جمعه، تیر ۲۷، ۱۳۹۹

ارتجاع شبه سیاسی ضد فدایی!


دکتر جمشید مهندس، کارشناس ارشد افشاگری کلاهبرداری تحت عنوان "جنبش کارگری" در خارج از کشور

توضیح جمشیدانه: مجوز سوء استفاده از عنوان "دکتر" و "مهندس"، بمنظور خودستایی ارزان، ارعاب مردم معمولی، و امتیازتراشی و حقانیت سازی جعلی برای اینجانب بقصد ایجاد موقعیت اجتماعی و سیاسی مفت و مجانی، از سوی جدیدترین آلترناتیو کلاشان خارج از کشوری، یعنی "شورای مدیریت گذار"، صادر شده، و جای رد خور ندارد. البته همگان میدانند، که چنین سوء استفاده ای در غرب، بدلیل ماهیت راسیستی و تبعیض آمیز این نوع امتیاز طلبی سیاسی، و بدلیل رشد جایگاه حقوق شهروندان در برابر صاحبان امتیازات، ممکن نیست، و باعث خنده حضار میشود. اخیراً هم هر بار که "دکتر مهران بیاتی" ما، به اتحادیه اروپا نامه نوشت، بنحو مأیوس کننده ای جواب نامه حداکثر خطاب به "آقای براتی" و نه "دکتر براتی" صادر شده بود. اما مخاطب من و صادرکننده مجوز بالا دراینجا، شهروند بی حقوق ایرانی است و نه اروپایی. پس میشود الاغ جون، پس میشود!

اگر شما طی چند هفته اخیر، درست و حسابی استفراغ نکرده اید، نگران نباشید، چون چیز زیادی را از دست نداده اید. نشانی زیر در اینجا، میتواند، این کمبود را تلافی کرده، حسابی به کمک شما بیاید. مسئولیت تلف کردن وقت هم با خود شما است و سفارش کننده در اینجا، هیچگونه تعهدی را برای جبران خسارت مالی احتمالی در این رابطه بعهده نمیگیرد!


شبه سیاسی مرتجع بالا، پیش از این، از "هیپی ها" در غرب دهه 60 میلادی، بعنوان "جنبش کمونیستی" الگوی خود نام برده است! او همچنین در استفاده از اصطلاح چندش آور و مشمئز کننده "شاهزاده" هم، همان شاهزاده ساواک و کمیته مشترک ضد خرابکاری، که کارگر ایرانی حاضر نیست به اندازه یک شیشکی بستن، به او توجه کند، اصلاً صرفه جویی نکرده است.

ریشه این جماعت در خارج از کشور دوره قدیم است، که در مقطع انقلاب 57، که هیچ نقشی، جز بد گویی و افراط در تبلیغ بزدلی، در آماده سازی و روند واقعی آن ایفا نکردند، بیکباره بدلیل پاره شدن چرت خواب زمستانی شان از انگلستان و فرانسه و آلمان و آمریکا و کانادا، به تهران سرازیر شدند- چیزی شبیه ایلغار مغول در دوره اخیر تاریخ سیاسی معاصر ایران!

همین بابا با لمپن دیگری، بنا به اعلام خود، در هواپیما، "تزهایی" پیرامون نقش "پرولتاریا" و مهملاتی از این نوع نوشته اند، و در تهران هم چاپ کرده، و حتماً هم تنها خودشان خوانده اند. هدف همه انواع آدم هایی از این نوع در آن سالها، از جمله افراد بی وجدان و دروغگو و امروز نظیر همین یکی، چاپلوس افراطی قدرتهای امپریالیستی، یعنی "پروفسور" جلال ایجادی و "دکتر" مهرداد درویش پور(هر دو "پیکاری")، مبارزه با سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و ایجاد انشعاب در آن بود. کم نبودند افرادی از میان این جمع تبهکار و بد طینت و توطئه گر، که با بلیط دو سره به کشور آمده بودند.

پیروزی "جنبش" خرمردرندانه و دله دزدانه ایشان، آنطور که در نشانی بالا به آن مینازد، اما بلحاظ پراتیک، دارای "دو منبع"  و "دو جزء" بود:

منبع و جزء اول آن همانا، استقرار و سپس تثبیت یک رژیم فاشیستی، از جمله بکمک تبلیغاتی افسارگسیخته این جمائت، قتل عام هولناک زندانیان سیاسی، نابودی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و شکست انقلاب بهمن،

و منبع و جزء دوم آن، افتادن در دره ای بنام "دره مالومه" در شمال عراق تا سال 1367، در میان چند چادر پاره پوره و سنگهای روی هم چیده شده ای، که نقش مثلاً اتاق را در "تمدن" این بابا بازی میکردند.

در این چادرهای پاره پوره، یک مشت احمق و شعبده باز و شارلاتان و عقده ای و دروغگو و فرصت طلب و خودستا و خودگنده بین بیمارگونه و بیرحم، دله دزد، خرمردرند و بچه های گنده فئودالهای سنندج و سقز و سردشت، مشغول نفی و انکار تاریخ چپ انقلابی ایران، حتی انقلاب اکتبر و تعیین سرنوشت بشریت، از آنجمله بازسازی "کمینترن"، که گویا استالین بدون اطلاع این جماعت و بطور سرخود آن را منحل ساخته بود، بودند. عبدالله مهتدی "دبیر کل" اینها بود، و ابراهیم علیزاه، مسئول "عملیات ایذایی" سفارشی، تا چندرغاز صدقه لازم از صندوق ویژه سازمان امنیت "مخابرات" عراق تأمین شود- که امروزه هر دو البته برای کسب و کار سیاسی، راههای پر درآمد تر و کم خطرتری پیدا کرده اند. هزینه این بازیهای ارزان و از جمله پول سیگار ضمن "بحثهای تئوریک" مضحک آنها را هم، تا "دینار" آخر، تشکیلات شکنجه و جاسوسی "مخابرات" رژیم فاشیستی-تروریستی صدام حسین، با کشیدن رس کارگر عراقی و شکنجه و اعدام کمونیستها، تأمین میکرد. چند تا قوطی و جعبه و سیم و میله های دراز هم، که اسامی بی مسمائی نظیر "صدای انقلاب ایران"(رادیو کومه له) و "صدای حزب کمونیست ایران" بر آنها گذاشته بودند، کل تجهیزات این جماعت قوم گرای بدوی را، شب و روز مشغول خودستایی و عر و تیزهای قومی، تشکیل میداد. نتیجه وراجی ها، گپهای قهوه خانه ای و تئوریهای سرپایی و صد من یک غاز این جمع مسخره این بود:

1- سازمان فدایی هیچ و پوچ و غیرکارگری بود. این سازمان نباید با رژیم ساواک و شکنجه و اعدام مبارزه میکرد. این سازمان میخواست کشور را صنعتی کند و دولت ملی تأسیس کند و دانشگاه و مدرسه و بیمارستان بسازد(؟!) اینها غلط و بی ارزش بودند. این سازمان باید بجای این کارها، با سرمایه داری مبارزه میکرد! (یعنی چه احمق؟)

2- حزب توده قدیم هم هیچ و پوچ و غیرکارگری، و بخشی از سرمایه داری دولتی شوروی بود. توسعه سیاسی، فرهنگی و تشکل یابی صدها هزار مردم معمولی در دهه 20 هم اصلاً لازم نبود.

3- انقلاب مشروطیت و مصدق و دولت ملی هم که صرفاً موضوعی برای تمسخر و تحقیر بوده، ارزش بحث سیاسی را ندارند.

4- انقلاب اکتبر هم شکست خورد و چیزی بنام سوسیالیسم  و تقسیم جهان به دو قطب متضاد کمونیسم و امپریالیسم هم، اصلاً بوجود نیامد. اتفاقی تحت عنوان جنگهای امپریالیستی و بویژه ظهور فاشیسم با هدف نابودی قطعی اتحاد جماهیر شوروی و قدرت کمونیسم در اروپا، قتل عام همه مردم روسیه و حتی حذف زبان روسی، وجود نداشته، و مسائل مهمی نیستند. صنعتی کردن سریع شوروی با هدف مقابله با جنگ بزرگ آتی و جلوگیری از کشتار گسترده مردم و نابودی اتحاد شوروی هم تنها ادعاهای استالینیستی است، و کیفیت و سطح زندگی کارگران و روستاییان شوروی 200 میلیون نفری هم در نتیجه صنعتی کردن سریع شوروی بدتر شد، و بهتر نشد! ایجاد کار صنعتی برای همه مردم، ایجاد گسترده بیمه های تندرستی، سیستم آموزشی مفید و همگانی، حق بازنشستگی و از کار افتاده گی، حفاظت از امنیت مردم در جهان توحش امپریالیستی هم اصلاً ارزش توجه کردن ندارند.

5- همه انقلابات دموکراتیک توده ای در قرن بیستم، که دو سوم بشریت را از سلطه بربرمنشانه استعمار و امپریالیسم آزاد ساختند، هیچ و پوچ و غیرکارگری بودند. آنها قصد داشتند استقلال سیاسی کسب کرده و دولت ملی ایجاد کنند(؟!) آنها سرمایه داری دولتی راه انداختند و اسم آن را سوسیالیسم گذاشتند(؟!) قصد آنها این بود، که کشورهایشان را صنعتی کنند(؟!) و مدرسه و دانشگاه و بیمارستان ساخته، آب لوله کشی تأمین کرده، خانه های روستاییان فقیر را به برق و لامپ مجهز کرده، آنها را بیمه تندرستی کنند(؟!) اصلاً نیازی به این امور نبود. خود امپریالیسم بتدریج مدرسه و دانشگاه و بیمارستان و خانه و کارخانه و احزاب سیاسی میساخت، و تحویل یک دولت داریوش همایونی میداد، و میرفت. مبارزه و فداکاری و خرابکاری لازم نیست! مردم این جوامع اسیر، بجای همه این کارها، که خیلی ساده است و انجام آنها اصلاً کاری ندارد، باید با سرمایه داری مبارزه میکردند(؟!)

6- ملت ایران وجود ندارد، و استفاده از کلمه "خلق" هم غلط است. بلکه ملتی بعنوان "ملت کورد" وجود دارد، و استفاده از کلمه خلق و دولت ملی هم در اینجا کاملاً بجاست- ملتی که سرزمین آن از طرف "ملت فارس" اشغال شده و این نیروهای "اشغالگر"، باید از "کوردستان" خارج شوند. باید در "کوردستان"، یعنی همه مناطقی که در آن زبان کردی در روابط شخصی ساده مورد استفاده است، یک رفراندوم سیاسی برگزار شود و "ملت کورد" این جمائت، تصمیم بگیرد، که از ایران "جدا" شود و یا در ایران "بماند". این تنها "دستاورد" واقعی "جنبش کمونیستی" کاذب بچه های گنده فئودالهای کردستان قدیم و هیپی های از تهران پیوسته به آنها، از جمله فرد موضوع بحث بالا بود، که هنوز هم بجای خود باقی است، و قرار است روزی دامن مردم ایران را بگیرد.

7- آنها همچنین به این نتیجه رسیدند، و با افتخار و مغرور در نشریه اصلی خود در همان دره لعنتی و در سال 1364، نوشتند، که "پوپولیسم" و "سوسیالیسم خلقی"- که هر دو عنوان بی ارزش و من در آوردی، بر سازمان فدایی دلالت میکرد-، زیر فشار سنگین دو نیرو و "مبارزه" در ایران، خرد و نابود شده است:

1- ترور روانی روزمره و مقالات کوبنده و قاطع ما، در کنار همین فعالیت با همین شکل و محتوا از سوی حزب توده، دسته اکثریت، پیکار و رزمنده گان و توفان و رنجبران و همنوعان آنها، و نفی و رد شدید "مشی چریکی " و "پوپولیستی" و "سوسیالیسم خلقی" آنها

2- حذف فیزیکی افراد آنها از طریق بازداشت و شکنجه و اعدام توسط خمینی و لاجوردی و گیلانی

آفرین! این هم از دستاوردهای "مبارزات" این جمع مفتخر به  همدستی با یک رژیم تروریستی- فاشیستی در به شکست کشاندن انقلاب بهمن و نابودی "فیزیکی" همه کسانی که برای زندگی سیاسی انگلی آنها، ممکن بود مشکل ساز باشند.

مهمل بافیهای خصمانه و تحقیرآمیز روزمره آنها اما، فقط به ترور روانی عناصر باقیمانده از سازمان فدایی در دره همسایه و یا در ایران، و ایجاد انبوهی زباله بی مصرف و دست و پاگیر در یک دره "کوردی"، ختم نشد. آنها در چهارچوب همین دنیای نهیلیستی و عمیقاً غیرانسانی و ارتجاعی خود، جنگی ضد مردمی را با حزب دموکرات کردستان، که سرش برای شرکت در چنین جنایتی درد میکرد، دامن زدند. بعد از 4 سال و تا سال 1367، بیش از هزار نفر از شهروندان کشور ایران، البته برای این جماعت: پیشمرگان کومه له و دموکرات، یعنی رعیت "کورد"، در این درگیریهای جنایتکارانه کشته شدند. آنها در کشور عراق، در این دره و آن دره زندگی میکردند و کاری به هم نداشتند، اما با اطلاع دقیق و تأیید و پول و اسلحه و اطلاعات جغرافیایی و نظامی ارتش عراق، وارد مناطق غربی ایران میشدند، و نظیر شکارچیان بیرحم انسان به جان یکدیگر می افتادند. فعالیت محسوس و عملی "کمونیسم کارگری" منحوس این دارودسته، در واقع همین بود، و تاکنون چیز دیگر و مؤثرتری، از آن دیده نشده است.

این جمع چاپلوس و نوکرصفت و کنیز خوش خدمت بدنام ترین رسانه های غربی و فاقد هرگونه کاراکتر سیاسی جدی، همصحبت و همدم ستایشگران جنایات هولناک رژیم پهلوی، تاکنون قادر نشده اند، ماهیت واقعی خود را، یعنی تعلق داشتن به جنبش "رستاخیز" داریوش همایون، پرویز ثابتی، احسان نراقی، سیروس نهاوندی، محمود جعفریان، پرویز نیکخواه، کورش لاشایی و امیرحسین فتانت را ماست مالی کنند. همه دارو ندار و سرمایه سیاسی و روحیات وعادات و دلخوشی های شخصی آنها درست در همین جاست، و هنوز نه فقط حتی یک قدم از سنت "امپریالیسم خوب" تبهکاران و شکنجه گران الگوی خود فراتر نرفته اند، بلکه هرچه بیشتر در این باطلاق فرو رفته اند.

این همه ماجرا است و بقیه آن هم، شوهای ملال آور و تکراری سالانه و ماهانه یک مشت خرمردرند آویزان به این یا آن مؤسسه تبلیغاتی امپریالیستی خارج از کشوری، یعنی یک زندگی شبه سیاسی انگلی است.

***
16 ژوئیه 2020- 27 تیر 1399
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر