأثیرات بزرگ سیاسی و ملی محسوب شود. "زنان" یک طبقه اجتماعی و یا یک لایه بلحاظ سیاسی مؤثری از یک طبقه اجتماعی نیستند و یک جنبش اعتراضی حول موضوع "زن" هنوز بطور خود بخودی به یک جنبش انقلابی برگشت ناپذیر ارتقاء نیافته، پیشروی آن بدون دخالت نیروهایی که این جنبش باید آنها را به عرصه بکشاند، تضمین نخواهد شد. جنبش اعتراضی کنونی نسل جوان و بویژه زنان در مرحله فعلی همان نقشی را در جامعه دارد، که چریکهای فدایی خلق از سیاهکل به بعد در جامعه داشتند:

مرحله رواج روح انتقاد و اعتراض و شکستن فضای رخوت و ترس توده های مردم از ورود به مبارزات توده ای برای تعیین سرنوشت سیاسی جامعه. مبارزه نسل پیش آهنگ دهه 40 شمسی علیرغم فداکاری و شجاعت بیسابقه آن در دوره خود اما حداقل به 7 سال زمان نیاز داشت، تا توده  میلیونی را بتدریج از اواخر سال 1356 برای ضرورت ورود به عرصه یک مبارزه سراسری مجاب کند.

زنان ایران نیمی از شهروندان جامعه را تشکیل داده، و بار سنگین و طاقت فرسایی از انواع فعالیت های خانواده گی و شغلی را بر دوش کشیده، اضافه بر آن: تبعیض های عمیقاً غیر انسانی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سنتی و روابط غیر دموکراتیک در خانواده را نیز تحمل میکنند.*1 این جمعیت عظیم میلیونی، خود در درون و لابلای طبقات مختلف اجتماعی، با منافع و انگیزه های گوناگون و با درجات متفاوتی از پیگیری در مبارزات سیاسی قرار دارند. انقلابات اما از سوی طبقات اجتماعی مشخص و نسبتاً یک دست، که جایگاه معینی در تولید اجتماعی دارند و یا در شرف کسب چنین موقعیتی هستند، حمل میشوند. از این رو، پیدایش نقش سیاسی متشکل یک نیروی اجتماعی و محتمل ترین آن نیروی پر تحرک دانشجویان، آن عامل نیرومند بعدی است، که مبارزات کنونی برای دستیابی به حق انتخاب پوشش و فعلاً عمدتاً منحصر به اقشار میانی شهری را به یک جنبش سیاسی- عمومی سوق میدهد. باید یک نیروی اجتماعی معین، که نزدیک ترین نیروی مبارز به زنان است، یعنی دانشجویان، در حین مبارزات کنونی و درگیری فعال در آن به یک تشکل نسبی سراسری دست پیدا کند. این حلقه بسیار مهمی در زنجیره مبارزات کنونی است.

تاکنون عمدتاً زنان پیشروترین ترین بخش جنبش اعتراضی کنونی را تشکیل داده، نقش آنان مداوماً افزایش یافته و این بر سرنوشت قدرت سیاسی آینده و اشکال و محتوای فعالیت همه ساختارهای سیاسی آن تأثیر خواهد گذاشت. اما بیان این احتمال، آنگونه که به تبلیغات تکراری و رایج در همه مقالات و موضع گیری های سیاسی تبدیل شده، بخودی خود هنوز دارای اهمیت عینی و "کاربردی" نبوده، بر واقعیت های سیاسی جاری تأثیری باقی نمی گذارد.

ایستگاه های میانی که روند سازمانیابی سیاسی توده دانشجویان کشور را تسریع میکنند، میتوانند تشکیل کمیته های ملی زنان در دانشگاه ها و از این طریق، اعمال فشار برای تسریع ایجاد تشکل های مستقل سیاسی- صنفی همه دانشجویان باشند،  تشکل هایی که مانیفست درخواست ها و اهداف خود را بطور علنی اعلام کرده، دست به برگزاری یک کنگره سراسری میزنند.

حضور سازمانیافته دانشجویان میتواند ورود توده کارگران و کارمندان را نه فقط به عرصه اعتراضات عمومی، بلکه سازمانیابی صنفی- سیاسی مستقل این نیروهای تعیین کننده سرنوشت هر انقلابی در جهان را نیز تسهیل کند. اگر چنین تشکلی از دانشجویان بوجود آمده، دست به قدرت نمایی جدی مستقل، سازمانیافته و سراسری بزند، در اینصورت، این طلایه یک تغییر سیاسی کیفی در ابعاد ملی است و میتوان از ورود جنبش اعتراضی کنونی به آستانه یک جنبش اعتراضی رشد یافته تر سخن گفت. در اینصورت نفوذ سیاسی نیروی معترضین خیابانی به خود- آگاهی ملی شهروند ایرانی آغاز شده و ناقوس ها برای این رژیم درنده خو بصدا در آمده اند. این مرحله اما هنوز بدون تردید فرا نرسیده است.  

شهرهای کوچک و روستائیان آخرین نیروی بزرگ و مؤثر اجتماعی هستند، که به جنبشهای اعتراضی کنونی خواهند پیوست. شهرهای بزرگ محل استقرار ادارات و ارگانهای قدرت سیاسی است. روستائیان صبر خواهند کرد، تا برایشان روشن شود، آیا جمعیت شهری واقعاً مصمم هستند، که بطور جدی شرایط قدرت سیاسی را که خود نیز آنرا بوجود آورده اند، تغییر دهند و یا خیر. این نه به این دلیل است، که گویا روستاییان "نا آگاه" هستند! یک چنین ادعاهایی به عنوان تحلیل های "شهری" هیچ ارزش سیاسی برای درک واقعی این موضوع ندارند. روستا و روستائیان از نظر قدرت اقتصادی بمراتب آسیب پذیرتر از محیط های شهرهای بزرگ بوده، و شناسایی پلیسی آنها و ایجاد محدویت در زندگی روزمره برای آنها از سوی عوامل وابسته به رژیم نیز بمرات ساده تر است. بهمین دلیل، ساکنان روستاها و شهرهای کوچک بدلیل چنین محدودیت هایی قادر به انجام یک ریسک بزرگ و بیموقع نیستند. در حالیکه برای شهرهای بزرگ امکان انجام این ریسک سیاسی تا بدرجات معینی وجود دارد. بدون ایجاد اطمینان از طریق تشکل یابی و انجام فعالیت های مبارزاتی اعتماد برانگیز، نیروهای مبارز در شهرهای بزرگ قادر نیستند در چشم انداز نزدیک بر حمایت شهرهای کوچک و یا روستاهای کشور حساب باز کنند.*2

 

اکبر تک دهقان

5 آذر 1401- 26 نوامبر 2022

--------------------

توضیحات

- عبارت "یادداشت های روزهای اعتراضات- 8" در تاریخ 18 نوامبر 2022 اضافه شده، در اصل مطلب که در دو سایت اینترنتی نیز درج شده، وجود ندارد. باپوزش از بازدید کننده گان. 

*1- مقاله ای از همین نگارنده در وبلاگ هم اکنون غیر فعال "جمهوری شورایی" و از سال 1385. این مقاله بمناسبت یک تجمع بزرگ زنان در تهران است و تصورات نگارنده در موضوع حقوق زنان را بیان میکند. بعدها تقریباً همین مقاله به بخشی از مطلب مفصل "برنامه سیاسی" تبدیل شد. هر دو در نشانی های زیر:

https://j-shoraii.blogspot.com/2006/06/blog-post_23.html  

http://radikaldemokratik.blogspot.com/2009/11/8.html

*2- شکست انقلاب بهمن در سال 1360، و در ضمن آن، قتل عام همه مبارزین و نابودی همه سازمان های مبارز و چپ، جریانات سیاهکار و ضد مردمی بویژه لیبرال های راست را به یکه تاز عرصه تحقیر فرهنگ مبارزه و اصل تعهد انسانی فرد به جامعه مبدل ساخت. در مدت کوتاهی، انبوهی از روشنفکر نمایان شروع به رواج فرهنگ تحقیر توده های مردم کردند. تحقیر و خرد کردن شخصیت فردی  شهروندان غیر تهرانی و فاقد امتیازات، بواقع ابعاد سرسام آوری بخود گرفت. فحاشی به "ترک"، "لر"، "عرب"، "رشتی" و "شهرستانی" به ایدوئولوژی سیاسی لیبرال ها در جامعه گسیخته و له شده پس از سال 1360 ارتقاء پیدا کرد. در این میان بویژه روستاییان بعنوان مردمی بی دفاع و گویا "ناآگاه" و "بی سواد" نظیر طعمه ای ساده توسط روشنفکران علنی تهرانی و خرده بورژوازی لمپن و "بسیجی" وابسته به آنها لگدمال شدند.

همه حامیان اصلی، بنیانگذاران و گرداننده گان رژیم های جنایتکار پهلوی و اسلامی تحصیل کرده گان دانشگاهی و اکثراً هم فارغ التحصیلان دانشگاههای غرب بودند. "دکتر" داریوش همایون، "دکتر" ابراهیم یزدی، "دکتر" بنی صدر، "دکتر" سروش، "مهندس" بازرگان، "مهندس" سحابی، "دکتر" حاج سید جوادی، "دکتر" سنجابی، "دکتر" کیانوری و بقیه، حتی مدارک دکترای نحس خود را از مشهورترین دانشگاه های اروپا و آمریکا دریافت کرده بودند. اما همه آنها کاملاً آگاهانه، در نهایت بی شرافتی و در انتهای قرن بیستم بختک زشت ترین بلیه قرن بیستم یعنی حکومت ولی فقیه را بر سینه مردم ایران حاکم ساخته، و آن را به گردن مردم معمولی انداختند. آنها و پس مانده های بعدی شان، با تهاجم به شخصیت فردی شهروندان ساده، تلاش کردند دلیل سقوط جامعه به جهنم اسلامی را به روستاییان و "بی سوادان"، یعنی به زبان آنها: "یک مشت داهاتی" نسبت دهند، تا نقش غیر انسانی خود را پرده پوشی کنند. هیچیک از این جانیان مدرک به دست، روستایی و "بی سواد" نبودند، و همین امروز هم افرادی از همان نوع که بر فضای روشنفکری علنی و رسانه ای کشور مسلط هستند، درست مروج این رفتار شناخته شده از فرهنگ لیبرالیسم ضد ملی ایرانی هستند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر